#پرسش_پاسخ
#حجاب_نوگُلان
1⃣1⃣آنقدر از کودکی دخترمون رو با مفاهیم دینی آشنا کنیم که وقتی دوستان یا اقوام اون رو درمورد اعتقاداتش به چالش کشیدن مردد نشه و محکم از عقایدش دفاع کنه.یعنی باید دلیل حجاب داشتن و یا نماز خوندن و روزه گرفتن رو به طور کامل و متناسب سنش براش توضیح بدیم
2⃣1⃣اگر خودمون نتوستیم به خوبی مفهموم حجاب رو براش بیان کنیم باید از مشاوران دینی و افراد قابل اعتماد در این زمینه کمک بگیریم.گاهی ممکنه حرف شخص دیگه تاثیر بیشتری روی فرزند ما داشته باشه.اگر شخصی در دوستان یا اقوام مون می شناسیم که فرزندمون بهش علاقه داره و ازش حرف شنوی داره ازش خواهش کنیم با دخترمون صحبت کنه
3⃣1⃣از سخت گیری بیش از حد و خشونت به خرج دادن پرهیز کنیم.مثلا اگر در رعایت کامل حجاب سهل انگاری کرد با لحنی ملایم و دوستانه بهش یادآوری کنیم که پوشش ش رو درست کنه
💠به این روایت زیبا از امام باقر(ع) دقت کن:👇👇👇
«چون کودک سه ساله شود، هفت بار به او «لااله الا الله» را تلقین کن... چون هفت ساله شود، در این سن دستور دهند، تا صورت و دستهایش را بشوید و چون چنین کرد، به نمازش وادارند. آنگاه او را تا نه سالگی واگذارند؛ و زمانی که نه سالش تمام شد، به او وضوء بیاموزند ( و اگر برای یاد گرفتن آن مسامحه کند) او را تادیب کرده و امر به نمازش کنند، و بر ترک آن تنبیه نمایند. و زمانیکه وضوء و نماز را فرا گرفت، خداوند پدر و مادرش را بیامرزد؛ انشاء الله.»*
📌حجاب هم مثل نماز از احکام واجب اسلامه که برای آموزش اون به فرزندان باید مرحله به مرحله و با صبر و حوصله اقدام کنیم
📚*الامالی، للشیخ الصدوق، مجلس ۶۲، صفحه ۴۷۵، حدیث ۱۹
🏴 @rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
💗نگاه خدا💗 #قسمت_بیستوچهارم - این طور که مشخصه شماها به درد من نمیخورین دخترا. برید تو اتاقتون. س
💗نگاه خدا💗
#قسمت_بیستوپنجم
- سارا،چقدر میخوابی تو دختر؟
- بزار یه کم بخوابم.
-پاشو میخوایم بریم بازارها.
مثل فنر از جا پریدم.
سریع حاضر شدم.
موقع خرید، کل ماجرا را برای سلما تعریف کردم.
سلما هم مثل عاطفه قاطی کرد.
وهر چی دلش خواست بهم گفت.
-سارا!تو دختر خوبی هستی، نذار با ندونم کاری آیندهات خراب بشه.
-دیگه بدتر از اینم میشه مگه؟
غروب همه سوار ماشین عمو حسین شدیم. به شهربازی رفتیم. بعد هم شام و پبادهروی.
سلما به خاطر دیدن یارش خوابش نمیبرد ،هر از گاهی چشمانم را به زور باز میکردم، قرآن میخواند ،چه صدای دلنشینی داشت نزدیکای صبح خوابش برد.
صبح با صدای خاله ساعده از جا پریدیم .
- سلما ، سلما پاشو علی اقا اومد.
سلما: واااییی. مامان شوخی نکن ،آبروم رفت.
- زشته بابا ،بیچاره خیلی وقته اومده نذاشت بیدارت کنم ،سارا هم تو اتاق بود نتونست بیاد داخل.
سلما دست صورتش را شست. بلوز و شلوار اسپرت پوشید. موهایش رادم اسبی بالای سرش بست و رفت.
منم آماده شدم. موهایم را زیر شالم دادم.
پایین رفتم و سلام و احوالپرسی کردم.
- سارا بریم آماده شیم.
- چرا؟
سلما: بریم بیرون دیگه.
- واییی تو چقدر ماهی، نامزدت بعد مدتی اومده باید باهم تنها باشین،
مزاحم میخواین چیکار؟
علی آقا گفت: این چه حرفیه ،شما هم مثل خواهر من ،درست نیست خونه تنها باشین.
- اصلا میدونین چیه ،خوابم نصفه موند، میخوام برم بخوابم.
ادامه دارد...
🏴 @rkhanjani
#خدا_کند_آقایم_بیاید...
💠 تازه از سفر رسیده بود،
نشانی خانه ای که می خواست را همه می دانستند
و راهنمایی اش می کردند،
آفتاب که به مغرب رسید می خواست از اسب پیاده شود و حاجتش را بگوید...
شنیدهبودصاحبخانه #کریمتریناست...
هنوز از اسب پیاده نشده بود
که امام حسن علیه السلام یک کیسه نقره به او داد
و گفت حاجتت را نگفته می دانم...
حالا پیش خودم می گویم
💠 آقای من
حاجت من را هم که نگفته می دانی
آقاجان میشود مستجابش کنی؟
🙏خدا کند آقایم بیاید...
🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊
@rkhanjani
1_446613212.mp3
2.06M
🎵اگر ریشههای #عاشورا را بررسی نکنیم ...
🔻ماجرای شیعیانی که نمیتوانند امام زمان را تحمل کنند!
#شام_غریــبان
#استاد_پناهیان
🕯@rkhanjani
☁️🧡
هرجراحتڪھ
دلمداشت،بہمرهمبِہشد...
داغدورۍستڪھ
جزوصلتودرمانشنیست🚶🏻♂️💔"
#رویـاےحرم...(:
🍃❣️به عشقش سه بار بگو صل الله علیک یا ابا عبدالله
________________
@rkhanjani
🌙شبتون پر از عشق به حسین_یا علی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔🍃
🌧️دلخوشی آیت الله
خوانساری با وجود دست خالی... ✅
@rkhanjani
مکان انتقاد
💢اگر با انتقاد به دنبال تغییر در همسرتان هستید، در جمع به او انتقاد نکنید؛ زیرا بسیاری از افراد، حتّی آنهایی که مشتاق شنیدن عیبهای خود هستند، از انتقاد در جمع، عصبانی شده، واکنش منفی از خود نشان میدهند.
❌برخی، عقدههای خود را به بهانۀ انتقاد، خالی میکنند؛ یعنی در جمع، عیب فرد را میگویند تا شخصیت او خُرد شود، بعد هم اسم این عمل را انتقاد میگذارند!
3⃣ زبان انتقاد
⚠️ اگر انتقاد را اهدای عیب به همسر بدانیم، باید در هنگام انتقاد، رویی گشاده، گفتاری دوستانه و لحنی مهربان داشته باشیم. در غیر این صورت، انتقاد، تأثیر خود را نخواهد داشت.
📛 برخی انتقاد خود را با زبانی سرزنشآمیز مطرح میکنند. این کار، بیش از این که شخص را تغییر دهد، ناراحت میکند. پس باید مراقب باشیم که انتقاد ما شکل زخمِ زبان یا سرزنش به خود نگیرد.
⬅️ ادامه دارد....
📚تا ساحل آرامش
@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بال و پرم باش..تاج سرم باش
به یاد من شبای جمعه
تو حرم باش..♥️
#شبزیارتی✨
@rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
💗نگاه خدا💗 #قسمت_بیستوپنجم - سارا،چقدر میخوابی تو دختر؟ - بزار یه کم بخوابم. -پاشو میخوایم بریم ب
💗نگاه خدا💗
#قسمت_بیستوششم
سلما و علی اقا رفتند.
من در کارهای خانه به خاله ساعده کمک کردم. بعد هم وسایلم را از اتاق سلما جمع کردم و به اتاق دیگری بردم.
موقع ظهر همه در خانه جمع شدند.
بعد از شستن ظرفها به اتاقم رفتم.
-سارا چرا وسایلت و اوردی اینجا؟
- خوب میخواستم تو و علی اقا با هم باشین.
- چقدر تو خوبی!
ولی نمیخواد علی اقا خودش گفت سختشه نمیاد تو اتاق من.
- واا چه حرفا ،بهش بگو من از اینجا تکون نمیخورم ،دوست داره میتونه پذیرایی بخوابه.
وقتی تنها شدم، به عاطی زنگ زدم.
-سلام بیمعرفت! یه زنگ نزدی که زنده رسیدیم؟ ،مردیم؟ منفجر شدیم ؟
صدای خنده اش بلند شد.
- واییی سارا مطمئن بودم سالم میرسی ،عزرائیل تو رو میخواد چیکار؟
-عاطی بر گشتین از راهیان نور؟
-اره عزیزم ،دیروز اومدیم ،الانم تو گشت و گذار و مهمونی به سر میبریم
- خوش بگذره پس ،فقط زیاد نخور چاق میشی ،آقا سید پشیمون میشه.
- دیوونه ، تو چی خوش میگذره.
- عالی
سوغاتی یادت نره هااا ،میکشمت
- ای واایی شانس آوردی گفتی باشه چشم
- سارا جان کاری نداریم برم اماده شم همراه اقا سید بریم بیرون
- نه گلم ،سلام برسون.
ادامه دارد...
🏴 @rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
عزیزان همراه ؛
این کار شما صدقه جاریه ست برای شما عزیز
و کسی بتواند دراین مسیر بیوفتد قطعا َشما نیز تا وقتی آن ادامه یابد ماجور خواهید بود .....😊
پس یک یا علی همه ی تبادل ها را رقم خواهد زد ....👍
#تلنگر
+یعنی میشه امام زمان با خودکار سبز💚
دور اسممون خط بکشه؟♻️
بگه اینم نگه داریم...‼️
شاید به درد خورد...👌
شایدحسینی شد یه روز😔
دور گناه رو خط کشید🕊
.
°اعوذباللهمنشرنفسی
@rkhanjani
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
🍃◾ *بیتردید یکی از گروه های نقش آفرین در نهضت عاشورا، زنان بودند.*
💠 اگر اسلام با قیام امام حسین علیهالسلام زنده است، سهم بزرگی از آن مربوط به زنانی است که تاریخ، مانند آن را کمتر دیده است.
☘️ *زنان در کربلا نشان دادند که تکلیف اجتماعی، خاص مردان نیست، بلکه آنان نیز برابر وظیفه شرعی خود باید به جریان های اجتماعی توجه کنند و آنجا که مسئله حمایت از دین و اقامه حق، به میان می آید تنها با قیام آنان میسر می شود، در صحنه حضور یابند.*
✍️ در این بخش برآنیم تا با معرفی زنان هاشمی و غیرهاشمی در کربلا، علت حضور و نقش آفرینی آنان را در کربلا بیان کنیم. سپس به معرفی شخصیت والای حضرت زینب کبری علیهاالسلام می پردازیم. پس از بیان اصول مدرسه زینبی، شاخصهای خبررسانی آن حضرت را پس از واقعه کربلا بررسی میکنیم و ویژگیهای زن عاشورایی و درس هایی را که زن امروز از زن کربلایی می آموزد، میآوریم.
✳️ *معرفی زنان حاضر در کربلا*
☘️ الف) *زنان هاشمی*
🔳 ۱. زینب کبری علیهاالسلام: زینب کبری علیهاالسلام ، خواهر امام حسین علیه السلام به حکم تکلیف الهی و اطاعت از فرمان امام و نیز عشق به برادر، با فرزندان خود همراه امام به کربلا آمد. او در روز عاشورا، ناظر شهادت فرزند، برادران و دیگر بستگان خویش بود و پس از آن با اسارت خاندان رسول خدا صلیاللهعلیهوآله ، سرپرستی کاروان اسیران اهل بیت را برعهده گرفت. در کوفه و شام و در مجلس ابن زیاد و یزید، با سخنانش، فساد بنی امیه و جنایت هایشان را برملا و نام عاشورا و قیام کربلا را برای همیشه در اذهان مردم تثبیت کرد.
@rkhanjani
#زنان_کربلا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚خودتونو برای سربازیش آماده کنید
😭مهدی جان ،جان مادرت کمکم کن
🎵استاد دانشمند
#ویژه_جمعه
🏴 @rkhanjani
﷽
💡 10 عاملی که منجر به تسلیم شدن شما در مسیر موفقیت می شود
1️⃣ بهانه ها
2️⃣ عدم اعتماد به نفس
3️⃣ ترس از شکست
4️⃣ پشت گوش انداختن کارها
5️⃣ تمرکز بر راضی نگه داشتن همه
6️⃣ ترس از موفقیت
7️⃣ افکار منفی
8️⃣ گفتگوی منفی با خودتان
9️⃣ قضاوت کردن خودتان با معیارهای دیگران
0⃣1️⃣ حضور افراد منفی اندیش در اطرافتان
#موفقیت
@rkhanjani
امیر المومنین(علیه السلام):
در سالم بودن آدمی، همین بس که عیوب دیگران را کمتر در ذهن خود نگه دارد.
میزان الحکمه، ج ۸، ص۳۳۲
#حدیث
#روانشناختی
@rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
💗نگاه خدا💗 #قسمت_بیستوششم سلما و علی اقا رفتند. من در کارهای خانه به خاله ساعده کمک کردم. بعد هم
💗نگاه خدا💗
#قسمت_بیستوهفتم
صبح باصدای سلما بیدار شدم.
-سارا بیدار شو میخوایم بریم بیرون - نمیااام دیشب تا صبح خوابم نبرد دم صبح خواب رفتم...
-اره جونه خودت ،تو گفتی و من باور کردم ،پاشو خرگوش خانم
- گفتم که خوابم میاد باشه فردا حتما میام
-باشه. فعلا
- به سلامت
سلما و علی آقا که رفتند. از اتاق بیرون رفتم.
صبحانه خوردم.
آماده شدم تا تنها بروم بیرون.
-سارا جان یه موقع گم نشی؟
- نه خاله جون بچه کوچیک که نیستم.
-باشه پس، صبر کن ادرس و شماره خونه رو بنویسم برات اگه یه موقع گم شدی یه ماشین بگیر بگو بیارتت خونه.
- چشم
به بازار رفتم. یک روسری ابریشمی برای عاطی و یک ادکلن برای آقا سید گرفتم.
یه لحظه احساس کردم دو نفر من را تعقیب میکنند.
ترسیدم.
از پارک بیرون آمدم.
خانه را گم کرده بودند.
کوچه ها اینقدر خلوت بود که از خلوتش بیشتر ترسیدم.تمام تنم میلرزید.
اصلا نمیدانستم از کدام کوچه وارد شدم.
داخل کوچه انگار زیر زمین لوله شکسته بود،
چشمم به خیابان افتاد.
یک دفعه یکی مثل دیو، جلویم ظاهر شد.
از ترس عقب عقب میرفتم.
اشک از چشمم جاری شد .
در دلم فقط از خدا کمک میخواستم .خدایا کمکم کن. خدایا آبروم.
شروع به جیغ کشیدن کردم. که یکی دستش را گذاشت روی دهانم.
با دست دیگرش دوتا دستم راگرفت.
به زور من را میکشاند
از پشت یه نفر دیگر آمد.
انگیسی صحبت میکرد.
فهمیدم که آمده نجاتم بدهد.
باهم درگیر شدند.
از ترس فقط گریه میکردم.
آن دو نفر فرار کردند.
از ترس زبانم بند آمده بود.
گریه میکردم.
اصلا نفهمیدم در این درگیری شال سرم کجا افتاد.
آن آقا شالم را پیدا کرد.
گذاشت روی سرم.
کیفش را باز کرد.
عبایی درآورد و رو دوشم گذاشت.
-سلام ،نترسید ،من ایرانی هستم،فامیلیم کاظمی هست ، مشخصه که اهل اینجا نیستین ، بلند شین من میرسونمتون جایی که بودین.
به زور بلند شدم و رفتیم سر جاده ماشین گرفتیم.
سرم را روی شیشه گذاشتم و گریه میکردم.
-ببخشید کجا باید بریم ،میدونین ادرستون کجاست؟
کیفم دستش بود. باز کردم و آدرس را گرفتم سمتش.
من را دم در رساند و رفت.
خواستم زنگ در رابزنم، که نگاهم به عبا افتاد.
یادم رفته بود عبا را پس بدهم.
عبا را گذاشتم داخل کیسه. خاله ساعده با دیدن من زد به صورتش.
-خدا مرگم بده چی شده سارا جان؟
- چیزی نشده سر خوردم افتادم داخل جوب.
لبخندی هم زدم که باور کنند.
لباسم را عوض کردم.
روی تخت دراز کشیدم.
برای اولین بار خدا را شکر کردم.
سرم را بردم زیر پتو .
آنقدر گریه کردم که خوابم برد.
🏴 @rkhanjani