💯#پوستر
از خون جوانان وطن لاله دمیده
شهدای حادثه تروریستی خاش
🔥#شهدای_ناجا
💯#پوستر
شهدای امنیت
شهدای ناجا در حادثه تلخ و تروریستی خاش
🔥#شهدای_ناجا
#دلداده_فصل¹
#رمان_گاندویی
#پارت26
(فلش بک به گذشته)
............................(بیمارستان)................................
محمد: رسول برده بودن اتاق عمل زمین متر میکرم تا خبری از اون اتاقی که نمیدونم چی میگذره خبر برسه
یکدفعه چند تا پرستار با عجله بیرون اومدن از ایستگاه پرستاری دستگاه شوک برداشتن تو اتاق احساس می کردم تو باتلاق غم و گریه فرو رفتم نمیتونستم بیام بیرون بچه ها همه نگران و گریه میکردن
🪐🌿........(دوساعت بعد از عمل جراحی)............🪐🌿
محمد: چشمم تار بود آروم باز کردم انگار چند نفر بالا سرم بودن کمکم تاری دیدم کم تر شد وضوح پیدا کرد سعید و فرشید بالا سرم بودن حلقه اشک دور چشم هاشون جمع شده بود دلیل این همه چشم اشکی رو میدونستم دلیلی جز رسول داداش من. نیست
چشمم بستم کسی گریه ام نبینه نگاه کن رسول چه کار کردی با همه ی ما .........
سعید: دست آقا محمد سرم وصل بود کمکش کردم سمت اتاق رسول بریم چند دقیقه طول کشید بریم قسمت ccu
به چونه زدن با پرستار کمک آقا محمد کردم لباس مخصوص بپوشه بره اتاق پیش رسول
محمد: کلی دستگاه به رسول وصل بود آروم رفتم سمتش دستش گرفتم سرد بود آروم بلند شدم بوسه طولانی روی پیشونیش زدم
رسول نمیخوای از خواب ناز بیای بیرون بیدارشو همه منتظرت هستن نزاری مثل مانیا ترکمون کنی بری برنگردی
قطره های اشک از چشمم روی دست رسول پایین میریخت
صورت رسول بوسیدمش داداش من برم الان پرستار میندازه منو بیرون قربونت بشم 🥺
از اتاق رفتم بیرون پشت پنجره نگاهش میکردم دکتر رسول رفت تو بعد از چند دقیقه با قیافه متعجب شده بیرون اومد
_آخرین نفر کی رفته پیش بیمارتون بوده؟
محمد: من بودم اتفاقی افتاده ؟
_شما متوجه نشدید برادرتون موقعی ای پیشش بودین سطح هوشیاریش بالا اومده بهوش اومده 🙂
محمد: یعنی رسول من بهوش اومده درست شنیدم دکتر ؟
_ بله درست شنیدین 😇
(محمد و بچه ها): ممنون
داوود: وایییییییییییییییییییییی خدارو شکر رسول اومدی وقت دنیا کائنات هم گرفتی .........
محمد: از دست تو داوود 😂
خیالم بابت رسول راحت شد اخیشششش
🌿🪐...........................................................🪐🌿
پ.ن1: بلاخره خبر خوب 😂