eitaa logo
•°•°ره‍‌ رو ع‍‌ش‍‌ق‍‌°•°•
1.4هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
14 فایل
عضویت؟کانالمون‌باوجودت‌قشنگتره.. کپی‌ازرمان‌خیربه‌هیچ‌وجه حتی از اسم رمان👐 ازفعالیت‌ها‌حلال‌به‌جزکپی‌ممنوع‌ها🚫 ناشناس‌زیرنظرمدیر https://daigo.ir/secret/8937862409 تبلیغاتمون https://eitaa.com/joinchat/2576352270C8ef1741385 زاپاس‌کانال @romanmfm
مشاهده در ایتا
دانلود
•°•°ره‍‌ رو ع‍‌ش‍‌ق‍‌°•°•
﷽ ═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═ #پارت۱۳۳ حامد:از ماشین پیاده شدیم .زنگ خونه رو زدم که در باز شد و تک تک د
﷽ ═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═ محمد: توبیخ میشید تا یاد بگیرید بدون هماهنگی کاری نکنید. نگاهی به رسول انداختم که با لبخند نگاه می‌کرد.دلم برای لبخندش تنگ شده بود.رو بهش گفتم:آهای استاد به چی میخندی ؟؟ رسول: با حرفای اقا محمد و امیرعلی ناخوداگاه لبخندی زدم که با صدای اقا محمد و حرفی که زد به کل پاک شد. محمد:با حرفم انگار تازه به خودش اومد که لبخندش جمع شد.سعی کردم خودم رو کنترل کنم تا به قیافه اش نخندم. نگاهی به بقیه انداختم.نورا خانم سرش پایین بود و لبخند زده بود.دستم رو توی جیب لباسم کردم و هدیه ای که خریده بودم تا سر فرصت و وقتی حامد و همسرش باهم بودن بدم رو بیرون آوردم و گفتم:نورا خانم. نورا:با صدای کسی که اسمم رو صدا زد سرم رو بلند کردم که دیدم فرمانده حامد هست.بله ای اروم گفتم که چیزی رو به طرف من و حامد گرفت و گفت. محمد: این هدیه رو گرفته بودم تا هر وقت شما رو با حامد دیدم بهتون بدم.بفرمایید ناقابله. نورا: این کارا لازم نبود حامد: آقا چرا زحمت کشیدید ؟دستتون درد نکنه محمد:خواهش میکنم.انشاالله که خوشتون بیاد و به خوبی و خوشی استفاده کنید. نورا: حامد جعبه رو از دست اقا محمد گرفت و به طرف من چرخید.درش رو باز کردیم که با دیدن انگشتری که نگین سبزی داشت و ست بود لبخندی زدم.هیلی قشنگ بود و حکاکی روش به زیبایی تمام بود. هر دو تشکری کردیم و توی دستمون انداختیم.خیلی قشنگ بود .نگاهی به حامد انداختم که لبخندی بهم زد.از جام بلند شدم تا کارا رو بکنم و غذا رو آماده کنم. داوود:از جام بلند شدم و کنار رسول رفتم.با دیدنم لبخندی زد که منم در جوابش بوسه ای روی پیشونیش زدم .از گوشه دیوار که پشتمون بود برگه رو آورد و روی برگه نوشت.(قلبت که درد نگرفت ؟) داوود:لبخندی زدم و گفتم:نه خداروشکر من خوبم. البته خوبم اگر رفیقم خوب باشه. امیرعلی:خوشحال بودم.از اینکه رسول با رفتاراش سعی میکرد حال بقیه رو خوب کنه با اینکه حال خودش هم خوب نبود. نورا:مشغول آماده کردن غذا شدم.سوپی رو که در اصل مخصوص اقا رسول پختم چون آقاجون گفت نمیتونن غذا بخورن توی ظرف ریختم تا خنک بشه.قرمه سبزی رو هم توی ظرف ریختم و برنج رو هم توی دیس ریختم و حامد رو صدا زدم. ........... حامد یکم سوپ برای اقا رسول توی ظرف ریخت و خواست خودش بهش بده که اقاداوود زودتر جلو اومد و کاسه رو از دست حامد گرفت.حامد با خنده به اقا داوود نگاه انداخت. اقا داوود هم لبخندی زد و مشغول دادن سوپ به اقا رسول شد. ............ بین غذا خوردن کسی حرفی نزد و فقط صدای قاشق و چنگال ها بود که سکوت خونه رو شکونده بود. غذا که تموم شد همه تشکر کردن و منم در جوابشون نوش جونی گفتم .حامد و دوستش اقا کیان سفره و وسایل رو جمع کردن و بردن.نگاهی به ساعت انداختم. ساعت قرص های اقا رسول بود.حامد رو صدا زدم و گفتم باید قرص های اقا رسول رو بهش بده.در جوابم تشکر کرد و به طرف داروها رفت.منم به آشپزخونه رفتم و گوشه ای ایستادم.نگاهی به انگشتر توی دستم انداختم.خيلی قشنگ بود و در کنار انگشتر حامد به زیبایی می درخشیدن. ........ کم کم همکارای حامد از جاشون بلند شدن و خداحافظی کردن و رفتن. منم چادر مشکیم رو سرم کردم و رو به حامد لب زدم:من دیگه برم. حامد:صبر کن شبه خودم میرسونمت. نورا:لازم نیست بابا بیرونه میاد دنبالم. حامد:نه میبرمت.آقاجون من میرم نورا رو برسونم . اقاجون:کجا دخترم؟بمون یکم. نورا:دستتون درد نکنه آقاجون. باید برم انشاالله بازم میام. اقاجون:باشه دخترم.خدا به همراهت نورا: خداحافظ .اقا رسول خدانگهدار رسول: سری تکون دادم. دلم میخواد مدتی کسی پیشم نباشه.کسی نباشه تا نپرسن خوبی و من مجبور بشم با سر جواب بدم.کسی نباشه تا سلام و خداحافظی نکنه تا منم مجبور نشم سر تکون بدم و هر دفعه بیشتر به یاد بیارم که نمیتونم حرف بزنم. نورا: از آقاجون و اقا رسول خداحافظی کردم و به همراه حامد سوار ماشین شدیم.حامد هم ماشین رو روشن کرد و حرکت کرد. حامد: چشمام رو از جلو گرفتم و نیم نگاهی به نورا انداختم.خیره بود روی انگشترش.لب زدم:قشنگه مگه نه؟ نورا: سرم رو بلند کردم و به حامد نگاه انداختم.لبخندی زدم و گفتم:در کنار ستش قشنگه.مگه نه؟ حامد:لبخند محوی زدم و همونطور که به خیابون خیره بودم :اوهوم.در کنار ستش قشنگه. نورا: دستم رو که انگشتر توش بود جلو آوردم و حامد هم جلو آورد.در کنار هم واقعا قشنگ می‌شد. حامد:نظرت چیه حالا که بعد مدت ها وقت شده باهم بیرون باشیم یکم توی خیابونا بگردیم؟ نورا:آخه داره دیر میشه . حامد:اشکال نداره .فقط یه خبر به خانواده ات بده که نگرانت نشن. نورا: لبخندی زدم :باشه حامد: دنده رو عوض کردم و فرمون رو چرخوندم.به طرف بام تهران حرکت کردم‌. در همون حال هم شروع به صحبت کردم:خب نورا خانم دیگه چه خبر؟ نورا: هیچی خبرا که پیش شماس. ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ پ.ن.عاشقانه نورا و حامد 🥲💍 https://eitaa.com/romanFms
اینم انگشتر ست اقا حامد و نورا خانم که محمد براشون هدیه گرفته بود🥲💍💍
https://harfeto.timefriend.net/17098941770514 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ لینک ناشناس جهت ارسال نظرات زیباتون در مورد رمان 😊
رفقا ازتون میخوام حتما حتما عضو زاپاس باشید تا اگر مشکلی برای کانال پیش اومد ادامه فعالیتمون در زاپاس باشه🥲 https://eitaa.com/romanmfm بفرمایید اینم لینک زاپاس پارت های رمان از فصل اول تا اینجای رمان به صورت منظم بدون پیام اضافه ای در کانال زاپاس قرار داره😉
۱-عزیزید ۲-خب چیکار کنم هنگ کرده بودم عاطی هم وقت گیر آورده بود ۳-اقا دوماد که فعلا نیومده😂😂 ۴-نظر لطفتونه ۵-بله پیدا میکنم میزارم ۶-خب چیز خاصی نداره اما چشم. انشاالله براتون آموزشش رو میزارم
۱-نظر لطفتونه ۲-عزیزید ۳-یا خدا .من تازه باید برم پارت فردا رو تایپ کنم ۴-سلام.چشم پیدا میکنم و میزارم ۵-چشم
۱-چون بدبخت نزدیک یه هفته بیمارستان بوده.بعدشم از کجا معلوم به رسول دروغ نگفته🙄 ۲-نظر لطفتونه ۳-عزیزید
•°•°ره‍‌ رو ع‍‌ش‍‌ق‍‌°•°•
کلیپ با حال و هوای پارت۱۳۴🥲❤️‍🩹
یه قول آماری داشته باشیم ؟؟ آموزش این مدل کلیپ رو در امار ۹۷۵ میزارم😉
۱:۲۰ به وقت عاشقی و دلتنگی❤️‍🩹