•°•°ره رو عشق°•°•
﷽ ═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═ #پارت۱۰۰ محمد:از جام بلند شدم و رو به حامد گفتم:حامد جان من میخوام برم پ
﷽
═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═
#پارت۱۰۱
حامد:چی بگم.هر چی بگم آخرش نمیتونم حتی خودم باور کنم گفته هام مربوط به رسول باشه.حالش خوب نیست.دکتر گفته معلوم نیست کی بهوش بیاد .هنجره اش رو عمل کردن اما معلوم نیست تا کی نمیتونه حرف بزنه و درد داره.دکتر گفته به خاطر سربی که بهش دادن خون بالا میاره و تا یه مدت همش حالش بد میشه.توی این وضعیت دکتر گفت قلبشم بدتره و باید هر چه زودتر پیوند انجام بده اما حالا که رسول برگشته قلب براش پیدا نمیشه .
داوود حال آقا محمد خوب نیست. میفهمم ناراحتی هاش رو.میفهمم که به خاطر اینکه جلوی ما اشک نریزه همش سرش رو اون طرف میکنه و سریع به صورتش دست میکشه.میفهمم نمیخواد ما با دیدنش ای اون حال حالمون بد نشه.میفهمم سعی میکنه قوی باشه ،اما تا کی میتونه تحمل کنه؟
هر چقدر هم که فرمانده باشه آخرش یه انسانه.یه انسان عادی نه .یه انسانی که جلوی چشمش رفیقش زجر کشیده.درکش میکنم.خیلی خوبم درک میکنم.روزایی که مهدی شهید شده بود و من با اینکه حالم بد بود مجبور بودم رسول رو اروم کنم دقیقا همین حس رو داشتم.اون روزایی که رسول شبا با حال بد میخوابید و نصف شب با کابوس هایی که میدید بیدار میشد من بالای سرش بودم تا مبادا حالش بدتر بشه.اون روزی که دکتر گفته بود به خاطر تب زیاد از حال رفته و من شب بیدار موندم تا مبادا تبش بالا بره و تشنج کنه.خیلی خوب آقا محمد رو درک میکنم. با این تفاوت که من حال بد رسول رو خیلی بیشتر دیدم .با این تفاوت که آقا محمد فرمانده هست.من میتونم راحت برای دل غم دیده داداشم اشک بریزم.میتونم راحت نگرانش بشم .اما آقا محمد باید خودش رو کنترل کنه .فقط و فقط به خاطر اینکه فرمانده هست و نباید جلوی نیروهاش اشک بریزه و خودش رو خالی کنه.
داوود: حامد الان باید چیکار کنیم؟اصلا...اصلا منو ببر پیش رسول.توروخدا بزار ببینمش.حامد دلم براش تنگ شده.
حامد: آخه نمیشه .تو حالت خوب نیست.دکتر گفته باید استراحت کنی.
داوود: من حالم خوبه.به خدا خوبم .
حامد: هوففف باشه صبر کن برم برات ویلچر بیارم.با وضعیت زخمت و این حالت نمیشه راه بری.
داوود: باشه .
حامد: سریع با دکتر هماهنگ کردم و ویلچر رو آوردم. به داوود کمک کردم و روی ویلچر نشوندمش .رو بهش گفتم :حالت خوبه؟ اگه درد داری نریم.
داوود:نه خوبم .چیز خاصی نیست.
در واقع درد داشتم.اثر مسکن ها لحظه لحظه کمتر میشد و درد زخمم بیشتر بود .اما سعی کردم به روی خودم نیارم.اما انگار خیلی موفق نبودم.حامد عرق روی پیشونیم رو که بر اثر درد بود دید و متوجه شد حالم خوب نیست.
سریع ایستاد و جلوی ویلچر زانو زد.دستش رو روی پیشونیم گذاشت .نمیدونم دست اون یخ بود یا من.اما هر چی بود تضاد هم بودن .
حامد: دستم رو روی پیشونیش گذاشتم.یکم داغ بود.ای بابا توی این وضعیت همین مونده که تب هم داشته باشه.بهتره سریع بره پیش رسول تا زود برگردیم اتاق خودش و دکتر معاینه اش کنه.سریع به طرف اتاق رسول رفتم.شاید یکی از دلایلی که سعی میکردم آروم باشم یا شایدم بتونم فقط خودم رو آروم جلوه بدم این بود که با اقا محمد همدرد باشم.این بود که سختی صبر و تحمل کردن رو من هم بچشم.سعی میکنم توی خلوت و تنهایی مثل همون دقایقی که آقا محمد رفته بود و تنها بودم خودم رو خالی کنم.نمیخوام جلوی بچه ها اشک بریزم.البته امیدوارم بتونم .نمیخوام جلوی داوود اشک بریزم.اون کوچیک تره و حالا با این اوضاع حالش خوب نیست و از همه مهمتر حس میکنم داوود توی ذهنش از رسول یه مهدی ساخته.یه مهدی ساخته و نمیخواد دوباره این مهدی ای که رسول هست رو از دست بده و همه جوره سعی میکنه کنار خودش نگهش داره .اقا محمد و کیان با دیدنمون متعجب ایستادن و سریع به طرفمون اومدن.اقا محمد نمیتونست سریع راه بره و برای همین آروم میومد .کیان هم به خاطر احترامی که به آقا محمد میزاشت عقب تر از آقا محمد قدم میزاشت و کمک میکرد آقا محمد خیلی به پاش فشار نیاره.توی دلم به این احترامی که کیان میزاره افتخار کردم و خوشحال شدم.رفاقت با کیان برام خیلی با ارزش بوده و هست ک خواهد بود و امیدوارم تا همیشه باهم بمونیم.
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
پ.ن.دیدار داوود با رسول 🥺
پ.ن.داوود توی ذهنش از رسول یه مهدی ساخته....
پ.ن.کیان عقب تر از محمد حرکت میکنه🥲
https://eitaa.com/romanFms
https://harfeto.timefriend.net/17098941770514
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
لینک ناشناس جهت ارسال نظرات زیباتون در مورد رمان 😊
سلام رفقا
ظهرتون بخیر
خب باید بگم که این اخرین پارتی هست که تا قبل عاشورا ارسال میکنم.
پارت بعدی میوفته برای روز بعد عاشورا و امیدوارم درک کنید و ناراحت نشید.جبران میکنم براتون.🥲❤️🩹
رفقا نظرات رو خوندم ممنونم ازتون ولی متاسفانه نمیتونم بفرستمشون 😬🙃
5.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یا حسین دلمو دریاب💔🖤
پیشنهاد دانلود❤️🩹
#اباعبدالله
#اربـآب_حـسیݩ
#سرباز_امام_زمان
https://eitaa.com/romanFms
نیـٰازبههیچزبـٰان
شاعرانهاینیست
ربـنـاآتنـافیدنیٰـا
ڪربلا:)))
ازلحاظروحینیازدارم
جلویضریحت
بشینموخیره
زمزمهکنم
اومدمتنهایتنها،
منهمونتنهاترینم💔 :)
مشتیاجوونا؛
بیا،اگهگناهمیکنیم
نگیم"جوونی"کردم،
بهجوونیِعلیاکبر
(علیهالسلام)برمیخوره🚶🏻♂. . .
ماتشنه عشقیم وشنیدیم که گفتند:
رفع عطش عشق فقط نام حسین است:)✋🏻🙂
قشنگترینحس
برایزمانیکهازممیپرسن؛
بهترینرفیقتکیه ؟
ومناولیننفریکه
بهذهنممیادشمایید . . !
اقایاباعبدالله'(:
پادشاهان همه مبهوت مقامَت می گویند
این چه شاهی است مگر این همه نوکر دارد؟
#حسینمن❤️🩹
من ضرر کردمو تو معتمد بازاری..
بارِ مارا نخریدند، تو برمیداری؟🥲
#اقای_اباعبدالله