eitaa logo
نسیم فقاهت و توحید
648 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
99 فایل
•┈┈✾🍀﷽🍀✾┈┈• این کانال شامل ؛ 📚 جلسات سخنرانی و تدریس #رضا_خانجانی و همچنین؛ 📤 نشر بیانات متفکران و شخصیتهای طراز اول #انقلاب_اسلامی ارتباط با مدیر @samenolhojajjj
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸ـــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔘 یک کار کوچیک انجام بدین ••• وقتی حوصله‌ی انجام کاری رو ندارید ... سراغ کارهای کوچیک برید. کار کوچیکی انتخاب کنین‌ و اونو انجام‌ بدین و به آخر برسونید... اینطوری شوق به پایان رسیدن‌ کار کوچیکی رو تجربه می‌کنید و تون تقویت میشه. @rkhanjani ـــــــــــــــــــــــــــ
کتاب مهدویت.pdf
9.44M
📩 پیشنهاد ما 📚 نسخه pdf کتاب «نهم ربيع الاول، چرايی، چيستی، چگونگی -عهدی دوباره با امام زمان(ارواحنافداه)» 🔖 کتاب نهم ربيع الاول، چرايی، چيستی، چگونگی -عهدی دوباره با امام زمان(ارواحنافداه) تالیف محمد رضايی توسط انتشارات بنياد فرهنگی حضرت مهدی موعود(عجل الله تعالی فرجه الشریف) منتشر شده است. این کتاب شامل سه بخش است که عبارتند از: ⏮ بخش اول: چرايی و مبنای عقلايی و دينيِ عيد نهم ربيع الاول ⏮ بخش دوم: چيستی و واقعيت تاريخيِ نهم ربيع الاول ⏮ بخش سوم: آداب و فرهنگ عيد نهم ربيع الاول ‌‌‌‌‌‌‌ ╭━━━⊰◇⊱━━━╮ 🍃🍃@rkhanjani
امام زمانت را بشناس‼️ مولانا و سیدنا امام رضا علیه السلام می‌فرمایند: "ما من احد من شیعتنا یمرض الاّ مرضنا لمرضه، ولا اغتمّ إلاّ اغتممنا لغمّه، ولا یفرح إلاّ فرحنا لفرحه..." 💚هیچ یک از شیعیان ما، مریض نمی‌شود، مگر این که ما نیز در بیماری آنان بیمار می‌شویم و محزون نمی‌شوند، مگر این که ما نیز در غم آنان محزون می‌شویم و شادمان نمی‌گردند، مگر این که ما نیز به خاطر شادی آنان شادمانیم. و هیچ یک از آنان، در مشرق و مغرب زمین، از نظر ما، دور نیستند و هر یک از شیعیان ما که بدهی از او بماند (و نتوانسته باشد بپردازد) بر عهده‌ی ما است.... 🌼 امام زمانت امام مهدی (عج) در بیماری تو بیمار هستند و در حزنت محزون! تو در دوری مولایت چگونه‌ای ؟؟!! 📒 بحار الانوار، ج ۶٨ @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نسیم فقاهت و توحید
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_دوازدهم 💠 فرصت هم‌صحبتی‌مان چندان طولانی نشد که حلیه دنبالم آمد و خبر داد
✍️ 💠 شاید اگر این پیام را جایی غیر از مقام (علیه‌السلام) خوانده بودم، قالب تهی می‌کردم و تنها پناه امام مهربانم (علیه‌السلام) جانم را به کالبدم برگرداند. هرچند برای دل کوچک این دختر جوان، ترسناکی بود و تا لحظه‌ای که خوابم برد، در بیداری هر لحظه کابووسش را می‌دیدم که از صدای وحشتناکی از خواب پریدم. 💠 رگبار گلوله و جیغ چند زن پرده گوشم را پاره کرد و تاریکی اتاق کافی بود تا همه بدنم از ترس لمس شود. احساس می‌کردم روانداز و ملحفه تشک به دست و پایم پیچیده و نمی‌توانم از جا بلند شوم. زمان زیادی طول کشید تا توانستم از رختخواب جدا شوم و نمی‌دانم با چه حالی خودم را به در اتاق رساندم. در را که باز کردم، آتش تیراندازی در تاریکی شب چشمم را کور کرد. 💠 تنها چیزی که می‌دیدم ورود وحشیانه به حیاط خانه بود و عباس که تنها با یک میله آهنی می‌خواست از ما کند. زن‌عمو و دخترعمو‌ها پایین پله‌های ایوان پشت عمو پناه گرفته و کار دیگری از دست‌شان برنمی‌آمد که فقط جیغ می‌کشیدند. از شدت وحشت احساس می‌کردم جانم به گلویم رسیده که حتی نمی‌توانستم جیغ بزنم و با قدم‌هایی که به زمین قفل شده بود، عقب عقب می‌رفتم. 💠 چند نفری عباس را دوره کرده و یکی با اسلحه به سر عمو می‌کوبید تا نقش زمین شد و دیگر دست‌شان را از روی ماشه برداشتند که عباس به دام افتاده بود. دستش را از پشت بستند، با لگدی به کمرش او را با صورت به زمین کوبیدند و برای بریدن سرش، چاقو را به سمت گلویش بردند. بدنم طوری لمس شده بود که حتی زبانم نمی‌چرخید تا التماس‌شان کنم دست از سر برادرم بردارند. 💠 گاهی اوقات تنها راه نجات است و آنچه من می‌دیدم چاره‌ای جز مردن نداشت که با چشمان وحشتزده‌ام دیدم سر عباسم را بریدند، فریادهای عمو را با شلیک گلوله‌ای به سرش ساکت کردند و دیگر مانعی بین آن‌ها و ما زن‌ها نبود. زن‌عمو تلاش می‌کرد زینب و زهرا را در آغوشش پنهان کند و همگی ضجه می‌زدند و به دل این حیوانات نبود که یکی دست زهرا را گرفت و دیگری بازوی زینب را با همه قدرت می‌کشید تا از آغوش زن‌عمو جدایشان کند. 💠 زن‌عمو دخترها را رها نمی‌کرد و دنبال‌شان روی زمین کشیده می‌شد که ناله‌های او را هم با رگباری از گلوله پاسخ دادند. با آخرین نوری که به نگاهم مانده بود دیدم زینب و زهرا را با خودشان بردند که زیر پایم خالی شد و زمین خوردم. همانطور که نقش زمین بودم خودم را عقب می‌کشیدم و با نفس‌های بریده‌ام جان می‌کَندم که هیولای داعشی بالای سرم ظاهر شد. در تاریکی اتاق تنها سایه وحشتناکی را می‌دیدم که به سمتم می‌آمد و اینجا دیگر آخر دنیا بود. 💠 پشتم به دیوار اتاق رسیده بود، دیگر راه فراری نداشتم و او درست بالای سرم رسیده بود. به سمت صورتم خم شد طوری که گرمای نفس‌های را حس کردم و می‌خواست بازویم را بگیرد که فریادی مانعش شد. نور چراغ قوه‌اش را به داخل اتاق تاباند و بر سر داعشی فریاد زد :«گمشو کنار!» داعشی به سمتش چرخید و با عصبانیت اعتراض کرد :«این سهم منه!» 💠 چراغ قوه را مستقیم به سمت داعشی گرفت و قاطعانه حکم کرد :«از اون دوتایی که تو حیاط هستن هر کدوم رو می‌خوای ببر، ولی این مال منه!» و بلافاصله نور را به صورتم انداخت تا چشمانم را کور کند و مقابلم روی زمین نشست. دستش را جلو آورد و طوری موهایم را کشید که ناله‌ام بلند شد. با کشیدن موهایم سرم را تا نزدیک صورتش بُرد و زیر گوشم زمزمه کرد :«بهت گفته بودم تو فقط سهم خودمی!» صدای نحس عدنان بود و نگاه نجسش را در نور چراغ قوه دیدم که باورم شد آخر اسیر هوس این شده‌ام. 💠 لحظاتی خیره تماشایم کرد، سپس با قدرت از جا بلند شد و هنوز موهایم در چنگش بود که مرا هم از جا کَند. همه وزن بدنم را با موهایم بلند کرد و من احساس کردم سرم آتش گرفته که از اعماق جانم جیغ کشیدم. همانطور مرا دنبال خودش می‌کشید و من از درد ضجه می‌زدم تا لحظه‌ای که روی پله‌های ایوان با صورت زمین خوردم. 💠 اینبار یقه پیراهنم را کشید تا بلندم کند و من دیگر دردی حس نمی‌کردم که تازه پیکر بی‌سر عباس را میان دریای دیدم و نمی‌دانستم سرش را کجا برده‌اند؟ یقه پیراهنم در چنگ عدنان بود و پایین پیراهنم در خون عباس کشیده می‌شد تا از در حیاط بیرون رفتم و هنوز چشمم سرگردان سر بریده عباس بود که دیدم در کوچه شده است... ✍️نویسنده: 🌸 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕بارون متوقف ميشه شب ميگذره درد و رنج محو ميشه اما اميد هيچ وقت اونقدر گم نميشه كه نشه دوباره پيداش كرد دل هاتون پر از امید🌱 ☘شب خوش رفقای گل☘ @rkhanjani
وقتی کسی چه مقصر باشد چه بی تقصیر،از شما عذر خواهی میکند به خودتان مغرور نشوید. وقتی کسی پا پیش میگذارد و به سمتتان می آید. آن را دلیلی بر بهتر بودن خودتان ندانید. شاید او فقط "شهامتی" در قلبش دارد که شما ندارید.. شاید او می‌داند که غروربعضی وقت ها بزرگترین موقعیت‌های خوشبختی را از آدم میگیرد.. اما شما هنوز ندانید. @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چه کنیم که در توبه پایدار باشیم؟ ✅تا زمانی که ما در این دنیا هستیم و شیطان به ما دسترسی دارد، دست از وسوسه بر نمی دارد و هرچه در توان دارد برای سوق دادن ما به شقاوت ابدی تلاش می کند. بنابراین نباید انتظار داشته باشیم که بعد از توبه، ترک گناه کار راحتی شود. نابرده رنج، گنج میسر نمی شود برای اینکه در توبه و عزم و اراده ای که در ترک گناه داشته ایم، راسخ و پایدار بمانیم، بایداولا زشتی گناه را کاملا درک کنیم. باید باور کنیم که با انجام گناه، ضرر کرده ایم. اگر انسان به زشتی و پستی گناه وضرری که با انجامش به آن مبتلا می شود،‌باور کرد، حتما ترک آن برایش ساده تر خواهد بود. طبیعت انسان طوری ست که از ضرر دوری می کند. مشکل اینجاست که لذت گناه آنی و لحظه ای ست ولی پاداش ترک آن، به آینده موکول می شود. اینست که گاهی نفس انسان را دچار وسوسه ی لذت آنی می کند،‌بدون توجه به عواقبی که برایش خواهد داشت. اگر کسی در لحظه انجام گناه، عواقبش را بتواند ببیند،‌ هرگز مرتکب نمی شود. اینکه بزرگان از گناه ومعصیت بیزار می شوند، اینست که حقیقت و ذات گناه را به چشم می بینند و کاملا مشخص است که کسی حاضر نمی شود برای مثال آتش بخورد یا وارد دریای کثافت و نجاست شود. همچنین اگر یک محبت بالاتر از گناهان در خودمان بوجود بیاوریم، کنترل نفس راحتتر خواهدبود. زمینه هایی است که این محبت و انس خدا در ما ایجاد بشود تا کامی را شیرین بکند که دیگر لذت گناه برای آن شیرین نباشد. توجه به این مسئله که خدا انسان را در حال ترک گناه و سختیِ صبر بر گناه نگاه می کند و به ملائکه افتخار می کند، بسیار لذت بخش است و کسی که این لذت را بچشد،‌ حاضر نمی شود خودش را از چنین چیزی محروم کند. و نکته آخر ایجاد انگیزه و چرایی کار است. اگر برای توبه کردن و پایدار ماندن در آن انگیزه کافی ودلیل خوبی داشته باشیم، حتما انجامش آسانتر خواهد شد. @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✳️کمال گرایی افراطی، یا ترس افراطی از شکست: ❓من بیش از حد زودرنجم, و همین باعث میشه از آدما بدم بیاد, مثلا از بازار رفتن بدم میاد چون میترسم اگه فروشنده باهام بد حرف بزنه ناراحت شم یا راننده ى, تاکسى بد حرف بزنه, واسه همین اصلابازار نمیرم, و میخوام رانندگى یاد بگیرم که با آدما کمتر در ارتباط باشم ولى مثلا امروزم مربى رانندگی خیییلى بد اخلاق بود طورى که وقتى برگشتم خونه خیلى گریه کردم, اصلا اوضاع خوبى نیست . از آدما متنفرم, لطفا کمکم کنید, خسته شدم,زندگى کردن با آدما سخته,ولى عاشق خونوادمم. 1️⃣احتمال دارد این مشکل شما بخاطر ترس بیش از ناکامی و شکست باشد لذا با از بین بردن ترس افراطی از شکست می توانید براین مشکل فایق ایید. 2️⃣کسب مهارتهای ارتباطی نیز می تواند شما را در این مسیر یاری کند. 3️⃣این طرز فکر که نیاز شدید به عشق دارید به اندازه ی کافی شما را غمگین خواهد کرد. 4️⃣این طرز فکر غلط است که با خود بگوییم:« همیشه باید ثابت کنم آدم با کفایت، شایسته و موفقی هستم» 5️⃣یک طرز فکر بسیار غلط دیگر اینکه:«حداقل باید ثابت کنم که در برخی زمینه ها آدم با کفایت و با هوشی هستم» ________________________ ╭═🌼⊰🌺⭐️🌺⊱🌸═╮ @rkhanjani ╰═🌸⊰🌺⭐️🌺⊱🌼═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مداحی آنلاین - اضطرار به حجت - حجت الاسلام عالی.mp3
2.39M
🌸 آغاز ولایت امام زمان(عج) اضطرار به حجت حجت الاسلام عالی @rkhanjani
اجتماع بزرگ حوزویان برای اعلام انزجار از کشتار بیرحمانه مردم افغانستان در پی جنایات خونین مساجد شیعیان افغانستان دروس سطوح عالی قم روز یکشنبه ۲۵ مهرماه از ساعت ۱۰ صبح تعطیل و اجتماع بزرگ طلاب، اساتید و روحانیون برای اعلام انزجار از جنایات تروریستی و کشتار بیرحمانه شیعیان مظلوم افغانستان و دفاع از ملت مظلوم افغانستان، در مدرسه مبارکه فیضیه قم برگزار می‌شود. @rkhanjani
‹🌾› عمࢪیست‌بہ‌‌میخانہ‌ࢪخ یاࢪندیدیم! دݪ‌‌داده‌ولے‌حضࢪت‌دلداࢪ‌ندیدیم.. ꧇)♥️ السَّلامُ‌عَلَیڪ‌یٰا‌حُجَّةَاللّٰه‌فٖےاࢪضِه✋🏻 🌸 ____◇___•🦋•___◇____ @rkhanjani ____◇___•🦋•___◇____
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ صلی‌الله‌علیه‌و‌آله مثل پیدا نخواهد شد. خدیجه در آن هنگام که مردم مرا تکذیب کردند، مرا تصدیق نمود، و مرا با ثروت خود برای پیشرفت دین خدا یاری نمود. خدا به من دستور داد خدیجه را به قصر زمرّدی که در بهشت دارد و هیچ رنج و زحمتی در آن نیست، بشارت دهم. 📚 بحار الأنوار: ج ‏۴۳، ص ۱۴۱ @rkhanjani
استادصفایی ره خديجه چه كرده كه اين گونه در دل رسول(ص) نشسته؛ تا آنجا كه عايشه حتى پس از مرگ بر او حسادت مى‌برد؟ من از اين سؤال سمج نمى‌توانم دامن جمع كنم. اين همه ارزش آيا از معرفت و شناخت و يا عشق و ايمان و يا عمل و تقوا، از كدامين ريشه، سر برگرفته؟ ريشه‌ها را بايد در جايى ديگر جست؛ چون حتى تقوا توشه‌ى راه است. و توشه براى رفتن كافى نيست. و همانطور كه گذشت، حتى عصمت، كفاف اين مقصد بلند و راه دراز را نمى‌دهد و تحليلى ديگر مى‌خواهد. ...با اين نگاه، مى‌توانى بلوغ و تماميت خديجه‌ى كبرى و فاطمه‌ى زهرا را بفهمى؛ كه خديجه در برابر رسول خدا براى خودش حدى نگذاشت و سهمى نگرفت و فاطمه(س) در برابر ولىّ رسول خدا، از تمامى توانش كمك گرفت و سينه و صورت نيلى گرفت، ولى رخ از مولى نهان كرد و چهره به او نشان نداد. همانطور كه بارِ رسالتِ رسول بر دوش ابوطالب و جعفر و مصعب و جمعى ديگر بود و به وسيله آنها رسالت رسول گسترده و پخش شد، با مال خديجه و ثروت او نيز پيوند خورد و هنگامى هم كه آن ثروت تمام شد، نوبت ديگران است تا شروع كنند و در زمين بگردند و منبعى براى توليد و برداشت، داشته باشند. وفا و صفا و فناى خديجه، او را محبوبترين در وجود رسول مى‌سازد. تا آنجا كه هميشه او را پيش چشم دارد تا آنجا كه عايشه‌ى جوان با تمامى اقتدار و اعتماد به نفسش، حتى پس از مرگ خديجه، به حسادت مبتلا مى‌شود؛ چون مى‌بيند در زبان و چشم و دل رسول جايى براى جلوهى او نيست. و بالاتر از حسادت به شماتت مى‌پردازد كه چرا اين قدر به ياد كسى هستى كه خداوند بهتر از او را به تو داده است. تا آنجا كه رسول برمى‌آشوبد و تأكيد مى‌كند كه بهتر از خديجه را به دست نياورده است. @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نسیم فقاهت و توحید
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سیزدهم 💠 شاید اگر این پیام را جایی غیر از مقام #امام_حسن (علیه‌السلام) خو
✍️ 💠 بدن بی‌سر مردان در هر گوشه رها شده و دختران و زنان جوان را کنار دیوار جمع کرده بودند. اما عدنان مرا برای خودش می‌خواست که جسم تقریباً بی‌جانم را تا کنار اتومبیلش کشید و همین که یقه‌ام را رها کرد، روی زمین افتادم. گونه‌ام به خاک گرم کوچه بود و از همان روی زمین به پیکرهای بی‌سر شهر ناامیدانه نگاه می‌کردم که دوباره سرم آتش گرفت. 💠 دوباره به موهایم چنگ انداخت و از روی زمین بلندم کرد و دیگر نفسی برای ناله نداشتم که از شدت درد، چشمانم در هم کشیده شد و او بر سرم فریاد زد :«چشماتو وا کن! ببین! بهت قول داده بودم سر پسرعموت رو برات بیارم!» پلک‌هایم را به سختی از هم گشودم و صورت حیدر را مقابل صورتم دیدم در حالی که رگ‌های گردنش بریده و چشمانش برای همیشه بسته بود که تمام تنم رعشه گرفت. 💠 عدنان با یک دست موهای مرا می‌کشید تا سرم را بالا نگه دارد و پنجه‌های دست دیگرش به موهای حیدر بود تا سر بریده‌اش را مقابل نگاهم نگه دارد و زجرم دهد و من همه بدنم می‌لرزید. در لحظاتی که روح از بدنم رفته بود، فقط حیدر می‌توانست قفل قلعه قلبم را باز کند که بلاخره از چشمه خشک چشمم قطره اشکی چکید و با آخرین نفسم با صورت زیبایش نجوا کردم :«گفتی مگه مرده باشی که دست به من برسه! تو سر حرفت بودی، تا زنده بودی نذاشتی دست داعش به من برسه!» و هنوز نفسم به آخر نرسیده، آوای صبح در گوش جانم نشست. 💠 عدنان وحشتزده دنبال صدا می‌گشت و با اینکه خانه ما از مقام (علیه‌السلام) فاصله زیادی داشت، می‌شنیدم بانگ اذان از مأذنه‌های آنجا پخش می‌شود. هیچگاه صدای اذان مقام تا خانه ما نمی‌رسید و حالا حس می‌کردم همه شهر حضرت شده و به‌خدا صدای اذان را نه تنها از آنجا که از در و دیوار شهر می‌شنیدم. 💠 در تاریکی هنگام ، گنبد سفید مقام مثل ماه می‌درخشید که چلچراغ اشکم در هم شکست و همین که موهایم در چنگ عدنان بود، رو به گنبد ضجه زدم و به حضرت التماس می‌کردم تا نجاتم دهد که صدای مردانه‌ای در گوشم شکست. با دست‌هایش بازوهایم را گرفته و با تمام قدرت تکانم می‌داد تا مرا از کابوس وحشتناکم بیرون بکشد و من همچنان میان هق هق گریه نفس نفس می‌زدم. 💠 چشمانم نیمه باز بود و همین که فضا روشن شد، نور زرد لامپ اتاق چشمم را زد. هنوز فشار انگشتان قدرتمندی را روی بازویم حس می‌کردم که چشمانم را با ترس و تردید باز کردم. عباس بود که بیدارم کرده و حلیه کنار اتاق مضطرّ ایستاده بود و من همین که دیدم سر عباس سالم است، جانم به تنم بازگشت. 💠 حلیه و عباس شاهد دست و پا زدنم در عالم خواب بودند که هر دو با غصه نگاهم می‌کردند و عباس رو به حلیه خواهش کرد :«یه لیوان آب براش میاری؟» و چه آبی می‌توانست حرارت اینهمه را خنک کند که دوباره در بستر افتادم و به خنکای بالشت خیس از اشکم پناه بردم. صدای اذان همچنان از بیرون اتاق به گوشم می‌رسید، دل من برای حیدرم در قفس سینه بال بال می‌زد و مثل همیشه حرف دلم را حتی از راه دور شنید که تماس گرفت. 💠 حلیه آب آورده بود و عباس فهمید می‌خواهم با حیدر خلوت کنم که از کنارم بلند شد و او را هم با خودش برد. صدایم هنوز از ترس می‌تپید و با همین تپش پاسخ دادم :«سلام!» جای پای گریه در صدایم مانده بود که از هم پاشید، برای چند لحظه ساکت شد، سپس نفس بلندی کشید و زمزمه کرد :«پس درست حس کردم!» 💠 منظورش را نفهمیدم و خودش با لحنی لبریز غم ادامه داد :«از صدای اذان که بیدار شدم حس کردم حالت خوب نیس، برای همین زنگ زدم.» دل حیدر در سینه من می‌تپید و به روشنی احساسم را می‌فهمید و من هم می‌خواستم با همین دست لرزانم باری از دلش بردارم که همه غم‌هایم را پشت یک پنهان کردم :«حالم خوبه، فقط دلم برای تو تنگ شده!» 💠 به گمانم دردهای مانده بر دلش با گریه سبک نمی‌شد که به تلخی خندید و پاسخ داد :«دل من که دیگه سر به کوه و بیابون گذاشته!» اشکی که تا زیر چانه‌ام رسیده بود پاک کردم و با همین چانه‌ای که هنوز از ترس می‌لرزید، پرسیدم :«حیدر کِی میای؟» 💠 آهی کشید که از حرارتش سوختم و کلماتی که آتشم زد :«اگه به من باشه، همین الان! از دیروز که حکم اومده مردم دارن ثبت نام می‌کنن، نمی‌دونم عملیات کِی شروع میشه.» و من می‌ترسیدم تا آغاز عملیات تعبیر شود که صحنه سر بریده حیدر از مقابل چشمانم کنار نمی‌رفت... ✍️نویسنده: 🌸 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‼️ ها و بلاهایـی که میاد سراغت فقـط برای حمام کردنِ روح توئه... تـا از تأثیراتی که گناهانت روی روحت گذاشته، پاک پاک بشی... غُـر نزنیـا! غـر زدن، خودش یه ! به جاش خُدارو شکر کن(: @rkhanjani