eitaa logo
•°•°ره‍‌ رو ع‍‌ش‍‌ق‍‌°•°•
1.3هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
14 فایل
عضویت؟کانالمون‌باوجودت‌قشنگتره.. کپی‌ازرمان‌خیربه‌هیچ‌وجه ازفعالیت‌ها‌حلال‌به‌جزکپی‌ممنوع‌ها🚫 ناشناس‌زیرنظرمدیر https://daigo.ir/secret/8937862409 تبلیغاتمون https://eitaa.com/joinchat/2576352270C8ef1741385 زاپاس‌کانال @romanmfm
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
29.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 تلک قضیه و تلک قضیه ❌ بازخوانی انتخاباتی از آهنگ معروف تلک القضیه خیلی قشنگ بود.... https://eitaa.com/romanFms
13.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماشالله شیرمرد ایرانی که پس از رای دادن در سوئد، خبرنگار شبکه صهیونیستی اینترنشنال رو ترکوند 😂💪 https://eitaa.com/romanFms
⭕️یکبار به کسی رأی دادیم که سعادت هم عصرشدنش افتخارمون شد؛ 🔹و این بار کسی رو انتخاب کنیم که برنامه هاش مثل آی فیلم تکرار ٨ سال سیاه روحانی نباشه... https://eitaa.com/romanFms
•°•°ره‍‌ رو ع‍‌ش‍‌ق‍‌°•°•
﷽ ═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═ #پارت۷۶ نورا: با عجله از روی تخت بلند شدم و حاضر شدم.بعد از اجازه گرفتن ا
﷽ ═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═ رسول: صدای در اومد و بعد از اون یه نفر معراج رو با سر و صورت خونی انداخت داخل .باورم نمیشه این همون معراج باشه .امکان نداره .چه بلائی سرش آوردن این نامردا؟چرا اینجوری شده. یه نفر رفت و به زور بلندش کرد و به طرف ما آورد.جلوی پای من و محمد انداختش. اون نباید وارد این بازی میشد. نباید. معراج تازه میخواست ازدواج کنه. رئیس با صدای بلند خندید. اون میخندید اما من توی بهت بودم از دیدن صحنه ی روبه روم. رئیس جلوی پای محمد زانو زد و گفت. رئیس داعشی ها:کاری میکنم که پشیمون بشید😏 محمد: خواست بلند بشه که دستش رو محکم روی جای زخم پام فشار داد .از شدت درد دندونام روی هم سابیده شد .با پوزخند و نگاه چندشی بلند شد و به طرف معراج رفت.جلوش ایستاد و چونه اش رو بین دستاش گرفت و گفت. رئیس داعشی ها:بگو کدومشون هارد رو دزدیده و سیستم هارو هک کرده؟بگو کدومشون انبار رو آتیش زده؟ معراج:حرفی نزدم و فقط نگاهش کردم. با دیدن نگاهم عصبی شد و بلند شد.با پوتینی که پاش بود محکم زد به صورتم.به عقب پرت شدم و چشمام رو بستم.صدای دویدن کسی رو شنیدم.چشمام رو باز کردم.رایان بود.جلوش رو گرفته بودن اما اون با گریه و فریاد سعی میکرد از دستشون خلاص بشه و بیاد طرف من‌.با بغض نگاهش کردم‌.شاید اونا هم نتونن برگردن اما بازم خوبه که نامه رو دادم بهشون تا اگر فرار کردن بتونن به خانواده ام بدن. رسول: با دیدن اون صحنه نتونستم خودم رو کنترل کنم و از جام بلند شدم و به طرفشون دویدم.نزدیک بود برسم پیش معراج که از پشت به عقب کشیده شدم. دست خودم نبود که فریاد کشیدم و به عربی گفتم:ولش کنید😠 رییس:هه .جالب شد.تو چیکاره ای که به خاطر تو ولش کنم؟ معراج:آقا محمد با حال بدی که داشت بلند شد و همون طور که مشخص بود درد داره لب زد. محمد: چی میخوای؟هر چی میخوای بگو فقط با این مرد کاری نداشته باش. رییس:نه دیگه دیره .همون اولش باید این رو میزدی. معراج:خواستم حرفی بزنم که صدای شلیک تیر بلند شد .چند تا بود؟نامرد مگه چند تا تیر داشتی ؟کلش رو زد.درد داشتم.نفس کشیدن برام زجر آور بود.محکم روی زمین افتادم .نمیدونستم دستم باید به کدوم زخم برسه فقط میدونستم دیگه تموم شد.علیهان و رایان با ترس نگاهم میکردن .رایان اشک میریخت .چشمم تار میدید.حس میکردم ضربان قلبم داره اروم میشه.پس منم بالآخره نوبتم شد.لبخند محوی روی صورتم نشست و دیگه قدرت باز نگه داشتن چشمام رو از دست دادم و وارد سیاهی شدم.سیاهی ای که اخر کار بود .تنها چیزی که حس کردم خونی بود که از دهنم جاری شد و تمام.... رسول: نباید این اتفاق میوفتاد.حالا من خیره شدم به جسم خونی و بی جون معراج که روی زمین افتاده و چشماش بسته است.ضربان قلبم از شدت شوکی که بهم وارد شده بود بالا رفته بود. رئیس با دیدن چهره ی من و محمد دستور داد معراج رو ببرن بیرون و خودشون هم بیرون رفتن.محمد به زور خودش رو به طرف من آورد.نتونستم خودم رو نگه دارم و روی زمین افتادم.نباید اینجور تموم میشد.نباید بلائی سر معراج میومد .نباید... درد قلبم دوباره شروع شده بود و دستم به طرف قلبم رفت اما با درد بدی که داخل قلبم پیچید چشمام تار شد و تنها حس کردم محمد تکونم میده و صدام میزنه و سیاهی... محمد: معراج رو شهید کردن،رسول حالش بد شده و بیهوش شده، خودم حالم اینجوریه پس کی قراره تموم بشه؟ خدایا چرا اینجور شد؟چرا معراج؟اون که تازه میخواست عروسی کنه.قول میدم انتقامش رو میگیرم.قول میدم. خیره شدم به خون های ریخته شده روی زمین.چقدر زود رفت .چقدر زود. پام بر اثر فشاری که بهش وارد شده بود درد میکرد.اما من مهم نیستم.حالا دیگه نمیتونم کاری کنم به جز آروم کردن رسول.میدونم که وقتی بیدار بشه حالش خوب نیست و این وظیفه من هست که ارومش کنم . ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ پ.ن.معراج شهید شد🥺🖤 پ.ن.رسول حالش بد شده💔 پ.ن.محمد ❤️‍🩹 https://eitaa.com/romanFms
https://harfeto.timefriend.net/17098941770514 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ لینک ناشناس جهت ارسال نظرات زیباتون در مورد رمان 😊
سلام شبتون بخیر اینم یه پارت هدیه خدمت شما دیگه توقع دارم ناشناس رو بترکونید😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹تیراندازی به سمت خودروی حامل صندوق رای در منطقه جکیگور راسک ‌‌‌
🔺حمله اشرار به خودروی صندوق‌های رای در راسک 🔺شهادت ۲ مامور 🔺پس از اتمام رأی‌گیری در مسیر بازگشت صندوق‌ها به فرمانداری اشرار مسلح ناشناس به یکی از خودروهای حامل صندوق اخذ آرای مردم در محور راسک به جکیگور حمله کردند که بر اثر این حمله دو نفر از ماموران بدرقه صندوق شهید و تعدادی از اعضای صندوق مجروح شدند.