eitaa logo
نسیم فقاهت و توحید
647 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
99 فایل
•┈┈✾🍀﷽🍀✾┈┈• این کانال شامل ؛ 📚 جلسات سخنرانی و تدریس #رضا_خانجانی و همچنین؛ 📤 نشر بیانات متفکران و شخصیتهای طراز اول #انقلاب_اسلامی ارتباط با مدیر @samenolhojajjj
مشاهده در ایتا
دانلود
نسیم فقاهت و توحید
#رمان_مسیحا #قسمت_بیست_ویکم ﷽ حورا: تمام سالهای زندگی ام را زیرو رو کردم، دیدم همه جایش عطری از ایل
﷽ حورا: آتوسا یکی از ابروهای هاشورخورده اش را بالاداد نگینی که زیر ابرویش چسبانده بود، برقی زد. من از همان جایی که ایستاده بودم داد زدم:« برو پی کارت بیشعور» خون در چهره کت سفید دوید اما لبخند تصنعی زد و رو به آتوسا پرسید: « توکه مثل دوستت اُمل نیستی؟» بعد نگاه خریدارانه ای به آتوسا انداخت. آتوسا عصبانی و دلشکسته به او پشت کرد و به طرف من قدم برداشت که کت سفید، گیس آتوسا را کشید جوری که کشِ مویش در مشتِ کت سفید ماند. آتوسا جیغی کشید و داد زد: « داری چه غلطی میکنی عوضی؟» کت سفید با خونسردی گفت:« کاری میکنم که دلم میخواد،  مثل خودت» من شروع کردم به داد و فریاد و کمک خواستن از مردم. چندنفری جمع شدند و با موبایلهایشان فیلم گرفتند. یکدفعه مردجوانی از موتورش پایین پرید و سمت ما آمد. بلافاصله دوستان کت سفید که تعدادشان با او به شش نفر میرسید، از آن طرف میدان از ماشین پیاده شدند و با مرد جوان درگیر شدند. دونفرشان دستهایش را گرفتند و کت سفید ریشش را محکم گرفت. یکی شان چاقوی بزرگی از جیبش بیرون کشید و به طرف مردجوان حمله کرد. من درمیان داد و فریادهایم رو به مردم التماس کردم:«توروخدا تورو امام حسین بیایین کمک....» چندنفر که انگار تازه به خودشان آمده بودند جلو آمدند . یکدفعه نوجوان کوتاه قدی که چاقو کشیده بود از دوستانش جدا شد و فریاد زد: «خیط شد جیم شین برو بچ» دیگر طولی نکشید که اطراف میدان آزادی از کت سفید و دارو دسته اش، پاک شد. من شال و کیف آتوسا را از زمین بلند کردم و به طرف آتوسا رفتم. بعد  باهم به سمت مردجوان رفتیم که آورکتش را درآورده بود و روی گردن خونی اش میفشرد. آتوسا مقابلش ایستاد و نگران پرسید:«میخوای زنگ بزنم اورژانس؟» مردجوان روی زخمش را فشرد و گفت:«نه، فقط روسریتو سرت کن» همان لحظه موبایلم زنگ خورد. خواهر کوچکم بود که با عجله گفت: «بابا داره میاد خونه چون گفتی حال نداری بری دانشگاه و بیاد ببینه رفتی با دوست...» تلفن را وسط حرف هایش قطع کردم. برای دوستم تاکسی گرفتم و خودم هم فورا به خانه برگشتم. به خانه که رسیدم هنوز قلبم تند میزد. سریع لباسهایم را عوض کردم و رفتم طرف کتابخانه که صدای بسته شدن در خانه راشنیدم. پدرم بلند سلام کرد. سلامی گفتم و خودم را کم توجه جلوه دادم. شاید اتفاقی دست بردم سمت آخرین کتابی که دفعه پیش  خوانده بودم: ”دریچه مخفی!” بازش کردم : روی دو زانو نشستم. گرمای خورشید را روی موها و دستانم حس میکردم اما پشت پلک هایم یخ کرده بود.  درخشش کوچکی از چمن های کنار پای راستم شروع شد و در مردمک چشمانم شکوفا شد. نمی دانستم آن چیست ولی نمی خواستم لمسش کنم. ناگاه دگرگونی در محیط اطراف با تغییر اندازه مردمک چشمانم شروع شد. چیزی شبیه طوفان اما خفیف تر، پیرامونم به جنب و جوش افتاد. برگهای فرو افتاده ی درختان  دورم حلقه میزدند و در دستان باد پراکنده میشدند. ناگاه احساس کردم هجم بزرگی از انرژی برقلبم وارد شد. جوری که انگار مدتها برعکس آویزان شده باشم، خون در صورتم دوید. باورم نمیشد. صورت پدرم را مقابلم دیدم. چشمهایش به من میخندید ولی  لبهایش بسته بود. به طرفش دویدم و کبوتر بغضم را در آسمان آغوشش، رها کردم. سرم را به بازوهای محکمش تکیه دادم و گفتم: منو ببخش. موهای کوتاهم را نوازش کرد و با مهربانی گفت:تقصیر تو نیست ماری... " سنگینی نگاه پدر را حس کردم. برگشتم طرفش. به قلم سین کاف غفاری 🌸 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅پرسش: دو روز پيش شوهرم اومد خونه ي مادرمينا و گفت شام بريم خونه ي مادر شوهرم منم نرفتم چون اونا خيلي بي احترامي بمن ميکنن بچم چهل روزشه خودشم ج تلفن نميده ميگه اخلاقت بده و تا معذرت خواهي نکني باهات حرف نميزنم .....خلاصه مادر سوهرم خيلي دخالت ميکنه چ راهکاري داريد حالا گفتن ميخوايم طلاق بديم چيکار کنم بخاطر بچه و حرص خوردن پدر و مادرم ناراحتم 🌺پاسخ: بزرگوار قبل ازهر چيز تولد فرزندتان را به شما تبريك عرض مي كنم. يكي از اختلافات رائج، مباحث عروس و خانواده شوهر است. اين اختلافات علل مختلفي دارد عمده ترين آنها عبارتند از: پيش داوري و ذهن خواني: معمولا چون در فرهنگ ما ذهنيت قالب اين است كه عروس و مادر شوهر نمي توانند با هم صميمي باشند از قبل ذهن طوري تنظيم مي شود كه ناخودآگاه روابط به سمت تيره شدن و سوءتفاهم مي رود مداخله: گاهي خود افراد مداخله گر هستند يعني بدون توجه به حريم خصوصي ديگران در زندگي آنها سرك مي كشد. بدگويي: گاهي افرادي از روي غرض و مرض به جاي ايجاد صلح و آشتي با وسوسه ها و بدگويي روابط را تيره مي كنند. واقعا گاهي مادر شوهر قصد مداخله ندارد ولي تصور مداخله گر بود سبب مي شود با او سرد برخورد شود مثلا براي تربيت فرزند، عروس مي گويد من مادرم چرا او بايد تذكر بدهد و گوشه كنايه بزند ولي مادراني هم كه با ما مشاوره مي گيرند مي گويند ما هم نوه خودمان را دوست داريم و اگر چيزي مي گوييم از روي غرض نيست تجربه خود را مي گوييم. مادرشوهر مداخله گر اگر واقعا مادر شوهري مداخله گر باشد نبايد با او در افتاد به خصوص اگر فرزندش متوجه مداخله هاي او نيست و حس مادر و فرزندي مانع توجه به دخالت ها باشد. بايد طوري زندگي كنيد كه شوهرتان متوجه شوند و ايشان مادرشان را جهت دهند. در روابطي كه مستمر است نبايد خودخوري كرد و نبايد تهاجمي و پرخاشگرانه برخورد كرد بايد با قاطعيت برخورد كرد قاطعيت به معناي تند و تيزي و موشك جواب فشنگ نيست. قاطعيت يعني صميمي بودن، صريح بودن، احترام متقابل و احترام به آزادي طرف مقابل. شما هسته زندگي خود و شوهرتان را با چنگ و دندان حفظ كن. نبايد براي اين روابط كل زندگي متأثر شود وگرنه به تدريج از كاه كوه مي سازيد و حتي نمي توانيد نقاط مثبت زندگي همسرتان را ببينيد او هم همين طور متقابلا روي لجبازي مي افتد و براي هيچ اصل زندگي زناشويي شما تيره مي شود. اينجا با ترفند صلح برقرار كنيد ولي براي روابط بعدي بايد حساب شده تر برنامه ريزي كنيد. اگر مقدور است از واسطه اي مقبول كمك بخواهيد غيرمستقيم با وساطت زمينه ارتباط را فراهم كند. كينه ها و نفرت هاي درون خود را دفن كنيد بخشش به شما كمك مي كند تا خودتان آرام باشيد و بالاترين خدمت به خودتان است و البته معامله با خداوند است خدا فرمود: ببخشيد شما دوست نداريد بخشيده شويد؟ آسايش دو گيتي تفسير اين دو حرف است با دوستان مروت با دشمنان مدارا ✅تذكر روان شناختي: تلاش كنيد با خواب كافي و استراحت و رسيدگي به تغذيه، ارتباط با دوستان قديمي و همدل، نوشتن خاطرات تلخ و نگراني ها(پالايش رواني) و ارتباط با خداوند و ائمه(ع)، صدقه، دعا، ظرفيت جسمي و ذهني، اجتماعي و معنوي خود را افزايش دهيد. ايام بارداري و زايمان ممكن است ظرفيت شما را كاهش مي دهد و شما را حساس و زودرنج مي كند. 🌺 ☘🌺@rkhanjani 🌺☘🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️ بزرگراه آسمان ✳️ اینجا کوچه‌ای بن‌بست در روستای "کوم له" شهرستان لنگرود است. ✳️ در این کوچه ۹ شهید از رزمندگان دفاع مقدس زیسته و تربیت شده‌اند و برای همین در این کوچه هم خانواده ۳ شهید هست و هم خانواده ۲ شهید آن هم در حالی که کمتر از ۱۰ خانه در این کوچه وجود دارد! ✳️ این کوچه بن‌بست "بزرگراهی به آسمان" است و ارزش آن به برکت شهدایی که در آن نفس کشیده و به ملکوت رسیده‌اند، از همه دنیای رنگین دنیاطلبان بیشتر است. این کوچه در آسمان‌ها مشهور است و زیارتگاه فرشتگانی است که از نور و عطر ۹ شهید آن سرمست و مدهوشند! ✳️ این کوچه سند حقانیت امام و انقلاب اوست، سند برتری امت خمینی بر یاران رسول الله است و تضمین اتصال قیام روح خدا به صبح ظهور ... @pas_kouchehaie_enghelab
بسم الله..
؟ ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
دخترم ! بعدها که تجربه های گسترده تر و برخوردهای بیشتر پیدا کردی، میبینی که تمام زندگی ها و تمام آدمها از زن و مرد و محروم و بهره مند! با رنجهایی همراه هستند.. داشتن و نداشتن هردو رنج است.. داشتن ، غصه ی جدایی دارد و نداشتن ،  تلخی محرومیت و زخم تحقیر  و سرشاری و کامروایی هم رنج پوچی را دارد و درد بی دردی که دل ادم از دنیا بزرگ تر است... دل ما از تمامی هستی بزرگتر است... همه ی زندگی ها، با درد پیچیده و با رنج آمیخته.. هرکس که به آگاهی و خود آگاهی و شعوری میرسد آرزوها و رویاهایی پیدا میکند و هدف ها و مقصد هایی را درنظر میگیرد به راه می افتند و سالک میشود.. همه ی سالک ها و راه رو ها گرفتار هستند و در تمامی سلوک ها و رفتارها رنج و درد پوچی و بن بست هست.. میبینی که ناچاری با آن نگاه و نور و سرور پیوند بخوری تا با رنج ، راحت باشی.. و در بهار و پاییز بهره بردار.. چون تلاش و استقامت جوابگوی این درد های فراگیر و رنج های رفاه و پوچی برخورداری و پوچی شکوفایی نیست..! همان طور که عصیان و سرکشی و یا بی خیالی و عیاشی مرهم این زخم های سنگین نیست..... ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
یه کم نظرات مردم رو درباره ازدواج بخونیم . منبعش پیج توابین هست . کانال هم دارند. من پیجشون رو دوست دارم😊 ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
استاد[ رحمة‌الله‌علیه] می‌فرماید: در رابطه بین خود و خدا تنگ‌نظر نباشید. اگر دیدید غذای امروز شما خوب نبود، فکر نکنید و روزی شما محدود شده است، بلکه نگاه کنید و ببینید امروز چه عنایاتی به شما شده است! آیا زیارت رفتید؟ سلامی به اهل بیت عصمت عرضه داشتید؟ به کسی چیزی آموختید؟ همه اینها و روزی انسان است. اگر برای انسان حاصل شود می‌فهمد که خداوند تبارک و تعالی علی الدوام به او رزق و روزی می‌دهد. 📚برگرفته از کتاب (شرح حدیث معراج) •••✾•┈🍃💐🍃┈•✾••• @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وقتی شوهرمون عصبانی شد چکار کنیم؟ در درون هر مردی یک مرد آهنین وجود دارد که موقع مشاجره با همسر فعال میشود اگر موقع مشاجره و عصبانیت مرد ، چه شما مقصر باشید و چه نباشید، مرد را تایید کنید و یک جمله بگویید آن مرد آهنین, درون شوهر فرو کش می کند واو تبدیل به پسر بچه ای خوب ومهربان میگردد. 🍂حالا خانم می تواند در فضایی آرام تر وبه دور از خشونت حرفها ی خود را بزند بدون این که رابطه آسیب ببیند وتنش های زیادی بار بیاید. 🍃از اعجاز این جمله غافل نباشید با هوش باشید ومرد آهنین درون شوهرتون را رام کنید 🌸@rkhanjani
⁉️ زوج های خوشبخت چه می‌کنند؟ 💠 پژوهش‌ها حاکی از آن است که اگر زوجین در هفته *فقط5ساعت* را صرف زندگی مشترکشان کنند روابط بهتری خواهند داشت. ✅کارهایی که زوج‌های می‌کنند را به شما توصیه می‌کنیم: 1️⃣ خداحافظی: ❤️ این زوج‌ها هر روز قبل از ، درباره کارهایی که قرار است در آن روز بکنند هماهنگی‌هایی را انجام می‌دهند. ( 2دقیقه در روز، 6 روز در هفته، جمعاً 12دقیقه). 2️⃣ تجدید دیدارها: 🧡 این زوج‌ها در پایان هر روز کاری یک گفتگوی و با هم دارند. در این فرصت آن‌ها می‌توانند روابط خود را عمیق‌تر سازند و از خستگی و دل مشغولی‌های هم آگاه شوند. ( 20دقیقه در روز، 6روز در هفته، جمعاً 2ساعت در هفته). 3️⃣ ابراز محبت: 💛 این زوج‌ها محبت خود را از طریق رفتارهایی همچون هم، و در مواقع مناسب ابراز می‌کنند. ( 5دقیقه در روز، 7روز در هفته، جمعاً 35دقیقه در هفته). 4️⃣ قرار هفتگی: 💙 این زوج‌ها یک دو نفره در فضایی خلوت و برای تازه کردن خود دارند. ( 2ساعت در هفته). 5️⃣ تحسین و قدردانی: 💜 این زوج‌ها هر روز حداقل 5بار و محبت صادقانه‌ای بین خود رد و بدل می‌کنند. ( 5دقیقه در روز، 7روز در هفته، و جمعاً 45دقیقه در هفته). @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نسیم فقاهت و توحید
#رمان_مسیحا #قسمت_بیست_ودوم ﷽ حورا: آتوسا یکی از ابروهای هاشورخورده اش را بالاداد نگینی که زیر ابرو
﷽ ایلیا: اینکه حافظ مرا مسیحا خطاب کرده بود. حال خوشی به دلم داده بود. عمو کتاب را به من رسانده بود و من همان شب بازش کردم. زیاد حوصله کتاب قصه و رمان را نداشتم اما وقتی اولش خواندم سرگذشت یک فرمانده واقعی ست، شروع کردم به خواندن. اینکه محمد داستان، شبیه خودم در بچگی پدرش را از دست داده بود یکجورهایی احساس نزدیکی و همدردی در دلم ایجاد کرد. اما فرقش با من این بود که محمد از بچگی رفته بود سراغ کار و برداشتن بار از دوش مادرش ولی من همیشه سرگرم درس و باشگاه و وقت گذرانی با رفقایم بودم و همیشه طلبکار از سرنوشت و تقدیر! احساس کردم قلبم فشرده میشود. کتاب را بستم و چشم هایم را روی هم گذاشتم. من چقدر با محمد دیروز و سیدطاهای امروز فرق داشتم! چیزی ذهنم را قلقلک داد: تو بیخود به این مسیر نیفتادی! صبح فردا زودتر از آنچه فکرش را میکردم با یک خبر بد از راه رسید. مادربزرگم دیشب سپرده بود امروز با میثم برویم پرتقالهای باغچه اش را بچینیم،. دیشب هرچه گفت سرشلوغ بودیم و نشد. سراغ میثم را نگرفتم هنوز از او دلخور بودم. خودم رفتم. خانه ی عزیز جانم. هرچه زنگ زدم جواب نداد. به حساب اینکه منتظرم است، کلید را نیاورده بودم. از دیوار کشیدم بالا و پریدم داخل حیاط. خانه سوت و کور بود. رفتم داخل خانه دیدم کسی نیست. دوباره آمدم بیرون به سرم زد بروم حیاط پشتی که یک راهروی آجری باریک و تمیز بود که همیشه بوی نم خاک میداد. یکدفعه دلم ریخت. مادربزرگم را دیدم به صورت خورده زمین. بلندش کردم صدایش زدم ولی جواب نداد. زنگ زدم به عموی بزرگم. حورا جواب داد. نمیخواستم بترسد، عجله ای خواستم گوشی را بدهد به عمو، جریان را گفتم. عمو گفت تنفس و ضربان قلبش را چک کنم و سریع ببرمش بیمارستان. سرم را به قلب عزیزجانم نزدیک کردم. همانطور که او از بچگی هایم سرم را بغل میگرفت. آغوشش هنوز بوی یاس میداد. نفس راحتی کشیدم و خدا را شکر کردم. در راه بیمارستان با بقیه تماس گرفتم اما آنقدر هول بودم که اشتباهی یکبار دیگر به خانه عموی بزرگم زنگ زدم. بازهم حورا جواب داد صدایش تشویش داشت و صدایم التهاب! : +الو ایلیا -ببخشید اشتباه گر... +توروخدا بگو چیشده دق کردم -هیچی یعنی... +د بگو دیگه تا آن موقع نشنیده بودم صدایش را بالا ببرد. با این حال از تحکمی که در کلامش بود، خوشم آمد. همه چیز را گفتم و پرسید کدام بیمارستان میرویم. به بیمارستان که رسیدم. تلفن هایم را دیگر جواب ندادم. مادربزرگ را بردم اورژانس و افتادم دنبال دکتر و بقیه کارها، عموی بزرگم زودتر از همه رسید و رفت صندوق، کم کم بقیه از راه رسیدند اما نگهبان نمیگذاشت وارد بخش شوند. عمو گفت بروم بیرون به بقیه بگویم حال مادربزرگ وخیم نیست تا از نگرانی دربیاییند. سلام کردم و داشتم به سوالهایشان جواب میدادم که حس کردم کسی از پشت سر به طرفم می آید. بوی عطر تندی در مشامم پیچید، یکدفعهخودم را کنار کشیدم جوری که شانه ام محکم به دیوار خورد، زن پرستاری که  دستهایش پر از وسیله بود، باعجله از کنارم رد شد. دیدم حورا لبخند کوچکی زد. گفتم دکتر تاکید کرده امشب باید عزیزجان اینجا بماند، بحث شد که چه کسی آن شب کنار مادربزرگ بیدار بماند. خودم فورا گفتم: «من می مونم» هیچ کس مخالفت نکرد. وقت خداحافظی حورا انگار میخواست چیزی بگوید. یکی دوبار دهن باز کرد اما پشیمان شد. آخر سر راه چند قدم رفته را برگشت و بی مقدمه پرسید: +اون کتابی که از بابام گرفتی رو برا چی میخواستی؟ -یکی از دوستام +اسمش چیه؟ -سیدطاها +دوستتو نمیگم، اسم کتابو میگم -آهان... مسیح کردستان +خودت... خوندیش؟ -دارم میخونم +پس... تموم که شد برام تعریفش کن -فکرکنم از اون کتاباییه که باید خودت بخونی... انگار دلخور شد که بی خداحافظی رفت. به قلم سین کاف غفاری 🌸 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♨️ارایش جنگی بگیرید 🇮🇷 @shenakhte_rahbari
سلام مهدی جان ای یوسف غایب از نظر، ادرکنی ایام نمی‌شود به سر، ادرکنی ... فریاد تمام شعرهایم این است ای منجی عالم بشر، ادرکنی ... یا فارس الحجاز ادرکنی اللهم عجل لولیک الفرج @rkhanjani