https://eitaa.com/romanmfm
رفقا این لینک زاپاس کانالمون هست .
حتما عضو باشید تا اگر خدای نکرده فیلتر شدیم ادامه فعالیتمون توی این کانال باشه
تمام پارت های رمان فصل اول و فصل دوم تا جایی که پارت گذاری شده در کانال به صورت پشت سر هم ارسال شده و میتونید خیلی راحت بخونید 🙂❤️
رفقا کانال هایی میشناسم که با اینکه فعالیت های مذهبی داشتن اما گزارش زدن براشون و فیلتر شدن.لطفا همه حتما توی زاپاس عضو باشن تا اگر خدای نکرده فیلتر شدیم ادامه فعالیت ها توی زاپاس باشه
رفقا با عرض معذرت من نمیتونم فردا پارت بدم.برای همین امروز میفرستم براتون
لطفا فردا دیگه نگید پارت بده چون الان میدم 🙏
•°•°ره رو عشق°•°•
﷽ ═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═ #پارت۱۱۱ محمد: بی حرف توی ماشین بودیم .با زنگ خوردن گوشی ای که محسن برام
﷽
═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═
#پارت۱۱۲
محمد: بعد از ظهر شد و رسول حالا نیم ساعتی هست که توی اتاق عمل هست .تنها دعایی که میتونم بکنم اینه که فقط این عمل به خوبی پیش بره و رسول از درد قلبش خلاص بشه.پشت در رژه میرفتم و نمیتونستم روی پام بند بشم.داوود توی اتاق نگران بود و حامد پیشش بود .کیان هم کنار من ایستاده بود.محسن و فرشید رفتن سایت .بچه ها هم با اینکه میخواستن بیان بیمارستان اما بهشون اجازه ندادم و گفتم بمونن تا کار های عقب مونده این مدت رو درست کنن و هر خبری شد بهشون میگم.
محسن:توی اتاق نشسته بودم و داشتم کار هارو انجام میدادم.
آقای شهیدی قرار بود امروز بره بازجویی هاتف و سینا .دیروز بازجویی سما سلطانی بوده .فیلم و گزارشاتش رو دیدم و خوندم.طبق گفته خودش اون افراد رو برای بردگی میبردن اما نمیدونه با اون کاراحمقانه ای که انجام داده باعث مرگ چندین نفر شده ازجمله شهادت مظلومانه معراج به خاطر اون عملیات ها.اخر کار هم با عصبانیت گفته بود که انتقام میگیره.انتقام مرگ کسی که شوهرش بوده و ما نمیدونستیم. اون کسی نبود به جز حمید محبی. سلطانی ما رو مقصر مرگ محبی میدونه و سعی داره انتقام بگیره.نمیدونم از کی و از چی اما میشد حتی از توی فیلم هم خشم و شعله ی آتیش انتقام رو توی حرف و چشم هاش دید.خدا بخیر بگذرونه.
از جام بلند شدم و به طرف اتاق آقای شهیدی رفتم تا ازش بخوام صوت گزارشات رو هم بهم بده.از بالای پله ها نگاهم به بچه ها خورد.با اینکه نگرانیشون خیلی بود اما بازم مسائل شخصی و نگرانیشون رو موقع کار هاشون میریختن دور و این خیلی خوبه که اونا میدونن کجا بحث کار هست و کجا بحث زندگی و رفیق و برادر و همکار .
سعید:از پشت میز بلند شدم و به طرف اتاق آقا محسن رفتم.دیدم داره میره سمت اتاق اقای شهیدی.صداشون زدم و سریع رفتم کنارشون.برگه گزارش رو جلوش گرفتم و گفتم:آقا اینم گزارش بازجویی سما سلطانی خدمت شما.الانم میرم سراغ علی .گفته بود توی هارد مدارکی هست که میشه به طور کامل اثبات کرد هاتف و سینا مجرم هستن.بهتره اونا رو داشته باشیم تا اگه اعتراف نمی کردن نشونشون بدیم و مجبور بشن همه چیز رو بگن
محسن:خوبه .سریع از علی بگیریشون و بیارش اتاق بازجویی .
سعید: چشم آقا بااجازه.
سریع رفتم به طرف میز مرکزی.میزی که قبلا به نام میز مهدی بود و همه موقع آدرس دادن می گفتن میز آقا مهدی و بعد ها شد میز استاد رسول.حالا هم علی پشت میز استاد رسول نشسته بود و داشت با وجود خستگی و کم خوابی هاش کار های بخش ما و بخش سایبری رو باهم انجام میداد.دستی به شونه اش زدم.به طرفم برگشت و با دیدنم لبخندی زد که با صورت بیحال و چشمای قرمز پف کرده اش تضاد جالبی داشت.منم تک خنده ای کردم و با لبخند به کنارش رفتم و حالت نشسته لب میز گرفتم و نشستم و گفتم:سایبری جان میخوای یکم استراحت کنی؟بدجوری مشخصه دو روزه نخوابیدی.
علی:تو از کجا فهمیدی دوروزه نخوابیدم؟
سعید:نه دیگه دقت نکردی.من از دورم هواسم به همه جا هست .فکر نکن چون نشستی سر میز استاد ناراحتم و برام مهم نیستی. نه اتفاقا از اینکه توی این مدت زحمت کارای رسول هم افتاده گردنت شرمنده ام و ما هم که این چند روزه همش بیمارستان بودیم و فهمیدم برای اینکه ما جریمه نشیم کارای نیمه تموم ما رو تموم میکنی.خلاصه که خواستم بگم دمت گرم سایبری جان. خیلی مردی.
علی:خواهش میکنم کاری نکردم.رسول توی این مدتی که بود برام هیچی از رفاقت و برادری کم نزاشت .وظیفه ام هست که حالا که نیستش لااقل کاراش رو انجام بدم .
سعید:اون توی این مدت برای هیچ کدوممون کم نزاشت اما ما خیلی جاها گم گذاشتیم 😔
علی:انشاالله خیلی زود خوب میشه و بر میگرده سر جاش.
سعید:انشاالله
علی:خب حالا نگفتی تو همینجوری به نیت صله رحم نمیای پیش من .کجا کارت گیر کرده که اومدی سراغ من؟؟بگو جانم من اصلا واسه همین اینجا هستم (بنده خدا اعتماد به سقف داره😂)
سعید:تو دوباره کله ماهی نخوردی حالت بده .اومدم اطلاعات هارد رو بگیرم.برای بازجویی میخوایم.
علی:باشه .صبر کن تا یکم وقت دیگه آماده اش میکنم.
سعید:باشه فقط زودتر درستش کن.
علی:در همون حین که دستم روی کیبورد میخورد و داشتم کار های هارد رو انجام میدادم لب زدم: باشه تو برو برات میارمش.
سعید:دستت درد نکنه.
علی:نیم نگاهی به سعید کردم و گفتم :خواهش میکنم.🙂
سعید:از کنار علی بلند شدم و به طرف امیرعلی رفتم.اونم مشغول کار هاش بود.بدون حرف از کنارش عبور کردم و به طرف میز خودم رفتم .نگاهی به ساعت مچی توی دستم انداختم.از وقتی که آقا محمد گفته بود رسول رو به اتاق عمل انتقال دادن حدودا یک ساعت میگذره.تلفن رو برداشتم تا بهش زنگ بزنم و ببینم عمل تموم شده یا نه و ما میتونیم از این استرس خارج بشیم یا نه.
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
پ.ن.اتاق عمل🥲
پ.ن.محبی شوهر سلطانی بوده 😐
پ.ن.انتقام سما...
پ.ن.سعید هواسش به همه هست:)فرمانده خوبی میشه نه؟؟))
https://eitaa.com/romanFms
https://harfeto.timefriend.net/17098941770514
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
لینک ناشناس جهت ارسال نظرات زیباتون در مورد رمان 😊
https://eitaa.com/romanmfm
رفقا این لینک زاپاس کانالمون هست .
حتما عضو باشید تا اگر خدای نکرده فیلتر شدیم ادامه فعالیتمون توی این کانال باشه
تمام پارت های رمان فصل اول و فصل دوم تا جایی که پارت گذاری شده در کانال به صورت پشت سر هم ارسال شده و میتونید خیلی راحت بخونید 🙂❤️
رفقا کانال هایی میشناسم که با اینکه فعالیت های مذهبی داشتن اما گزارش زدن براشون و فیلتر شدن.لطفا همه حتما توی زاپاس عضو باشن تا اگر خدای نکرده فیلتر شدیم ادامه فعالیت ها توی زاپاس باشه
•°•°ره رو عشق°•°•
﷽ ═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═ #پارت۱۱۲ محمد: بعد از ظهر شد و رسول حالا نیم ساعتی هست که توی اتاق عمل ه
فقط به بخش پ.ن.اخر خیلی توجه کنید .
سعید فرمانده خوبی میشه😉😈
سلام رفقا.بریم سراغ چند تا فعالیت کوتاه گاندویی😉
شروع فعالیت #سرباز_امام_زمان