‹🖤🕊›
نذرکردمدورتسبیحیبخوانماهدنا
تاصراطماربعینافتدبهسمتکربلا
بہیکۍازرفقاگفتم؛
منکہکربلانرفتماما
توکہرفتۍیکمبرامتوصیفشکن
بگوچجورجاییہ؟
لبخندۍزدوبادلتنگۍگفت
-بهشت🥲🩵
‹ #اربـآب_حـسیݩ›
ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
•°•°ره رو عشق°•°•
﷽ ═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═ #پارت۴۷ از زبان نویسنده:خب باید بگم که محمد و رسول و همچنین تمام اون افر
﷽
═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═
#پارت۴۸
(سه روز بعد)
حامد: امروز قراره بریم سما سلطانی رو دستگیر کنیم .بر اساس چیز هایی که فهمیدیم سلطانی به همراه حمید محبی توی اون خونه هستن.پس باید مراقب باشیم چون محبی هر کاری انجام میده تا ما دستمون بهشون نرسه.بعد از توضیحاتی که آقا محسن داد همگی از اتاق خارج شدیم و به طرف اتاق دریافت اسلحه و وسیله ها رفتیم .آقا محسن سریع در زد و چند ثانیه بعد در باز شد .همگی منتظر ایستادیم .آقا محسن سریع جلیقه و بیسیم و تفنگ هارو دستمون میداد و میگفت سریع بریم .بعد از دریافت وسیله ها سریع از سازمان خارج شدیم .ایندفعه بر خلاف دفعات قبل که اقا محمد پشت داوود که روی موتور بود بشینه آقا محسن این کار رو انجام داد البته که ایندفعه کیان سوار موتور بود و من برای چندمین دفعه توی اون لحظات به یاد آوردم که رسول و آقا محمد دیگه کنار ما نیستن و معلوم نیست الان در چه حالی هستن.سریع سوار ماشین شدم . امیرعلی پشت فرمون بود و معین کنارش .من و داوود هم عقب .فرشید و سعید و هم توی یه ماشین دیگه نشستن و آقا محسن به علی گفت باید عملیات رو پشتیبانی کنه.راه افتادیم. یه حالی بودم .شاید این حس و حال بابت نبود رسول هست .اینکه بعد از این سال ها ایندفعه اولین باری هست که بدون رسول به عملیاتی میرم. شایدم اینکه دلم تنگ شده براش .دلتنگ محمد و خنده هاش .دلتنگ رسول و حرف هاش .دلتنگ هر دوشون .دلتنگم .فقط سه روز گذشته و من اینقدر چشم به راهشون هستم. خدا میدونه چند وقت دیگه میتونن برگردن .امیدوارم سریع بتونن اون زن و بچه ها رو نجات بدن و با مدارکی که ثابت میکنه هاتف و سینا گناهکار هستن برگردن.سرم رو به طرف داوود چرخوندم .سرش پایین بود و داشت با دستاش بازی میکرد .دستم رو روی دستش گذاشتم که باعث شد سرش رو به طرفم برگردونه.لبخند محوی زدم و گفتم:چیزی شده؟
داوود: نگرانم .
حامد: نگران چی؟
داوود: میدونی چیه .محمد از وقتی که وارد این شغل شدم فرمانده ام بود .همیشه باهام خوب بود .حمایتم میکرد و همیشه مراقب بود که خراب کاری نکنم .یادمه یه بار یه نفر بهم گفت بچه. نبودی ببینی محمد چه جوری ازم طرفداری کرد .جوری حرف زد که خودم خجالت کشیدم .محمد برام یه فرمانده نیست .بلکه یه برادره .یه پشتیبان هست .دقت کردی بیشتر فرمانده ها به زیر دستاشون به عنوان نیرو نگاه میکنن اما محمد اینطور نبود .محمد نه تنها برای من بلکه برای فرشید و سعید و از همه بیشتر مهدی برادر واقعی بود .ای کاش الان مهدی هم بود تا ببینه داداش رسولش رفته تا از ناموسمون محافظت کنه.نگران سلامتی محمدم .نگران سلامتی رسولم .
حامد:درک میکنم .همه ی حرف هایی که زدی رو درک میکنم. میدونم خدا هواسش بهشون هست .میدونم اگر قرار باشه اتفاقی براشون بیوفته چه ایران باشن چه وسط ماموریت اون اتفاق میوفته.
داوود:درست میگی اما نگرانم .هر چقدر میخوام بگم میگذره .اما انگار نمیشه.ترس از دست دادنشون مثل خوره افتاده به جونم .
حامد: ساده ترین راه اینه که قرآن بخونی .صلوات بفرست و قرآن بخون .هر وقت دلت تنگه قرآن بخون .هر وقت دلت شکسته قرآن بخون .هر وقت نگرانی و ترس داری قرآن بخون .قول میدم آروم بشی .
داوود:خوشحالم که لااقل تو هستی تا آرومم کنی. حالا که رسول و محمد نیستن تو جای اونهارو هم برام پر کردی .ممنونم ازت🥺
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
پ.ن.عملیات دستگیری...
پ.ن.محمد برام برادره
پ.ن.کاش مهدی بود تا داداش رسولش رو ببینه .
پ.ن.قران بخون🥺
https://eitaa.com/romanFms
https://harfeto.timefriend.net/17098941770514
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
لینک ناشناس جهت ارسال نظرات زیباتون در مورد رمان 😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 سعید جلیلی چه نسبتی با دولت رئیسی دارد؟!
🔹 سوالی که هر دو نفر به آن پاسخ دادهاند
https://eitaa.com/romanFms
هدایت شده از نـور الـمـهدے🇵🇸
-کاشمیانِاینهیاهو؛
صداییبیاید:
"الااهـلِعالَـمانَـامَهـدی..."♥️🖇
#بابامهد؎ِقلبم
من امام رضاییم.mp3
2.04M
از بس آقایی و از بس کرم داری
هر کسی داد تو رو به جوادت قسم
دست خالی نیومد بیرون از حرم
دیدم که میگم دیم که میگم
🎤 #امیر_طلاجوران
#️⃣ #استودیویی
#️⃣ #امام_رضا
#️⃣#روز_زیارت_مخصوص_امام_رضا
#️⃣ #شمس_الشموس
#️⃣ #انیس_النفوس
❇️ #جدید
https://eitaa.com/romanFms
•°•°ره رو عشق°•°•
از بس آقایی و از بس کرم داری هر کسی داد تو رو به جوادت قسم دست خالی نیومد بیرون از حرم دیدم که میگم
رفقا این مداحی واقعا قشنگه
پیشنهاد میکنم حتماگوش بدید😉
همیشه لباس ها برای بچه ها کوچیک میشه
اینبار برعکس شده
بچه ها برای لباس ها کوچیک شدن💔
#غزه
#کودکان_مظلوم_غزه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این دقیقا وضعیت من سر امتحان ریاضی بود 😂😂😂
https://eitaa.com/romanFms
هدایت شده از یــاســ♡مـیـن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
²³ روز تا غدیر ِخم💚 .
هدایت شده از دلݜڪسݓهـــ³¹⁵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا اینقدر حرم و دوست داری....؟!🙃♥️
#کربلا
#حسینجانم
•°•°ره رو عشق°•°•
﷽ ═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═ #پارت۴۸ (سه روز بعد) حامد: امروز قراره بریم سما سلطانی رو دستگیر کنیم .بر
﷽
═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═
#پارت۴۹
داوود:بالاخره به خونه سوژه رسیدیم.از ماشین پیاده شدیم و همگی به پشت دیوار دویدیم.کنار خونه ی سوژه یه ساختمون نیمه ساز بود که هنوز دیوار و در و پنجره نداره و میشه از پشت بام خونه ی سوژه به داهل این خونه پرید .باید حواسم به این جا باشه .
با اشاره آقا محسن تفنگ هامون رو مسلح کردیم .آقا محسن با علامت دست بهم فهموند باید چیکار کنم .سریع از دیوار بالا پریدم و داخل حیاط رفتم. در رو باز کردم و آقا محسن داخل شد و بعد از اون هم به ترتیب بچه ها وارد شدن و تفنگ هامون رو آماده گرفتیم.با اشاره آقا محسن امیرعلی سریع در رو باز کرد و داخل رفتیم .با وارد شدنمون صدای شلیک توی خونه پیچید. نگاهی کردیم که دیدیم حمید محبی از بالای پله داره تیراندازی میکنه .پس قبل از اومدن ما فهمیده بودن.هر کدوم به طرفی دویدیم و همون طور هم شلیک میکردیم .بوی سوختن چیزی میومد .با اشاره آقا محسن سعید و فرشید و معین سریع به طرفی رفتن و مشغول پیدا کردن چیزی که در حال سوختن هست شدن.به همراه آقا محسن و حامد به طرف طبقه بالا رفتیم .کیان هم پشتمون اومد .صدای تیراندازی به گوش میخورد . یه لحظه صدای تیراندازی از طرف محبی قطع شد .آروم آروم به جلو حرکت کردیم .خواستم حرکت کنم که سایه ای به چشمم خورد . خودشه .از همون ساختمون فرار کرده.سریع دویدم و از بالکنی که اون گوشه بود روی ساختمون نیمه ساز پریدم .حالا فقط من و محبی روی این ساختمون بودیم .سریع به طرفش دویدم .فریاد زدم:ایست .همونجا وایسا وگرنه شلیک میکنم.
محبی:فکر کردی من به حرف تو بچه گوش میدم؟ هیچ کاری نمی تونی بکنی😏
داوود:امتحانش ضرر نداره.
خواستم حرفی بزنم که صدای شلیک به گوشم خورد و جلوی چشمم تیر به قلب محبی خورد .خواستم خودم رو کنار بکشم اما تا به خودم اومدم صدای شلیک گلوله دوم هم به گوشم خورد و ایندفعه درد توی شکمم پیچید .اسلحه از دستم افتاد و دو زانو روی زمین سقوط کردم .دستم به طرف زخمی که حالا روی شکمم جا خوش کرده بود رفت .درد وحشتناکی داشتم .چشمام سیاهی میرفت و خون از دهنم جاری بود .آخرین تصویری که با چشمای تارم دیدم صورت نگران و ترسیده کیان و حامد و آقا محسن بود .
حامد:داخل اتاق رفتیم اما هیچ کس نبود و در بالکن باز بود .آقا محسن عصبانی نگاهی کرد و خواست حرفی بزنه که صدای شلیک تیر به گوشمون خورد .با تعجب به هم نگاه کردیم .خواستم حرفی بزنم که صدای شلیک دیگه ای به گوش رسید .این صدای ۲ تا شلیک از اسلحه های ما نبود .از اسلحه محبی هم نبود .این صدای اسلحه مال اسلحه( ژ۳ )بود .مطمئنم همچین صدایی داره .با ترس به طرف منبع صدا دویدیم .و ای کاش اون صحنه رو نمی دیدیم.داوود غرق در خون روی زمین افتاده بود و چند متر اون طرف تر محبی هم خون آلود بود .
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
پ.ن.داوود💔
پ.ن.محبی کشته شد ...
پ.ن.اسلحه (ژ۳)بوده😱
https://eitaa.com/romanFms
https://harfeto.timefriend.net/17098941770514
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
لینک ناشناس جهت ارسال نظرات زیباتون در مورد رمان 😊
سلام
اینم پارت هدیه یزیدی تقدیم به شما
این پارت یکی از پارت هایی هست که بخشی ازش رو قبلا داده بودم😁😈
نظرات فراموش نشه
هدایت شده از مـجـنـوט الـحـسـیـن🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو به ما جرات طوفان دادی:)
هدایت شده از • دُنیایِ سِویم ماه🌙•
رحلت امام خمینی (ره)
مظهر وحدت و یگانگی تمام مسلمانان جهان رو تسلیت میگم🖤
.
❲➛↭@SevimMah🌸⃟🌤❳🌱
هدایت شده از یــاســ♡مـیـن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من غش!🥺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️انتشار برای نخستینبار؛ لحظاتی از برخی دیدارها و گفتوگوهای شهید رئیسی با رهبر انقلاب
دلم سوخت برای رییسی🖤
https://eitaa.com/romanFms
هدایت شده از گُمْنامچوفاطِمهۜ¹⁵¹
#بدونتعارف
نیازداریم..!
وقتیغرقِلایکوچنل
وفالوورامونمیشیم،
باخودمونزمزمهکنیم:
غرقِدنیاشدهرا،
جامِشهادتندهند!