•°•°ره رو عشق°•°•
♡بسم رب شهدا♡ ✿آغوشـِ اَمنِ براـבر✿ پارت ۱۲۰ رسول: با دردی که توی سرم پیچید چشمام رو باز کردم
اینم پارتی که رسول گفته بود
شده دلتنگ شوی چاره نیابی جز اشک
من به این چاره ،بی چاره دچارم هر شب
•°•°ره رو عشق°•°•
﷽ ═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═ #پارت۸۰ محسن:حدودا دو ساعت پیش با معراج صحبت کردم.بهش گفتم دوربین رو بزار
﷽
═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═
#پارت۸۱
محسن:میدونم که با دیدن فیلم حالشون خراب میشه اما نمیتونم جلوشون رو بگیرم که نبینن.
پشت سیستم ایستادم و توی فایل رفتم.دکمه کلیک رو زدم و کنار ایستادم.بچه ها نزدیک شدن.داوود با اشک نگاهش رو به من داد و دوباره به فیلم نگاه کرد.
داوود: نمیتونستم چیزی رو که میبینم باور کنم.ایندفعه حتی به چشمام هم اعتماد نداشتم و حتی نمیخواستم داشته باشم.نمیخوام باور کنم اونی که دست و پاش خونی هست فرمانده ام باشه.نمیخوام باور کنم اون رسول هست که با گریه میره طرف معراج .
نمیخوام باور کنم اون معراج بود که اینجور شهید شد.نمیخوام.
نفس کشیدن یادم رفته بود دیگه.سرم رو به طرف حامد چرخوندماونم چشماش پر شده بود . به عقب قدم برداشتم و خیلی ناگهانی چرخیدم تا برم بیرون .اما از اونجایی که بدشانس تر از این حرف ها هستم، دوباره خودم رو ناکار کردم.
دقیقا جایی که زخم شده بود به لبه ی میز چوبی خورد و درد بود که توی بدنم پیچید . با دردی که بهم دست داد ،حس ضعف شدیدی پیدا کردم و خودم رو روی زمین انداختم. حامد سریع کنارم نشست و صدام میزد اما من بازم مثل دفعات قبل که خودم رو نابود کردم چشمام رو فشار میدادم.صدای نگران آقا محسن و بچه هارو میشنیدم اما ابروهام از شدت درد توی هم رفته بود .
نفس عمیقی کشیدم و با اینکه درد داشتم اما چشمام رو باز کردم و گفتم:چیزی نیست😣
محسن: تو که خودت رو دوباره ناقص کردی. چرا مراقب نیستی پسر؟
داوود: لبخندی زدم و گفتم:چی بگم اقا.
محسن: لازم نیست چیزی بگی مواظب خودت باش.حالا هم بلند شو.یاعلی بگو
داوود: آقا محسن دستش رو گرفت جلوم.دستم رو توی دستاش گذاشتم و یاعلی گفتم و بلند شدم.یکم جای زخمم درد میکرد اما در حدی نبود که بخوام کسی رو نگران کنم.دوباره نگاهی به مانیتور که تصویر رسول و محمد بود انداختم .سرم رو پایین انداختم که آقا محسن دستش رو زیر چونه ام گذاشت و گفت.
محسن:نگران نباش.میریم نجاتشون میدیم.بهت قول میدم.
داوود: آقا..اگ..
محسن: میگم نگران نباش.خدا بزرگه.نجاتشون میدیم.
داوود: آقا میشه چند لحظه بیاید بیرون؟
محسن: نگاهی به بچه ها انداختم و به همراه داوود از اتاق خارج شدیم.در رو بستم و خواستم سرم رو به سمت داوود برگردونم که یکدفعه یکی خودش رو توی بغلم انداخت.متعجب خیره شدم به داوود که خودش رو انداخته بود توی بغلم .حرفی نزدم و آروم دستی روی کمرش کشیدم و لب زدم:چیزی شده داوود؟
داوود:مگه نگفتید وقتی حالم بده بیام پیش خودتون؟حالا خواستم جلوی بچه ها نباشیم و بغلتون کنم. راستش وقتی پیش شما هستم حس میکنم کنار آقا محمد هستم.شاید به خاطر این هست که شما خیلی ساله که با آقا محمد رفیقی و باهم بودید .ولی هر چی هست خیلی حالم خوب میشه وقتی پیشم هستید.
آقا محسن خواهش میکنم محمد و رسول رو نجات بدید .
محسن: لبخند محوی زدم و گفتم:قول میدم.
داوود: تشکر کردم و با اقا محسن وارد اتاق شدیم.بچه ها نگاهی بهمون انداختن.حامد اومد جلو و گفت.
حامد : با اقا محسن چیکار داشتی؟🤨
داوود: یه کاری داشتم حالا😁
محسن: خب بچه ها بیاید اینجا لطفا.
بچه ها دورم ایستادن که رو به معین و سعید کردم و گفتم:خب اول از همه برنامه رو باید بگم.
قراره فردا بریم.با استفاده از ردیابی که روشن کردن مکان دقیق رو فهمیدیم.وقتی رفتیم عربستان اول باید از امن بودن منطقه مطمئن بشیم.اگر تونستیم که بدون درگیری نجاتشون میدیم تا متوجه نشن که تحت نظر بودن اما اگر نشد باید آمادگی حمله بهشون رو داشته باشیم.سعید و معین امروز برید خونه هاتون و وسایلتون رو جمع کنید و امشب پیش خانواده هاتون باشید .فردا صبح زود سایت باشید.
سعید و معین: چشم.
محسن: خب امشب کی شیفت هست؟
امیرعلی :من و حامد نوبتمونه
محسن: خیلی خب .حامد میخوای بری خونه استراحت کنی؟به دستت فشار نیاد.
حامد: نه آقا من خوبم.چیزی نیست 🙂
محسن: خداروشکر .خب پس دیگه برید سراغ کار هاتون.
بچه ها از اتاق خارج شدن.نفس عمیقی کشیدم و روی صندلی نشستم. دستام رو روی صورتم گذاشتم .یه لحظه یادم به چیزی افتاد.دستم رو از روی صورتم برداشتم و کشوی میز رو باز کردم.
کیف پول کوچکم رو باز کردم.عکس کوچیکی که داشتم رو در آوردم.با دیدنش لبخند روی صورتم نشست.عکسی که برای تولد محمد گرفتیم. توی این عکس فقط من و محمد بودیم.محمد برام خیلی عزیزه.مثل برادره .از وقتی که توی دانشگاه بودیم باهم آشنا شدیم.اوایل خیلی باهم حرف نمی زدیم اما حدودا دو ماه که از دانشگاهمون گذشت باهم خوب شدیم و همیشه برای درس ها باهم کار میکردیم.
همیشه حریف های تمرینی محمد من بودم.وقتی که باهم آزمون ورودی دادیم من توی بخش مفاسد اقتصادی پذیرفته شدم و محمد بخش اطلاعات.از اون موقع به خاطر گرفتاری ها و پرونده ها دیگه نتونستیم خیلی باهم حرف بزنیم .تا اینکه دوباره سر پرونده قبل اومدیم پیش هم.
♡♡♡♡♡♡
پ.ن.حال داوود💔
پ.ن.خاطراتمحسن❤️🩹
https://eitaa.com/romanFms
https://harfeto.timefriend.net/17098941770514
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
لینک ناشناس جهت ارسال نظرات زیباتون در مورد رمان 😊
9.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 بهترین پاس گل
🔹 امروز پزشکیان رفته امامزاده شاه عبدالعظیم مردم بیرونش کردند با شعار مرگ بر منافق و نه به دولت سوم روحانی.
🔸 این رفتارها دقیقا در پازل تبلیغی اصلاح طلبان هست که میخوان از جلیلی و طرفدارانش یک تصویر افراطی و تند نشون بدن
هدایت شده از بنرهایمسابقهسینزنیبهار💗
مسابقهبزرگ سین زنی { حۅٵݪێ ݕہٵࢪ }🤩
《به مناسبت عید سعید غدیر خم》
•بیشترین تعداد سین؛به ترتیب برنده اینـ جوایز کیوت میشن🤭
1⃣نفراول:روسری|آینهفانتزی|کشفنری|جوراب🫀
2⃣نفردوم:جوراب|آینهفانتزی|کش|فنری🍀
3⃣نفر سوم :آینهفانتزی|کشفنری|جوراب🦋
↯این زوج هنرمند و خوش صدا ایتا رو ترکوندن🤫😶🌫🫀↯
عروس 17ساله و این همه استعداد؟؟؟
https://eitaa.com/baharrang
کد 9⃣
هدایت شده از سیاه چاله 💙 🕳
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⡋⠉⢀⣀⠉⠙⢿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⠀⢈⣿⣿
⣿⡟⡟⠛⠛⠛⠛⠛⠛⠻⢿⣿⣿⣿⣿
⣿⣷⣦⣴⣶⣶⣶⣶⠶⣶⣾⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⡿⠻⡟⠀⣀⠀⢹⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣧⡀⠁⠀⣿⠀⢸⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣟⠋⠀⣸⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣶⣾⣿⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⡟⠉⠀⠀⠉⢻⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⡇⠀⠛⠛⠀⣸⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣶⣶⣶⠀⢸⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⠁⠀⠀⠀⠈⠙⢿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⠋⢙⣿⣿⣿⣿⠀⢸⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣷⣿⣿⣀⣀⣀⣠⣾⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⡿⠿⢿⣿⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣟⠁⢀⣤⠀⢹⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣷⣿⣿⣤⣼⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⡟⠁⣀⠈⢻⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⡿⠛⢿⡇⠀⣿⠀⢸⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣷⣄⡀⠁⠀⣿⠀⢸⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⡿⠛⢿⣶⣾⣿⠀⢸⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⡷⠀⢺⣀⣀⣀⠀⢺⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣶⣿⠛⠛⠛⠀⠸⠿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣶⣶⣶⣶⣦⠀⢹⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣤⣼⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⠛⠛⠛⠻⣿⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⠶⠶⠶⠀⢸⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣤⣤⣄⠀⢹⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⠉⠉⠉⠀⢼⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⠟⠛⠿⠀⢸⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⠇⠀⣦⡄⠀⢸⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣇⠀⠁⣀⠀⢸⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⠿⠿⠿⠀⢸⠟⠙⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣤⣤⣤⠀⢹⡃⢈⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⡿⠟⠛⠉⠀⢼⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣷⣤⣶⣿⠀⢸⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣶⣾⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⠋⠉⢿⣿⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⡿⠁⢀⡀⠘⣿⡿⠻⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣇⣀⣺⣷⠀⢸⣷⣴⣿⣿
⣿⣿⣿⡟⠛⠛⠛⠛⠋⠀⣸⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣷⣶⣶⣶⣶⡶⠀⢸⡿⠻⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣀⣀⣀⠀⢺⡗⠐⣿⣿
⣿⣿⣿⡏⠉⠉⠉⠉⠉⠀⢼⣿⣾⣿⣿
⣿⣿⣿⣷⣶⣶⣶⣶⣶⠀⠸⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⠀⠀⡀⠹⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣦⣼⣷⠀⢹⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⠛⠁⢀⣼⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣷⣾⣿⣿⣿
صلوات جلیلی ختم کنید😁
از من گفتن بود انتشارش با شما😉
#فور
#جلیلی
#انتخابات
#سعید_جلیلی
#نه_به_دولت_سوم_روحانی
سیاه چاله
😎
{https://eitaa.com/ostadrasol}
هدایت شده از سیاه چاله 💙 🕳
میدونین چرا تو روستاها پزشکیان انقد بالا بود
؟
چون رای هارو یه نفر نوشته
دست خط و ببنید
پیشنهاد دانلود✅
صلوات جلیلی ختم کنید😁
از من گفتن بود انتشارش با شما😉
#فور
#جلیلی
#انتخابات
#سعید_جلیلی
#نه_به_دولت_سوم_روحانی
سیاه چاله
😎
{https://eitaa.com/ostadrasol}
هدایت شده از یــاســ♡مـیـن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از یــاســ♡مـیـن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا