5.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ با حال و هوای پارت ۱۵۶🥲🫂
https://harfeto.timefriend.net/17098941770514
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
لینک ناشناس جهت ارسال نظرات زیباتون در مورد رمان 😊
هدایت شده از ♡ماهورا♡
ღ✿ܢ̣ܢܚܩܢ ܝܥ̣ߺ ܫܢܚ݅ܦ̈✿ღ
♡آقامحمد رضا رو کرد سمتم و با لبخند کمرنگی ازم پرسید:قَبِلتُ؟
جواب دادم:قَبِلتُ
♡دیگه توانی برای راه رفتن نداشتم و در آخر من بودم و یک خواب عمیق💔
♡یعنی خاستگاری کرد؟؟😬
♡با درد زیادی روی زمین افتادم و با صدای انفجار دوم همه جا تاریک شد....
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
رمانی با ژانر عاشقانه_مذهبی
رمانی با فراز و نشیب و در اخر درد و غم
لینکشو میخوای؟؟
بفرمایید ☺️
https://eitaa.com/Romanfama
هدایت شده از ♡ماهورا♡
۱۰۰
تایی شدنمون مبارک .
امیدوارم بمونید برامون✨
🇮🇷•°•°ره رو عشق°•°•🇮🇷
﷽ ═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═ #پارت۱۵۶ داوود: دستم توسط دستای اقا محمد گرفته میشه.نگاهی به چهره اش میند
﷽
═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═
#پارت۱۵۷
داوود: میخواد حرفی بزنه که انگار چیزی یادش میوفته.لبش رو به دندون میگیره و دستش رو روی صورتش میزنه.از این تغییر حالت یکدفعه ای که داره متعجب میشم که خودش به حرف میاد و لب میزنه.
رسول: داوود مگه نمیگن کسی که تازه عمل کرده نباید آب بخوره؟پس چرا تو الان آب خوردی؟؟
داوود: آره ولی مگه من عمل داشتم؟
رسول: پس چجوری زخم دستت بهتر شده؟
داوود: مگه عمل میخواسته😐اون که یه شست و شوی زخم بوده که توی اتاق عمل انجام دادن که بخیه بزنن.
رسول:هوفففف نمیدونم.
داوود: به هر حال .میگم چه آب خوشمزه ای بود.
رسول: حرف نزن.بیا زودتر بریم تا محمد نفهمیده.
داوود: من که مشکلی ندارم.تو باید ویلچر رو هول بدی.
رسول: راست میگی .وای چرا اینجور شدم.
داوود: یه چیزی بگم قول میدی عصبی و شاکی نشی؟
رسول: بگو.
داوود: میدونی چیه.از حال و احوالت و حرفات حس میکنم داری قاطی میشی.
رسول : قاطی چی؟؟
داوود: قاطی مرغا😬
رسول: نفسی عصبی میکشم و به اطراف نگاه میکنم .دوباره نگاهم رو به داوود میدوزم و میگم: آخه این چه شوخی مسخره ایه.انگار آرامبخش هایی که دکتر برات زده اثر دیگه ای داشته.
داوود: حالا از من گفتن بود.خوددانی.میخوای باور کن .میخوای نکن.
رسول : زیر لب می غرم: لازم نیست تو بگی.
ویلچر رو به طرف اتاق حامد هول میدم.در رو میزنم و با اجازه ای میگم و داخل میشیم.حامد بیحال روی تخت هست و نورا خانم سعی داره یکم آبمیوه بهش بده.اقاجون با دیدنمون لبخندی میزنه و از کنار کیان به طرف ما میاد .سلامی میکنم که با روی باز ازم استقبال میکنه. داوود هم سلامی میکنه که همه جوابش رو میدن.استین لباسش پارت هست و باند بازوش و چند قطره خون روی باندش به چشم میخوره.
آقاجون جلوش زانو میزنه و داوود جمع تر روی ویلچر میشینه.اقاجون دست داوود رو میون دو تا دستای پیر و زحمتکشش میگیره و با لبخند به داوود میگه.
اقاجون: پسرم نمیدونم لطفی که در حقم کردی رو چطور جبران کنم.محمد و کیان گفتن چه اتفاقاتی افتاده و تو برای نجات حامدم جونت رو به خطر انداختی.
داوود: دست پدر حامد رو بالا میارم و قبل از اینکه متوجه نیتم بشه،بوسه ای روی دستش میزنم.سریع دستش رو عقب میکشه.با لبخند میگم: من کاری کردم که اگر هر کس دیگه ای هم اونجا بود انجامش میدادم.من اون لحظه حامد رو جای کسی که توی آتیش گیر افتاده و باهاش آشنا نیستم ندیدم.اون لحظه حامد مثل تمام مدتی که باهم بودیم به جای برادرم بود و من در واقع جون برادرم رو نجات دادم.
آقاجون: ممنونم ازت پسرم.اما واقعا خطر کردی.اگر خدای نکرده اتفاقی برات میوفتاد من باید جواب خانواده ات رو چجور میدادم؟
داوود: دیگه داریم میگیم یه لحظه.مغز منم اون لحظه اینجور فرمان داد و خواست خدا بود.
نورا: قدمی به جلو برداشتم و لب زدم: آقا داوود ممنونم که جون حامد رو نجات دادید.امیدوارم بتونم جبران کنم.
داوود:شما هم جای خواهرم.منی که اشک هاتون رو دیدم نمیتونستم اون لحظه بزارم حامد همونجا بمونه.حالا هم خداروشکر هر تامون سالم هستیم.
رسول: دیگه کسی حرفی نزد.ویلچر رو به جلو هول دادم.کیان جلوم ایستاد و ویلچر رو گرفت و به طرف تخت حامد برد.من هم کنار آقاجون گوشه ای ایستادم و خیره شدم به حامد و داوود و نگاهشون به هم🌱
♡♡♡♡♡♡♡♡♡
پ.ن.داسولی😉
پ.ن.آب خوردن حالا بده براش یا نه؟😐
https://eitaa.com/romanFms
17.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ با حال و هوای پارت ۱۵۷🥲🫂
https://harfeto.timefriend.net/17098941770514
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
لینک ناشناس جهت ارسال نظرات زیباتون در مورد رمان 😊
رفقا ازتون میخوام حتما حتما عضو زاپاس باشید تا اگر مشکلی برای کانال پیش اومد ادامه فعالیتمون در زاپاس باشه🥲
https://eitaa.com/romanmfm
بفرمایید اینم لینک زاپاس
پارت های رمان از فصل اول تا اینجای رمان به صورت منظم بدون پیام اضافه ای در کانال زاپاس قرار داره😉
هدایت شده از اینجا همه چی در همه!
در حرمشاه خراسان به یاد:
ره رو عشق✨🫀
معقل قلب❤️
🦋 حب الحسین یجمعنا🦋
گاندویی ها🇮🇷✨
عشاق الرضا💫❤️
رفیق شهیدم💔✨
و همچنین بچه ها چنل خودمون🇵🇸✨