eitaa logo
📚رمان عاشــ❤ــقانه مَذهَـبـیٖ💕
2.1هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
793 ویدیو
31 فایل
🌸 💌رمان های #عـاشــــ‌مذهبی‌ـــقانه💝 💌کپی مطالب فقط با لینک کانال و نام نویسنده مجاز است🚫 💕 💌کانال دوم ما↓ @im_princess 💕
مشاهده در ایتا
دانلود
هادے ، روے زمین ڪنارِ در اتاق ویراستارے نشستہ بود و سرش را بہ دیوار پشتے تڪیہ دادہ بود و چشمانش را بستہ بود... عماد هم گوشہ ے راهرو دست بہ ڪمر ایستادہ بود و قفسه‌ے سینہ اش از شدت خشم بالا و پایین میشد.. احمد آقا براے همہ مان آب آورد و بہ آبدارخانہ بازگشت... هرچہ با موبایل سوگند تماس میگرفتم جوابے نمیداد، نگرانش بودم ... از طرفے میدانستم میثاق حسابے ناراحت و عصبے شدہ؛ باید میماندم تا در راہ خانہ آرامَش ڪنم. سڪوت را شڪستم و روبہ عماد ڪردم وگفتم: - آقا عماد ...چرا نپرسیدہ ..ندونستہ ...این معرڪہ رو راہ انداختے ؟ چرا یہ ڪلمہ از سوگند توضیح نخواستے ؟ از سوگند هیچے... از من چرا نپرسیدے؟ عماد، دستش را روے پیشانے اش گذاشت و نفس نفس زنان گفت: -ثمرخانم ... چیوو باید توضیح میداد ؟ چے میتووونس بگہ ؟ اصلا مگہ حرفیم موندہ؟ - بلہ موندہ ... معلومہ ڪہ موندہ .‌.. بہ خداوندے خدا قسم تا چند روز پیش حتے منم از حس سوگند خبر نداشتم ... هادیِ بیچارہ روحشم خبر ندارہ ... - آها ...باشہ ...باورم شد. -آخہ چرا من‌باید دروغ بگم ؟ اصن فڪ ڪردے چرا یڪسالہ سوگند دارہ بهت میگہ نہ؟ سوگند مگہ با تو چہ خصومتے داشتہ ڪہ جواب رد بهت میدادہ . بابا بہ پیر بہ پیغمبر نہ هادے نہ میثاق نہ من خبر نداشتیم .. عماد رو ڪرد بہ هادے و با صدایے نسبتا بلند پرسید : - ثمرخانم راس میگہ هادے؟؟ باتووعم؟؟؟ هادے ، چشمانش را باز ڪرد... بہ عماد نگاهے ڪردو گفت: - الان میپرسے برادرمن؟ الان؟ -هاادے واسہ من برادر برادر نڪن ... جانماز آب نڪش ... فقط یههہ ڪلمہ بگو ..‌ ثمرخانم راس میگن یا نہ؟ - بلہ ...راس میگن ... من خودم بیشتر از تو توے شوڪم . Sapp.ir/roman_mazhabi نگاهے بہ هادے انداختم ...گوشه‌ے لبش زخم شدہ بود و خونش داشت بہ راہ مے افتاد ڪہ بے مقدمہ گفتم : -آقاهادے... لبت... گوشہ ے لبت دارہ خون میاد ‌‌‌.. هادے سریعا دستش را گوشہ ے لبش ڪشید و رد خون را در سرانگشتانش نگاہ ڪرد... فورا از جایش بلند شد وبہ سمت آبدارخانہ رفت ... از این فرصت استفادہ ڪردم و با صدایے آرام بہ عماد گفتم : - برو از رفیقت معذرت خواهے ڪن ... شما سالهاست دوشادوش هم دارین ڪار میڪنین ... شما و هادے و میثاق باهمدیگہ این انتشاراتیو بہ جایے رسوندین ڪہ الان انقدر مطرح شدہ ... باهم رفاقت دیرینہ دارین ..‌نون و نمڪ همو خوردین ... پاشو آقا عماد ...پاشو از رفیقت حلالیت بگیر... عماد بے حوصلہ چشمانش را محڪم روے هم گذاشت و چند لحظہ بعد باز ڪرد...بدون اینڪہ حرفے بزند بہ سمت آبدار خانہ رفت ... چند لحظہ اے گذشت ڪہ پیڪِ رستوران غذاهارا آورد و تحویل خانم سالارے داد. خانم سالارے از پشت میزش بلند شد و بہ سمتم آمد ؛ رو ڪرد بہ من و گفت: -خانم شڪیب ،الان آقاے نعیمے حسابے برزخن .. من ڪہ جرات ندارم غذاها رو ببرم اتاقشون ... لبخندے زدم و گفتم: -اشڪال ندارہ ... بدین من میبرم ... بہ آقاے عطریان و آقاے شریفے هم بگین برا ناهار بیان اونجا. - چشم خانم ...شرمندہ - دشمنت شرمندہ ... غذاے خودتو و احمد آقا و خانم زرین رو بردار ... غذاے سوگندم بیزحمت بذار یخچال من بعدا میبرم براش... تو این فاصلہ ام چند بار شمارشو بگیر اگہ جواب داد بگو بہ من زنگ بزنہ. - چشم خانم ... ✍🏻 نویسنده: الهہ رحیم پور اینستاگرام: e.lahe_rahimpoor ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓ 📚Sapp.ir/roman_mazhabi ┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛ ❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آی‌دی کانال مجاز است❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💣🏷 | رئیس جمهور تدارکاتچی مگه داریم ؟ مگه میشه؟ - تقریبا همه‌چیز فقط‌رهبر‌نیست ! 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙 🌺 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
˼ موشک سرگردان بشم تلاویو شدن بلدی؟ ؛)♥️🌱 ˹ 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙 🌺 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
˼ با تو از مرگ ندارم به خدا واهمه ای جان مان پیشکش سیدنا‌ ♡🌱˹ 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙 🌺 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙 🌺 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
❲‌ خط ما نیست با اونی که پا روش بزاره میشه✌️🏻؛)💣 ! ❳ 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙 🌺 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
⭐️خدایا ✨آرامشی از جنس ️فرشته‌هایت ⭐️ننصیب همه دلهای مهربون ✨و شبی آرام و بی نظیر ⭐️قسمت دوستان و عزیزانم بفرما ✨در پناه مهر خداوند ⭐️️شب بر شما خوش -------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبحتون عالی💗 💫امیـدوارم امروزتون 💫 🌸❣با بهترین لحظه ها 🌸❣و موفقیتها گره بخوره 🌸❣و سرشاراز خیر و برکت 🌸❣و لبریزاز آرامش باشه حال دلتون خوب خوب باشه💗 روزتـون زیبـا و در پنـاه خدا 💗
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙 🌺 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙 🌺 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
+ به که لبخند میزند نکنید! ـ 💣|:👊🏻! ـ 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙 🌺 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
{ هَمیشہ هَرڪہ دم از عاشقے زدہ تنهاست} غذاهارا از روے میزِ خانم سالارے برداشتم و بہ سمت اتاق میثاق رفتم. در اتاق را باز ڪردم...چند قدمے جلو رفتم و میثاق را دیدم ڪہ سرش را روے میزش گذاشتہ بود و بہ آمدنم هیچ واڪنشے نشان نداد ... میدانستم حسابے بهم ریختہ و عصبے است و در اینجور مواقع فقط ثمر میتواند مُسَڪنش باشد ... بہ سمت صندلے ها رفتم و روے اولین صندلے نشستم و غذاهارا روے میز مقابلم گذاشتم . میثاق سرش را بلند ڪرد و با صدایے گرفتہ پرسید: - عہ ..غذاها رو آوردن؟ اصلا حواسم نبود غذا سفارش دادیم . - آرہ عزیزم چند دقیقہ پیش آوردن ...خانم سالارے هم با تَن خواہ پولشون و حساب ڪرد . پاشو بیا اینجا بشین الان عماد و هادے ام میان باهم غذا بخوریم. میثاق دستے بہ موهایش ڪشید و نگاهے بہ ساعت مچے اش انداخت ... با بے حوصلگے از جایش بلند شد و بہ جابہ جایے پروندہ هاے بهم ریختہ اش پرداخت ... گویے اصلا حرف من را نشنیدہ باشد براے همین مردد و آرام پرسیدم: - میثاق جان؟ ... -بلہ؟ - منظورت همون جانَمہ دیگہ؟ - خب جانم ؟ -میخوام بگم لطفااا خواهشاا یہ امروز ڪہ من ناهار ڪنارتم بہ هم ریختہ نباش ... بخدا من عماد و فرستادم برہ از هادے عذرخواهے ڪنہ ...الانم چند دیقہ اے هست تو آبدارخونہ موندن ... اونا الان سنگاشونو باهم وا میڪَنن ... حل میشہ ... - حل میشہ؟ چے حل میشہ؟ اصلا سوگند میفهمہ چے میگہ؟ یا فقط برا اینڪہ عماد و از سرش وا ڪنہ اون خزعبلات و بهم بافتہ؟ - خزعبل نیست ... -نیست ؟؟ یعنے تو در جریان بودے؟ - از همین چند وقتہ اخیر ... از اون شبے ڪہ مامان و سوگند اومدن خونمون . - هہ ... اونوقت من بابت اینڪہ قضیہ ے خانم زرین و نگفتم شما دلخور شدے ولے خودت مسئلہ بہ این مهمے و نگفتے عیبے ندارہ ؟؟ نہ؟ - میثاق جان ...خِلط مبحث نڪن لطفا ... سوگند ازم خواست نگم ... قرار بود این یہ راز بمونہ ..نمیدونم چیششد ڪہ گذاشت ڪف دست بددترین شخص . Sapp.ir/roman_mazhabi - باشہ ... هرچے تو میگے ..‌ولے سوگند نباید.... جمله‌ے میثاق هنوز تمام نشدہ بود ڪہ صداے در زدن آمد . میثاق ،ڪلافہ و بے حوصلہ گفت: - بلہ؟ بفرمایید ؟ چند لحظہ بعد در اتاق باز شد ... سرم را بہ سمت در برگرداندم و خانم زرین را دیدم ..... ✍🏻نویسنده:الهہ رحیم پور شعر: سعید صاحب علم اینستاگرام: e.lahe_rahimooor ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓ 📚Sapp.ir/roman_mazhabi ┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛ ❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آی‌دی کانال مجاز است❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✋ هـر روز یک دقـیقه به صداے تیک تاک ساعت گوش بدید تا متوجه بشید که زمان داره به سرعـت میگذره... و اگه اعتیاد به گناه ترک نشه!! چه بسا ممکنه قبل ترڪ گناه مرگ فرا برسـه...   💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙 🌺 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
🌿.[ ].🌿 🌻 "یکی از دوستانش موهای زیبا وخوشحالتی داشت. همیشه از موهایش در جمع تعریف می کرد.یک بار ابراهیم آهسته به او گفت : نعمتی که خداوند به تو داده ،به رخ دیگران نکش . ابراهیم می دانست تمام آنچه داریم نظیر فرزند واموال وزیبایی و…وسیله آزمایش است وخوشا به حال کسی که از این آزمایش سربلند بیرون بیاید.   💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙 🌺 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
⭐️خدایا ✨آرامشی از جنس ️فرشته‌هایت ⭐️ننصیب همه دلهای مهربون ✨و شبی آرام و بی نظیر ⭐️قسمت دوستان و عزیزانم بفرما ✨در پناه مهر خداوند ⭐️️شب بر شما خوش -------------------
لبخند بزن به روزگاری که از نو شروع شده😉 صبح یادآور زیبایی‌هاست🌸 یادآور زندگی نو، شروعی نو، نگاهی نو و امیدی نو😇 ردپای خدا در زندگیست💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『🥀』 شهید‌همت‌گفت: هرموقع‌در‌مناطق‌جنگی‌راه‌را‌ گم‌کردید نگاه‌کنید‌آتش‌دشمن‌کدام‌سمت‌را‌میکوبد‌همان‌ جبهه‌‌خودی‌است! -الان‌دشمن‌حرفش‌اینکه‌رای‌ندید! داره‌توی‌سر‌مردم‌آتش‌رای‌ندید‌برپا‌میکنه و‌مردم‌ما‌باید‌دست‌روی‌نقطه‌ضعف‌دشمن‌بگزارند و‌رای‌بدهند باید‌خلاف‌دشمن‌کار‌کرد(: سلام اخه‌اینجوری‌بیشتر‌حرص‌میخورن✌️🏼! هرکی‌رأی‌ندهد در‌آتش‌دشمن‌میسوزد!   💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙 🌺 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
/بخش اول میثاق پشت میزش ایستادہ بود و من هم روے صندلے نگاهم را بہ خانم زرین دوختہ بودم ... زنے تقریبا ۳۰ تا ۳۲ سالہ با اندامے لاغر و پوستے سبزہ ... چشمهایش اما بہ سیاهے شب مانند بود و لبخندے مرموزانہ هم برلب داشت .. چند قدمے جلو آمد و روبہ میثاق پرسید: - آقاے نعیمے ...حالتون بهترہ ؟ من گفتم یہ مقدار اوضاع آروم شہ خدمتتون برسم ... آخہ خیلے پریشون شدہ بودید. میثاق ، پروندہ هایے ڪہ در دست داشت را درون قفسہ جاے داد و گفت : - ممنون خانم ... خوبم ...مشڪلے نیست ‌...بہ زودے حل میشہ... - بلہ امیدوارم .. - بہ هرحال ببخشید اگر سر و صداے ایجاد شدہ مزاحم ڪارِتون شد. - نہ خواهش میڪنم . من بہ جاهاے شلوغ عادت دارم . - در هرصورت ممنون بابت احوالپرسیتون. - خواهش میڪنم ... نگاهم میان میثاق و خانم زرین میچرخید ... زرین بعد از گفتن جملہ آخرش بہ سمت در حرڪت ڪرد .. چند قدمے ڪہ جلوتر رفت ایستاد و بہ سمت من رو برگرداند و گفت: - راستے ببخشید آقاے نعیمے اگر میدونستم مراجع دارین مزاحم نمیشدم . Sapp.ir/roman_mazhabi با گفتن این جملہ اش ڪفرم درآمد ‌‌‌... با اینڪہ پیشتر ندیدہ بودمش اما حسم نسبت بہ او از ابتدا هم حس خوبے نبود... میثاق یڪ تاے ابرویش را بالا داد و متعجبانہ گفت: - خانم زرین... یعنے شما متوجہ نشدید ایشون همسر بندہ هستن؟ خانم شڪیب . زرین ، دستش را روے دهانش گذاشت و با حالتے مضحڪ گفت: - اے واااے ... ببخشییید ... من اصلا متوجہ نشدم . خوب هستین شما؟ - ممنونم ‌. - اے بابا ...ناراحت شدین؟ تقصیر آقاے نعیمے شد بخدا ... اگہ زودتر معرفے میڪردن سوء تفاهم نمیشدااا. - نہ عزیزم ناراحت نشدم ... فقط نگرانم غذاتون از دهن بیوفتہ ... این راگفتم و با دست بہ سمت در خروجے اشارہ ڪردم . زرین ... ڪمے چهرہ اش در هم رفت ولے لحن صحبت ڪردنش را تغییر نداد و گف: - ببخشیدا من یڪم ڪنجڪاوم ... میتونم اسم ڪوچیڪتونو بدونمم ؟ - ثمرہ ولے همہ ثمر صدام میڪنن .... - بہ بہ چہ اسممم قشنگے ... پس حتماثمرہ ے عشق آقاے نعیمے شما هستین ... منم مهرنازم . با تعجب نگاهم را میان میثاق و مهرناز چرخاندم ... از فرط تعجب و عصبانیت دستهایم را مشت ڪردہ بودم و لبم را با دندان میگزیدم ... بہ زور لب وا ڪردم و گفتم: - خوشبختم ... - منم همینطور ...بااجازہ آقاے نعیمے . این را گفت و بے توجہ بہ من و میثاق از اتاق خارج شد. ✍🏻نویسنده:الهہ رحیم پور اینستاگرام:e.lahe_rahimpoor ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓ 📚Sapp.ir/roman_mazhabi ┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛ ❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آی‌دی کانال مجاز است❤
🌹شهـید حسن طهرانےمقدم: فــقط انــسـان های ضــعیــف به اندازه امکاناتشان کار مےڪنند! 🌹   💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙 🌺 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
. . میگفت: خدانکنه‌حرف‌زدن‌و‌نگاه‌کردن‌به‌نامحرم، براتون‌عادی‌شھ! پناه‌میبرم‌به‌خدا . . از‌روزی که‌گناه‌فرهنگ‌و‌عادت‌مردم‌بشھ'🌿 - شهیدحمیدسیاهکالی‌مرادی . . 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙 🌺 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
°•.🌿.•° توی این وانفسایِ جنگ نرم اونی پیروزه که سنگرش مطمئن و امن باشه! سنگرِ مطمئن و امنِ خط مقدم همین هیئت و اشکاییه که واسه اهل‌بیت میریزی :) • ✌️🏻 📲 ‌ ‌💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙 🌺 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙  
/بخش دوم بہ محض اینڪہ در اتاق را بست رو ڪردم بہ میثاق و با لحنے سرشار از حرص و ناراحتے گفتم: -میثاق این خانم نیاز مالے دارہ و اومدہ اینجا ڪار ڪنہ ؟ - یعنے چے ؟ -یعنے فڪ نمیڪنم ایشون خیلے احتیاج مالے داشتہ باشن با این حجم از نشاط و شادابے و رویے ڪہ دارن...مگر اینڪہ بہ غیر از ڪار بخوان از یہ طریق دیگہ یہ شبہ نیازمالیشون و رفع ڪنن ..نہ ؟ بعدشم این خااانم زرینتون از ڪجا میدونہ این قضیہ ثمره‌عشق و ؟؟؟ هاان ؟ این از ڪجا حرفاے تو خلوت مارو میدونہ ؟ میثاق یا توضیح میدے این ڪیہ و اینجا چیڪار میڪنہ یاا بخدا میرم یقشو میگیرم میارم خودش بگہ . میثاق ڪلافہ و عصبے دستے در موهایش میڪشد و با صدایے بلند میگوید: -من چمیدووونم ... خب اسمتو گفتے اینم این اومدہ تو ذهنش ..‌ من مسئول ذهن اونم هستم؟ -اولا داد نزن سرِ من ...ثانیا تو مسئول ذهن اون‌ نیستے ولے اون مسئول احوالپرسے از تو هست آررہ؟؟ - ثمرجاان ...ثمرجاان آخہ چے میگے تووو؟ مگہ من گفتم بیاد احوالمو بپرسہ؟ -نہ ...معلومہ نمیگے ولے تا چراغ سبزے نشون ندے ڪسے از این غلطا نمیڪنہ ... میثاق یہ ڪلمہ بهم بگو ..‌ تو خانم سرمد و چرا اخراج ڪردے؟؟ هاان؟ - چہ ربطے دارہ؟ - ربطش اینہ ڪہ یہ سال قبل اومدے گفتے میخوام سرمد و اخراج ڪنم چون حد خودشو نمیدونہ ... میخوام سوگند و بیارم جاش ڪہ حرف و حدیثے نباشہ ...اونوقت درست یہ سااال بعد ورداشتے ڪسیو آوردے ڪہ اینجور جلووے زنت رفتار میڪنہ؟ من ناهار و آوردم اینجا دورهم غذابخوریم تا ناراحتے ها رفع بشہ ولے گویا هستن ڪسایے بہ غیر من ڪہ دلخورے جنابعالے و رفع ڪنن. -ثمر تو چت شدههہ؟ چرا شبیہ زنهاے یہ قرن پیش رفتار میڪنے ؟؟ بابا تو تحصیل ڪردہ اے ...معلمے ... آخہ تو بہ چے شڪ دارے ؟ بہ ڪے شڪ‌دارے ؟ بہ من ؟ بہ منے ڪہ جونَمو .... Sapp.ir/roman_mazhabi ولش ڪن ..‌ عشق و نباید اثبات ڪرد ... فڪ میڪردم تو این دوسال برات اثبات شدم .. جمله‌ے میثاق ڪہ تمام شد مجددا در اتاق زدہ شد ... میثاق با صدایے آرام رو ڪرد بہ من و گفت: -تو دفتر جاش نبود ثمرخانم ... بعد هم بہ سمت در رفت و در را باز ڪرد ... هادے و عماد "بااجازہ ای" گفتند و داخل اتاق شدند . میثاق فقط سرے تڪان داد و از اتاق خارج شد . چشم هایم پر از اشڪ شدہ بودند... ڪافے بود یڪ پلڪ بزنم تا اشڪهایم سرازیر شود ... از روے صندلے بلند شدم و روبہ روے هادے و عماد ایستادم. بغضم‌را قورت دادم و با صدایے گرفتہ گفتم: - میثاق ڪہ اومد بگین رفتم دنبال سوگند ...باهاش صحبت ڪردم ... دلخورہ ازتون ولے.. رفع میشہ .‌اگہ چیزے گفت ..شما ڪوتاہ بیاین ... عماد سربہ زیر و پشیمان فقط بہ نشانہ ے تایید سرے تڪان داد... گویا فهمیدہ بود ڪہ باید خشمش را ڪنترل میڪرد و با هادے آنطور برخورد نمیڪرد. ڪیفم را از روے صندلے برداشتم و تا آمدم ڪہ قدمے بردارم صداے هادے متوقفم ڪرد .. - بفرمایید ... سر برگرداندم و دیدم یڪ برگ دستمال ڪاغذے را بہ سمتم گرفتہ ... نگاهے بہ صورتش انداختم... و شاید اولین بار بود ڪہ هادے هم در چشمانم نگاہ ڪرد ‌.‌‌‌.. نگاهِ متعجبم را ڪہ دید گفت: - قصد دخالت نداشتم ... خواستم دارین از اتاق میرین بیرون اشڪتونو پاڪ ڪنید . این را گفت و سرش را پایین انداخت؛ دستمال را از دستش گرفتم و با قدمهایے محڪم و عصبے از اتاق بیرون رفتم . ✍🏻نویسنده:الهہ رحیم پور اینستاگرام:e.lahe_rahimpoor ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓ 📚Sapp.ir/roman_mazhabi ┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛ ❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آی‌دی کانال مجاز است❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ یک جمله تاریخی از سلیمانی طبق قواعد و اراده الهی برای همه تاریخ : 👌 امکان ندارد آزاد شود، جز با پرچم‌داری شیعه!   پ💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙 🌺 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
🔹شاه، از ترس وجود سم در غذایش، برای چشیدن و تست کردن غذا به نزدیکانش ۲۰ میلیون تومان دستمزد میداد ! ۲۰ میلیون پنجاه سال پیش ! 🔹۲۰ میلیون تومان در آن زمان حقوق یک ماه بیش از ۵۰ هزار کارگر بود !!!   💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙 🌺 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
⭐️خدایا ✨آرامشی از جنس ️فرشته‌هایت ⭐️ننصیب همه دلهای مهربون ✨و شبی آرام و بی نظیر ⭐️قسمت دوستان و عزیزانم بفرما ✨در پناه مهر خداوند ⭐️️شب بر شما خوش -------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💗حـال دلتـون قـشنگ 🌸آخرین روزای 💗ماه مبارک رمضان 🌸گـرم مـحبت 💗زنـدگیتون 🌸پـر از عطر و مهربانی
💭 عزیزی میگفت: ھروقت ‌احساس‌ڪردید از↫امام‌زمان دورشدید و‌دلتون‌واسہ آقا‌تنگ‌نیست این‌دعاۍڪوچیڪ رو‌بخونید بہ خصو‌ص‌توےقنوت‌هاتون "لَیِّن‌قَلبی‌لِوَلِیِّ‌اَمرِك"🌿💔:) 💔🚶🏾‍♂   💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙 🌺 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
گــنـاه⚠️ اولین و مهم‌ترین چیزی که ما را از امام زمان دور می‌کند ؛ گناه💔 است... و مهمترین چیزی که فرج حضرت را جلومی اندازد ترک‌گناه✌️🏻 ماست... واقعاچرامااینقدرگناه‌می‌کنیم؟! ✨ 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙 🌺 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙