🌹امروز، همزمان با آغاز هفته ای جدید، هرگاه خواستیم کلمه ای ناخوشایند به زبان آوریم؛ به کسانی فکر کنیم که قادر به تکلّم نیستند.
🔹 قبل از اینکه بخواهیم از مزّه ی غذایمان شکایت کنیم، به کسی فکر کنیم که اصلاً چیزی برای خوردن ندارد.
🔸پیش از آنکه از زندگیمان شکایت کنیم، به کسی فکر کنیم که خیلی زود هنگام، قبل از آنکه بتواند از فرصتهای زندگی اش استفاده کند، از دنیا رفته است.
🔹 قبل از آنکه از فرزندمان شکایت کنیم، به کسی فکر کنیم که آرزوی بچّه دار شدن دارد.
🔸 پیش از نالیدن از مسافتی که مجبوریم رانندگی کنیم، به کسی فکر کنیم که مجبور است همان مسیر را پیاده طی کند.
🔹و پیش از آنکه از شغلمان خسته شویم و از آن شکایت کنیدم به افراد بیکار و ناتوان و کسانی که در آرزوی داشتن شغل هستند فکر کنیم.
🌻زندگی، یک نعمت است، با غر زدن و نالیدن به کام خودمان و اطرافیان تلخش نکنیم.
خدایا اولین روز هفته را آغاز می کنیم با نام تو
سلام صبح زیبای شنبه تون بخیر دوستان خوبم 🙏🌹
🌹🍀حکمت ششم نهج البلاغه
( #اهمیت_رازداری_گشادهرویی_بردباری)
🔹 « صَدْرُ الْعَاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّهِ وَ الْبَشَاشَةُ حِبَالَةُ الْمَوَدَّةِ وَ الِاحْتِمَالُ قَبْرُ الْعُيُوبِ وَ رُوِيَ أَنَّهُ قَالَ فِي الْعِبَارَةِ عَنْ هَذَا الْمَعْنَى أَيْضاً [الْمُسَالَمَةُ خَبْءُ الْعُيُوبِ] وَ مَنْ رَضِيَ عَنْ نَفْسِهِ كَثُرَ السَّاخِطُ عَلَيْهِ؛
🔸سینه خردمند، صندوق راز اوست و خوشرویی وسیله دوست یابی، شکیبایی، گورستان پوشاننده عیبها است و دشمنان انسان از خودراضی فراوان است»
#حکمت_داستان_شعر
🌹🍀 حکمت ۶_ قسمت۲: ارزش گشاده رویی
وَ قَالَ (علیه السلام): وَ الْبَشَاشَةُ حِبَالَةُ الْمَوَدَّةِ،
و درود خدا بر او، فرمود: و خوشرويى وسيله دوست يابى است.
💦💧 #شعرموضوعی
صائب تبریزی:
از حسن خلق رتبه همت زیاده نیست
دست و دل گشاده چو روی گشاده نیست
چون وا نمی کنی گرهی، خود گره مشو
ابرو گشاده باش چو دستت گشاده نیست
💦💧 #داستان:
در یکی از روستاهای شهر رم پیره زن ثروتمندی زندگی می کرد که تنها بود.
او دارای صورتی زشت و بدترکیب بود. شاید به خاطر همین بود که هیچکس نزدیک او نمی شد و همه مردم از او کناره گیری می کردند.
قیافه ی زشت پیره زن مانع از این بود که کسی او را دوست داشته باشد. رفتارهای بد اهالی دهکده باعث تغییر اخلاق او نیز شده بود
او که همه را گریزان از خود می دید دچار نوعی ناراحتی روحی شده بود. سال های زیادی این وضعیت ادامه داشت.
تا اینکه یک روز همسایه ای جدیدی در کنار خانه ی پیره زن سکنی گزید. آنها خانواده ی خوشبختی بودند که دختربچه ی زیبایی داشتند.
یک روز دخترک که از وجود پیره زن آگاهی نداشت از کنار خانه ی او در حال گذر بود که ناگهان پیرهزن هم بیرون آمد و نگاهشان در هم گره خورد. اما اینبار مثل همیشه نبود دخترک نه ترسید نه فرار کرد حتی با لبخندی زیبا به پیرهزن نگاه کرد و بعد از چند ثانیه سلام کرد و رفت. طرز برخورد دخترک چنان در پیرهزن تاثیر گذاشت که او هر روز به بهانه های مختلف بیرون خانه می آمد تا دخترک را ببیند
دخترک هم به این موضوع پی برده بود و هر روز بیشتر به پیرهزن محبت می کرد.
دخترک بهمراه خانوادهاش یک هفته به مسافرت رفتند و بعد از برگشت متوجه شد خبری از دوست پیرش نیست
دو هفته بعد پستچی نامه ای در خانه ی دخترک آورد. وصیت نامه ی پیرهزن همسایه بود که تمام مال و اموالش را به نام دخترک کرده بود
و در پایان وصیت نامه نوشته بود
تو وارث آمدن لبخند بر روی لب من بودی !
༺════════════
❇️ @rmirbagheri❇️
༺════════════
#حدیث_شعر_داستان
#میلاد_امام_محمدتقی(ع) #مبارک
🌹☘ امام جواد(علیه السلام) فرمودند:
«عِزُّ الْمُؤْمِنِ فِي غِنَاهُ عَنِ النَّاسِ»
«سرافرازي مؤمن، در بينيازي از مردم است.»
(بحارالانوار، 72، 110)
💦💧 #شعرموضوعی:
اقبال لاهوری:
پیش منعم شکوه ی گردون مکن
دست خویش از آستین بیرون مکن
چون علی در ساز با نان شعیر
گردن مرحب شکن خیبر بگیر
منت از اهل کرم بردن چرا
نشتر لا و نعم خوردن چرا
رزق خود را از کف دونان مگیر
یوسف استی خود را ارزان مگیر
گرچه باشی مور هم بی بال و پر
حاجتی پیش سلیمان مبر
💦💧 #داستان:
شبلی عارف معروف؛ در مسجدی رفت كه دو ركعت نماز بخواند. در آن مسجد كودكان درس می خواندند و وقت نان خوردن كودكان بود. دو كودك نزدیك شبلی نشسته بودند: یكی پسر ثروتمندی بود و دیگری پسر فقیری. در زنبیل پسر ثروتمند پاره ای حلوا بود و در زنبیل پسر فقیر نان خشك پسر فقیر از او حلوا میخواست.
آن كودك می گفت: اگر خواهی كه پاره ای حلوا به تو دهم، سگ من باش و چون سگان بانگ كن.
آن بیچاره بانگ سگ كرد و پسر ثروتمند پاره ای حلوا بدو می داد. باز دیگر باره بانگ میكرد و پاره ای دیگر می گرفت. همچنین بانگ می كرد و حلوا می گرفت.
شبلی در آنان می نگریست و می گریست. كسی از او پرسید: ای شیخ تو را چه رسیده است كه گریان شده ای؟
شبلی گفت: نگاه كنید كه طمعكاری به مردم چه رسانَد؟ اگر آن كودك بدان نان تهی قناعت می كرد و طمع از حلوای او برمی داشت، سگ همچون خویشتنی نمی شد.(بخش کودک و نوجوان تبیان، منبع:شاهد نوجوان)
༺════════════
❇️ @rmirbagheri❇️
༺════════════
#خنده_حلال
🤔😲😇 رئیس جمهور از گرونی و تورم در کشور ناراضیه
😘نماینده های مجلس به اختلاس ها و باند بازی ها اعتراض دارن
😁اعضای شورای شهر از آلودگی هوا و ترافیک شهرها گله دارن قوه قضائیه هم از قانون گریزی گله میکنه ....نوه امام از کل وضع موجود ناراضی!!!!
😊میگم مسئولین انقدر ناراضی هستن یه وقت نریزن تو خیابون علیه مردم شعار بدهند و ما مردمو عوض کنن؟!!...🤭😄😄😄
*بخدا جدی میگم...اوضاع خیلی خطریه*🤪
🍀❗️#تقصیر_شماست
⭕️ امروز به خاطرات بسیار جالب توجه و خواندنی برخورد کردم حيفم آمد آنرا فوروارد نکنم
پیشنهاد می کنم با قدری تأمل مطالعه فرمایید.
🛑 *تقصیر شماست.......*
در زمان دانش آموزی معلمی داشتیم به نام آقای سیدعلی موسوی كه در آمریكا تحصیل كرده و تازه به وطن بازگشته بود و از همین روی گاه و بیگاه خاطرات و تجربه هایی از سالهای زندگی در ایالت اوهایو نقل می كرد و این گفته ها به اقتضای دوره نوجوانی به دقت در ذهن ما ثبت و ضبط می شد.
ایشان می گفت: “یك روز در دانشگاه اعلام شد كه در ترم آینده مشاور اقتصادی رییس جمهوری سابق آمریكا -گمان می كنم *ریچارد نیكسون* - قرار است درسی را در این دانشگاه ارائه كند و حضور آن شخصیت نامدار و مشهور چنان اهمیتی داشت كه همه دانشجویان برای شركت در كلاس او صف بستند و ثبت نام كردند و اولین بار بود كه من دیدم برای چیزی صف تشكیل شده است.
به دلیل كثرت دانشجویان كلاس ها در آمفی تئاتر برگزار می شد و استاد كه هر هفته با هواپیما از واشنگتن می آمد دیگر فرصت آشنایی با یكایك دانشجویان را نداشت اما گاهی به طور اتفاقی و بر حسب مورد نام و مشخصات برخی را می پرسید.
در یكی از همان جلسات نخست به من خیره شد و چون از رنگ و روی من پیدا بود كه شرقی هستم از نام و زادگاهم پرسید و بعد برای این كه معلومات خود را به رخ دانشجویان بكشد قدری در باره شیعیان سخن گفت و البته در آن روزگار كه كمتر كسی با اسلام علوی آشنا بود همین اندازه هم اهمیت داشت، ولی در سخن خود قدری از علی علیه السلام با لحن نامهربانانه و نادرستی یاد كرد.
این موضوع بر من گران آمد و برای آگاه كردن او ترجمه انگلیسی نهج البلاغه را تهیه كردم و هفته های بعد به منشی دفتر اساتید سپردم تا هدیه مرا او برساند.
در جلسات بعد دیگر فرصت گفت و گویی پیش نیامد و من هم تصور می كردم كه یا كتاب به دست او نرسیده و یا از كار من ناراحت شده و به همین دلیل تقریبا موضوع را فراموش كردم.
روزی از روزهای آخر ترم در كافه دانشگاه مشغول گفتگو با دوستانم بودم كه نام من برای مراجعه به دفتر اساتید و ملاقات با همان شخصیت مهم و مشهور از بلندگو اعلام شد، با دلهره و نگرانی به دفتر اساتید رفتم و هنگامی كه وارد اتاقش شدم با دیدن ناراحتی و چهره درهم رفته اش بیشتر ترسیدم.
با دیدن من روزنامه ای كه در دست داشت به طرف من گرفت و گفت می بینی؟ نگاه كن! وقتی به تیتر درشت روزنامه نگاه كردم خبر و تصویر دردناك خودسوزی یك جوان را در وسط خیابان دیدم.
او در حالی كه با عصبانیت قدم می زد گفت: می دانی علت درماندگی و بیچارگی این جوانان آمریكایی چیست؟ بعد به جریانات اجتماعی رایج و فعال آن روزها مانند هیپی گری و موسیقی های اعتراضی و آسیب های اخلاقی اشاره كرد و سپس ادامه داد: همه اینها به خاطر تقصیر و كوتاهی شماست!
من با اضطراب سخن او را می شنیدم و با خود می گفتم: خدایا، چه چیزی در این كتاب دیده و خوانده كه چنین برافروخته و آشفته است؟
او سپس از نهج البلاغه یاد كرد و گفت: از وقتی هدیه تو به دستم رسیده در حال مطالعه آن هستم و مخصوصا فرمان علی بن ابیطالب به مالك اشتر را كپی گرفته ام و هر روز می خوانم و عبارات آن را هنگام نوشیدن قهوه صبحانه مرور می كنم تا جایی كه همسرم كنجكاو شده و می پرسد این چه چیزی است كه این قدر تو را به خود مشغول كرده است؟
بعد هم شگفتی و اعجاب خود را بیان كرد و گفت: من معتقدم اگر امروز همه نخبگان سیاسی و حقوقدانان و مدیران جمع شوند تا نظام نامه ای برای اداره حكومت بنویسند، نمی توانند چنین منشوری را تدوین كنند كه قرنها پیش نگاشته شده است!
دوباره به روزنامه روی میز اشاره كرد و گفت: می دانی درد امثال این جوان كه زندگی شان به نابودی می رسد چیست؟ آنها نهج البلاغه را نمی شناسند!
آری، *تقصیر شماست كه علی را برای خود نگهداشته اید و پیام علی را به این جوانان نرسانده اید!*
دلیل آشوب و پریشانی در خیابانهای آمریكا، محرومیت این مردم از پیام جهان ساز و انسان پرور نهج البلاغه است.”
🔹این داستان را در سن دوازده سالگی از معلم خود شنیدم، اما سالها بعد از آن وقتی كه برای جشنواره “باران غدیر” در تهران میزبان مرحوم پروفسور دهرمندرنات نویسنده و شاعر برجسته هندی بودیم چیزی گفت كه حاضران در جلسه را به گریه آورد و مرا به آن خاطره دوران نوجوانی برد.
پیرمرد هندو در حالی كه بغض كرده بود و قطرات اشك در چشمانش حلقه زده بود از مظلومیت علی بن ابی طالب یاد كرد و با اشاره به مشكلات گوناگون اجتماعی در كشورهای مختلف جهان گفت: “شما در معرفی امام علی و نهج البلاغه موفق نبوده اید! *باید پیام های امام علی را چون سیم كشی برق و لوله كشی آب به دسترس یكایك انسانها در كشورها و جوامع مختلف رساند !*