#جانم_مولا_امیرالمؤمنین_علے(ع)
خوشا آنڪس ڪه مولایش ڪریم اسٺ
مسیرش بر صـِراطَ المُستَقیـم اسٺ
چنان حالے نَصيبَش گَشتہ در عشــق
ڪه ذِڪرش یا امیرالمؤمنیـن اسٺ
یکشنبه های علوی و فاطمی🌸🍃
@rkhanjani
طورۍزندگۍڪنکہ☝️🏽 ..
وقٺےصبحپاهاٺزمینرولمس
میڪنہ ..
شیطوںبگہ:
اوھلعنتۍ!🥊
بازاینبیدارشد(:
#تلنگرشھدایۍ🌱
@rkhanjani
maharate-goftogoo-baraye-hamsaran_[www.ketabesabz.com].pdf
1.05M
@rkhanjani
#روانشناسی
کتاب مهارت گفتگو برای همسران
نوشته زهره شیری
💕بارون متوقف ميشه
شب ميگذره
درد و رنج محو ميشه
اما اميد هيچ وقت اونقدر گم نميشه كه
نشه دوباره پيداش كرد
دل هاتون پر از امید🌱
☘شب خوش رفقای گل☘
@rkhanjani
بارانشدیدیدرتهرانباریدهبود.خیابان17 شهریور،راآبگرفتهبود،🌊 چندپیرمردمیخواستندبهسمتدیگرخیابان بروندماندهبودندچهکنند.همانموقع
ابراهیماز راهرسید. پاچهشلواررابالازد.باکولکردنپیرمردها، آنهارابهطرفدیگرخیابانبرد.💁🏻♂🌿
ابراهیمازاینکارهازیادانجاممیداد.هدفیجز شکستننفسخودشنداشت.🌚 مخصوصازمانیکهخیلیبینبچههامطرح
بود! 🌸
-راوی: جمعیازدوستانشهید🌻
شکستننفس 🙃
#ابراهیم_هادی
@rkhanjani
#رمان_مسیحا
#قسمت_اول
ایلیا:
هرجور بود باید این ترم درسم تمام میشد. استاد صادقی معروف بود به سختگیری ولی چاره ای نبود. دلم را به دریا زدم و پروژه را با او برداشتم. خودم را برای هر سختی آماده کرده بودم و فکر هرچیزی را میکردم جز اینکه بگوید پروژه لیسانسم بازطراحی خانه های روستایی ست آنهم کجا؟ کرمانشاه!
از همه بدتر گروهی بود که مرا با آنها یکجا گذاشته بود. سه نفر از دوستان نزدیک یکی از ترم پایین ترها بودند که این سردسته شان اصلا سر کلاسها نمی آمد. جروبحث، تطمیع و تهدید، هیچ کدام جواب نداد و نظر استاد تغییر نکرد. سراغ سردسته گروه را گرفتم بلکه کاری کنم بیخیال این پروژه شود. ادرس اتاقی را در طبقه بالای دانشکده به من دادند. تا جلوی در اتاق رسیدم پوفی زدم زیر خنده. نگاهی به اطراف انداختم تا قبل از آنکه کسی مرا ببیند از آنجا بروم اما یکدفعه در باز شد و پسر ریش بلندی با صورت مهتابی جلویم قد علم کرد. قبل از آنکه چیزی بگویم گفت:
+سلام علیکم😊
_سلام علیکم و رحمته الله و برکاته🙄
+میخوای عضو بسیج بشی برادر؟😌
_خدانکنه برادر😐
این را که گفتم یک دستش را گذاشت پشت کمرم و با دست دیگرش به داخل اشاره کرد و گفت؛ بفرما
تمام هیکلش روی هم به اندازه نصف من هم نبود فقط مثل مناره مسجد، قدش بالا رفته بود. می خواستم با یک دست هولش بدهم تا هم ردیف عکس های روی دیوار بشود اما یاد پروژه افتادم. نفسم را با بی حوصلگی بیرون دادم و داخل رفتم. غیر از در و دیوار، سقف را هم پر از سربند و پلاک کرده بودند. رفت سمت میزش و خم شد تا چیزی بردارد. یک آن چشمم به ظرف در بازِ چسب چوب روی میز خورد. با یک حرکت کوچک چسب را به طرف کاکل سیاهش هل دادم. تا به خودش بیاید موهای پر و موج دارش غرق چسب چوب شده بود. به سختی جلوی خنده ام را گرفتم و گفتم:ببخشید دستم خط خورد🤣
یک لحظه سکوت کرد. نگاهش عمق عجیبی داشت. انتظار هر واکنشی از او را داشتم اما او چشمی برهم گذاشت و فقط گفت: چند دقیقه صبرکن برمیگردم.
این را گفت و با گام های بلند از دفتر بسیج بیرون رفت. در دلم گفتم حتما رفته رفقایش را صدا بزند یا اصلا میرود و با حراست برمیگردد.
اول خواستم بلند شوم و بروم اما بعد فکر کردم حتما در دانشگاه چو می افتد من از چندتا جوجه بسیجی ترسیده ام. نیم ساعت بعد با استاد صادقی کلاس داشتیم. به خودم تشر زدم که: نمی تونستی دو دقیقه آدم باشی؟! 😬
حالا دیگه پروژه پر، آزمون استخدامی که بخاطرش باید همین تابستون درسم تموم میشدهم پرید😓
عصبی و پشیمان در آن اتاق شش متری چشم می گرداندم که چیزی به سرم خورد و روی زانویم افتاد. بلندش کردم. یک پلاک بود. زیرلب غرولندی کردم که: ایناهم هیچی شون مثل بقیه نیست. برداشتن دیزاین کردن برا خودشون😒
پلاک را که روی میز گذاشتم نوشته رویش را دیدم؛ (اگر برای خداست)
دهنم به پایین کش آمد که یعنی چه؟ : " اگر برای خداست"؟؟؟!!!!
حالم حسابی گرفته بود پیش خودم گفتم منکه آب از سرم گذشته....
بلند شدم کاری کنم که حال و هوایم عوض شود. کشوی میزش را کشیدم. باز بود. نیش خندی زدم و یک دسته کاغذ را بیرون آوردم. اما یکدفعه چشمم خورد به چراغ سیستم که روشن و خاموش میشد. موس را تکان دادم و دیدم که بله کامپیوتر پایگاه روشن است😏
کاغذها را رها کردم و خیره صفحه شدم. خوشبختانه رمز نداشت. عکس صفحه چند آخوند بودند که از بینشان فقط آقای خامنه ای را میشناختم. روی دسکتاپ یک پوشه بود به اسم : "اردوی95"
پر از عکس بود. در اکثرشان هم ردی از او بود. با خودم فکر کردم: لامصب از دو سال پیش هیچ فرقی نکرده حتی یه ذره هم کچل نشده😕
کلی از عکس هایش را پاک کردم دلم کمی خنک شد😌
تااینکه یک فایل وورد پیدا کردم به محض اینکه بازش کردم در اتاق کوبیده شد. از جابلند شدم دهنم باز مانده بود...
به قلم✍️؛ سین. کاف. غفاری
🌸 @rkhanjani
🔰 دوره آموزشی_گفتمانی اندیشه توحیدی در مکتب انقلاب اسلامی
📚 با محوریت کتاب #روح_توحید_نفی_عبودیت_غیرخدا (نگاشته مقام معظم رهبری)
🗓 مهلت ثبت نام ۹ تا ۱۹ آبان
⭕️ دوره به صورت حضوری برگزار می شود
⭕️ طلاب برادر پایه ششم به بالا (شهر قم)
⭕️ طلاب خواهر سطح ۲ به بالا ( امکان مجازی هم فراهم است)
🗓 شروع کلاس ها ۲۳ آبان/ یکشنبه ها و چهارشنبه ها ساعت ۱۶ الی ۱۷.۱۵/ (۲۵ جلسه)
💶 هزینه شرکت در دوره: هشتاد هزار تومان
👨💻 لینک ثبت نام
🌐 http://yun.ir/g_tohid
✅ برای آشنایی با اهمیت اندیشه توحیدی اینجا کلیک کنید
---------------------------------------
🔰 گفتمان توحید
https://eitaa.com/joinchat/3998351448C73bf29b9e1
وَمَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ يُسْرًا
و هر کس تقوای الهی پیشه کند،
خداوند کار را بر او آسان میسازد!
#طلاق۴
+تقواکلیدقفلهایزندگیاست
———🌻⃟————
@rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
وَمَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ يُسْرًا و هر کس تقوای الهی پیشه کند، خداوند کار
سلام
شب تون پر از عشق
میدونید این آیه ادامه چه مباحثی توی قرآن اومده ، ادامه ی بحثِ طلاق و عده و این صوبتا ...
خدا یه سری احکام طلاق و عده رو بیان می کنه بعد انگار با این عبارت آب پاکی رو میریزه رو دستمون که در نهایت هر که متّقی و خداترس باشد خدا (مشکلات) کار او را آسان میگرداند😍😍😍😍
چیه این تقوا خدایا !
ما رو اهل تقوا قرار بده😍😍
ما فقط بلدیم قشنگ دربارش صحبت کنیم
ما رو اهلش کن 🤲🤲😇😇
#چگونه_باشیم 🤗
#مثل_خیلی_ها
#باامید
#باتصمیم_های_مهم💕💕
#باعشق🤗
#بامهربانی😉
#وقتتون_به_عشق
#به_نور
#آمین
———🌻⃟————
@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلم انگاری گرفته
قد بغض یاکریما...
#دلتنگم
#آقا_جان
———🌻⃟————
@rkhanjani
انسان گناه میکند و خیال میکند در جای خلوتی گناه کرده و تمام شد و رفت!
گناه شما بر همه چیز اثر میگذارد ..
در نسلتان اثر میگذارد ،
بر محیطتان اثر میگذارد!
#حاجآقامشکینی
———🌻⃟————
@rkhanjani
♦️مدیرعامل جوانی که اعتماد به نفس پایینی داشت، ترفیع شغلی یافت؛ اما نمی توانست خود را با شغل و موقعیت جدیدش وفق دهد. روزی کسی در اتاق او را زد و او برای آنکه نشان دهد آدم مهمی است و سرش هم شلوغ است، تلفن را برداشت و از ارباب رجوع خواست داخل شود. در همان حال که مرد منتظر صحبت با مدیرعامل بود، مدیرعامل هم با تلفن صحبت میکرد. سرش را تکان می داد و می گفت: «مهم نیست، من می توانم از عهده اش برآیم.» بعد از لحظاتی گوشی را گذاشت و از ارباب رجوع پرسید: «چه کاری می توانم برای شما انجام دهم؟» مرد جواب داد: «آمده ام تلفن تان را وصل کنم!»چرا ما انسان ها گاهی به چیزی که نیستیم تظاهر می کنیم؟ قصد داریم چه چیز را ثابت کنیم؟ می خواهیم چه کاری انجام دهیم؟ چه لزومی دارد دروغ بگوییم؟ چرا به دنبال کسب حس مهم بودن حتی به طور کاذب هستیم؟ باید همواره به یاد داشته باشیم که تمام این نوع رفتارها، ناشی از ناامنی و اعتماد به نفس پایین است.
💫
———🌻⃟————
@rkhanjani
مشاوره بگیرید، زیاد بپرسید، پیگیر و جستجوگر باشید ولی لقمه آماده رو نگیرید.
چون جواب مهم نیست، توی مسیر جستجو تجربیاتی به دست میاری که بسیار بسیار مفیدتر و ارزشمندتر از جواب نهاییه.
———🌻⃟————
@rkhanjani
وقتی هیجانی میشین عواطف و هیجاناتتتون رو بنویسید یا یک موسیقی آرام و مورد علاقه تون رو گوش کنید یا ورزش کنید
وقتی هم با یه مساله ی روبه رو اید ، کمک بگیرید
حد و مرز های سالم خودتون رو لحاظ کنید و دنبال مهارت حل اون مساله باشید....
🤗🤗🤗
———🌻⃟————
@rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
وقتی هیجانی میشین عواطف و هیجاناتتتون رو بنویسید یا یک موسیقی آرام و مورد علاقه تون رو گوش کنید یا و
موسیقی هایی که الان مد شده بیشتر هیجانی تون میکنه
عموما منظورِ روانشناسان از موسیقی ، موسیقی های اصيل و بکر هست
مثل صدای شر شر آب و آبشار ، صدای بارون ، صدای خش خش برگ های زرد پاییزی زیر پای عابران😍، صدای گنجشگ ها و خلاصه هر صدای طبیعی ای که در طبیعت هست 😊😊😊
واشکروا نعمة الله💞
———🌻⃟————
@rkhanjani