چه جالب
دوباره برامون پیام اومد از ساعت ۷تا ۹ شب برقامون میره😎😂
یک کوسه درنده پیدا شده.
وای نکنه مارو بخوره😬
https://eitaa.com/romanFms
@oshagh_reza12
عاشقان امام رضا بفرمایید توی این کانال
رفیقم کانالش رند نشه؟؟🥺
فدایی)
این دل نوشته هدیه میشه ب روح بالای حضرت زهرا (س)و مدافعان حرم
بسم رب الشهدا✨
زینب خواهر تک اقا رسول هستم😌🌿۱۸ساله،ولیا بنده ب فشار نویسنده عزیز/: گفتم مگرنه سن خانومارو نمیگن🗿هیچی فعلا بیکار منتظر نتیجه ی کنکور😔😂🤝
استاد رسولم ک معرف حضورتون هست🧑🏼🦯ولی خب ۲۴ساله برادر گرام زینب خانوم✨توی تیم اقا محمد 🤓
اقای پدر طاها: بابا این دوتا گل ناشکفته🤍۵۵ ساله، بازنشسته ی سپاه پاسداران
مامان خانه ریحانه خانوم: مامان این تا وروجک تو مخخ😂💔۵۰ ساله از تهران😃امم و اینکه بازنشته، استاد دانشگاه بودن🙃
بریم سراغ اصل قصه:
زینب: وایی از استرس نتایج کنکور داشتم تلف میشدممم منو خیال دانشگاه افسریه🙂ب سمت اتاق رسول رفتم
رسول:زینب بازم بدون در، وارد شد با طلبکاری گفتم: زینب درررر🙄
زینب: عه توعم باشه بابا🗿
زینب:رسول...
رسول: زینب میگم سایت هنوز وا نشده عع پیله کردیا وا شد میگم بهت🔪
زینب: با شکلی مسخره بهش گفت: گگگگ😒😁
رسول: سرمو تکون دادم و گفتم: تاسف برانگیز🗿برو دیه مزاحم نشو ی روزم مرخصی دارم عههه😐🔪
زینب: ایشش باشه بابا، شبت به خوبیم من🤝😎نذاشتم حرف بزنه رفتم ب سمت اتاقم خودم👩🦯
چن ساعت بعد:
زینب: از استرس داشتم کن فیکون میشدم🥴ولیکن با فشار فیلم ترسناک خودمو نگه داشتم البته دور از چشم مادر گرامیم 🙂💔فی الحال فیلم داشت ب جاهای ویژه حساس می رسید😬
رسول: سایت وا شد، دنبال اسم زینب طاهری بودم زینب.. عع نه زینب طاهری بلههه زینب قبول شدد😜🤩، عیی خدا کرمتو شکر🥳
ب سوی اتاق زینب با هر چه هیجان بیشتر دویدم و درو باز کردم بیدار بود، ولی با دیدم من جیغ بنفشی کشید ک فک کنم مخلوطش مشکی عم بود😑😅
زینب:فیلم ب جاییش رسید ک ی چیزی پرید ی دفعه از توش رسول بی... همون موقع هم درو مثل داعشی ها باز کرد🤓😐نگاهی پر از حرفای معنا دار بهش انداختم
رسول: باشه، باشه هر چی میخوای بگو ولی بدون قبول شدی🎉🤝
زینب: از رو تختم بلند شدم با ذوقق بلند شدم صدایی بلند ک گوش فیلم کر میشد گفتم واقعا😍😍
رسول: بهترین فرصت بود اذیتش کنم😌لبمو تر کردم و گفتم: اره بابا، خواستگار ک برات نیومده ک اینجوری میکنی البته کی میاد ترو بگیره😕😂
زینب: اولا کنجکاویش به فضولی شما نیومده دوما منتظرم ببینم کی شما رو گردن میگیره😊🗿
رسول: خب هر هر شبت ب زشتی خودت زیبا خفته دادشش🙂🤝
زیتب: قلبم اکلیلی شد ولی ب رو خودم نیاوردم منو رسول صد سال یه بار مثل خاهر و برادر تو فیلما میشیم ولی گفتم: اهم شب تو عم بخیر استاد، وقت جهانیانم نگیر 😔😂🤚
رسول: حاح چون شما گفتی چشم😁✨💔
داامه:
سه ساله بعدد👩🦯👩🦯:
زینب: بعلی سه سال گذشت،تو این سه سال شاید سختی هاییم داشت و واقعنیم داشت ولیکن من با جون و دل خریدم و من الان یک زینب با وقار و خانوم و از همه مهم دیگه یه نیمچه نیروی امنیتی شدم و نمیدونم از ذوق چ بکنم 😕😂
پ. ن: بزرگوار ب ریختن سقف علاقه زیادی دارن🤡💘
موقعیت سازمان: استاد در حال التماس ک زینب بیاد اینجا😜
رسول: عاقا تروخدا جون بچه ی نداشتم بزارین بیاد خواهرم😕😕
محمد: رسول جان چرا داری باز نمیفهمی ک ما نیرو نمیخوایم تازه گرفتیم😫🤌
رسول: خب عاقا 🥺
محمد: اووفف، باشه با آقای عبدی باید حرف بزنم🤝🙄
سول: ایوللل😎
محمد: بله چی شنیدم😐؟
رسول: امم یعنی ممنونم عاقا😬😁
محمد: آهه از دست این رسول ب سمت اتاق اقای عبدی ر فتم✨
اقای شهید: محمد در زد منم با بفرماییدی حکم ورودش رو دادم 🤝🌿
محمد: واقعا نمیدوستم چیی بگم از کجاا شروع کنم 🤦ولی باید شروع میکردم و شروع کردم: امم اقا نیروی خانم میخوایم برای پرونده جدیدمون
وجدان اقا محمد 😁:حضرت عباسی🤨
خود اقا محمد: ن واقعنی میخوایم ب مرگ تو😞😂(واقعا میخواد چون نیرویی ک گرفتن تازه اقا هست)
اقای عبدی: خب محمد جان شما نیرویی مناسب مدنظر داری خودت!؟
محمد: بله، خواهر اقا رسول هست ک تازه فارق التحصیل شده از دانشگاه افسریه🙂البته اگر شما صلاح میدونید
اقای عبدی: خب خوبه اگر مثل رسول کارش خوب باشه!
محمد: بله اقا کارش خوب هست رسول خیلی تعریفشو کرده ولی خب باید ببینیم توی مصاحبه چجوریه. 🤔
اقای عبدی: باشه محمد جان پس اینطور، کاری نداری؟
محمد: نه اقا با اجازه
اقای عبدی: مرخصی
محمد: ب سمت میز مرکز (میز رسول رفتم) دستمو گذاشتم رو شونه اش.
رسول: مشغول کار بودم ک گرمی دستی روی شونم احساس کردم، هدفونمو از گوشم کنار زدم لبمو تر کردم و گفتم: جانم عاقا☺️
محمد لبخند ملیحی زدم و گفتم: خواهرتو برای مصاحبه فردا ب اداره ی اصلی ببر😉بدون اینکه بزارم حرف بزنه رفتم ب سمت اتاقم🏠
فردای ان روز🌠
زینب: روسولللل رسوللل بیدار شو😫ایش اصن بیدار نشو ب من چ خودم چلاق ک نیستم والا🗿
رسول: عع وایسا دیه انگار دنبالشن🙄
چن ساعت بعد:
زینب: بالاخره مصاحبه رو دادم ولی استرس داشتم این رسولم همش اذیت میکرد🥴
دو هفته بعد:
رسول: تو سایت بودمو فهمیدیم ک زینب قبول شد ایولللللل ساعت ده نیم شب بودو ی بسته شیرینی نون خامنه ای گرفتم و ساعتی ک چن وقت پیش براش گرفتم چون میدونستم قبول میشه برداشتمو به سمت خونه حرکت کردم🚗
زینب: با اینکه دیگه خیالم راحت بود اما یه حس عجیبی داشتم ولی برای اینکه سر خودمو گرم کنم داشتم با پدر گرامی پلی استیشن بازی میکردم سکوت خونه رو سر و صدای ما رو بر گرفته بود با هیجانی ک داشتم گفتم: بزن بزن عه تفففف😕وایی ایولللل زدم هورااا برای اولین بار بابامو شکست دادم و سجده ی شکر ب جا اوردم😔😂
بابا طاها: خوبه خوبه دکترای آبیاری جلبکان دریایی نگرفتی ک انقدد ذوق کردی😶
رسول: داشتم در خونه رو وا میکردم ک فهمیدم بعله، کل کل پدر و دختر خونه رو گذاشتن رو سرشون🥴درو وا کردم و با صدای رسایی گفتم: سلام سلام گلتون کم بود ک رسید😌
مامان ریحانه:سلام مادر اللهی دور سرت بگردم. 🥲
زینب: وایی مامان خانوم جوری باهاش حرف میزنی ک یه ساله انگارر نبوده هااااا😶هعیی روزگار یه بار با من اینجوری حرف زدین هی من میگم منو از تو جوب پیدا کردین میگین نه😕
رسول: لبخندی پراز شرارتی زدمو گفتم: ما کی گفتیم پیدا نکردیم
باباطاها: اینارو ولش کنید ما هردوتاتونو از توجوب پیدا کردیم قرار بود تولد هیجده سالگی هر دو تون بگیم ک نشد😔😂😂حالا قضیه ی این شیرینی چیه.🤨
رسول: قضیه قبولی خانوم زینب خانومم😃✨
زینب: وایی رسول مرسی😎
رسول: حالا زیاد ذوق نکن خودمم شیرینی هوس کردم😌
زینب: اره ارواح خاک من🙄
مامان ریحانه: خب بسه دیگه وایسین من ی چایی بیارم با شیرینی بخوریم😉
باباطاها: به به دستتون درد نکنه خانومم😜
زینب: به به چ رمانتیک عاشقانه یی در دل تاریخ 😂💔داشتم همینجوری میگتمو رسولم تایید میکرد ک باباطاها ی جوری نگام کرد ک تصمیم گرفتم سکوت اختیار کنم😃🤝
مامان ریحانه: بفرمایین اینم اینم چایی☕️
رسول: بهترین لحظه برای گند کشیدن اعصاب زینب بود😌😁🔪
زینب: داشتم در کمال صفا چاییمو با شیرینی میخوردم ک چیزی رو صورتم احساس کردم و فهمیدم گند کاری رسوله برف شادیی ک لای مبل قایم کرده بودم رو صورتش خالی کردم و ب سمت اتاقم پناه بردم و درم قفل کردم.
بابا طاها: بعد اینکه رسولو زینب از اذیت کردن هم دلی از عزا دراوردن و کادو زینبم داده شد دیگه رسول خیلی خسته بودو رفت خوابید هممونم یواش یواش رفتیم خوابیدیم🧑🏼🦯✨
سه ماه بعد:👀
محمد: سه ماهی بود ک زینب خانم ب تیم ما اضافه شده بود، از حقم نگذریم کارشم خیلی خوب بود سه ماهی که
ادامه دارد... 👩🦯