eitaa logo
📚رمان عاشــ❤ــقانه مَذهَـبـیٖ💕
2.1هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
793 ویدیو
31 فایل
🌸 💌رمان های #عـاشــــ‌مذهبی‌ـــقانه💝 💌کپی مطالب فقط با لینک کانال و نام نویسنده مجاز است🚫 💕 💌کانال دوم ما↓ @im_princess 💕
مشاهده در ایتا
دانلود
{ هَمیشہ هَرڪہ دم از عاشقے زدہ تنهاست} غذاهارا از روے میزِ خانم سالارے برداشتم و بہ سمت اتاق میثاق رفتم. در اتاق را باز ڪردم...چند قدمے جلو رفتم و میثاق را دیدم ڪہ سرش را روے میزش گذاشتہ بود و بہ آمدنم هیچ واڪنشے نشان نداد ... میدانستم حسابے بهم ریختہ و عصبے است و در اینجور مواقع فقط ثمر میتواند مُسَڪنش باشد ... بہ سمت صندلے ها رفتم و روے اولین صندلے نشستم و غذاهارا روے میز مقابلم گذاشتم . میثاق سرش را بلند ڪرد و با صدایے گرفتہ پرسید: - عہ ..غذاها رو آوردن؟ اصلا حواسم نبود غذا سفارش دادیم . - آرہ عزیزم چند دقیقہ پیش آوردن ...خانم سالارے هم با تَن خواہ پولشون و حساب ڪرد . پاشو بیا اینجا بشین الان عماد و هادے ام میان باهم غذا بخوریم. میثاق دستے بہ موهایش ڪشید و نگاهے بہ ساعت مچے اش انداخت ... با بے حوصلگے از جایش بلند شد و بہ جابہ جایے پروندہ هاے بهم ریختہ اش پرداخت ... گویے اصلا حرف من را نشنیدہ باشد براے همین مردد و آرام پرسیدم: - میثاق جان؟ ... -بلہ؟ - منظورت همون جانَمہ دیگہ؟ - خب جانم ؟ -میخوام بگم لطفااا خواهشاا یہ امروز ڪہ من ناهار ڪنارتم بہ هم ریختہ نباش ... بخدا من عماد و فرستادم برہ از هادے عذرخواهے ڪنہ ...الانم چند دیقہ اے هست تو آبدارخونہ موندن ... اونا الان سنگاشونو باهم وا میڪَنن ... حل میشہ ... - حل میشہ؟ چے حل میشہ؟ اصلا سوگند میفهمہ چے میگہ؟ یا فقط برا اینڪہ عماد و از سرش وا ڪنہ اون خزعبلات و بهم بافتہ؟ - خزعبل نیست ... -نیست ؟؟ یعنے تو در جریان بودے؟ - از همین چند وقتہ اخیر ... از اون شبے ڪہ مامان و سوگند اومدن خونمون . - هہ ... اونوقت من بابت اینڪہ قضیہ ے خانم زرین و نگفتم شما دلخور شدے ولے خودت مسئلہ بہ این مهمے و نگفتے عیبے ندارہ ؟؟ نہ؟ - میثاق جان ...خِلط مبحث نڪن لطفا ... سوگند ازم خواست نگم ... قرار بود این یہ راز بمونہ ..نمیدونم چیششد ڪہ گذاشت ڪف دست بددترین شخص . Sapp.ir/roman_mazhabi - باشہ ... هرچے تو میگے ..‌ولے سوگند نباید.... جمله‌ے میثاق هنوز تمام نشدہ بود ڪہ صداے در زدن آمد . میثاق ،ڪلافہ و بے حوصلہ گفت: - بلہ؟ بفرمایید ؟ چند لحظہ بعد در اتاق باز شد ... سرم را بہ سمت در برگرداندم و خانم زرین را دیدم ..... ✍🏻نویسنده:الهہ رحیم پور شعر: سعید صاحب علم اینستاگرام: e.lahe_rahimooor ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓ 📚Sapp.ir/roman_mazhabi ┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛ ❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آی‌دی کانال مجاز است❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✋ هـر روز یک دقـیقه به صداے تیک تاک ساعت گوش بدید تا متوجه بشید که زمان داره به سرعـت میگذره... و اگه اعتیاد به گناه ترک نشه!! چه بسا ممکنه قبل ترڪ گناه مرگ فرا برسـه...   💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙 🌺 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
🌿.[ ].🌿 🌻 "یکی از دوستانش موهای زیبا وخوشحالتی داشت. همیشه از موهایش در جمع تعریف می کرد.یک بار ابراهیم آهسته به او گفت : نعمتی که خداوند به تو داده ،به رخ دیگران نکش . ابراهیم می دانست تمام آنچه داریم نظیر فرزند واموال وزیبایی و…وسیله آزمایش است وخوشا به حال کسی که از این آزمایش سربلند بیرون بیاید.   💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙 🌺 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
⭐️خدایا ✨آرامشی از جنس ️فرشته‌هایت ⭐️ننصیب همه دلهای مهربون ✨و شبی آرام و بی نظیر ⭐️قسمت دوستان و عزیزانم بفرما ✨در پناه مهر خداوند ⭐️️شب بر شما خوش -------------------
لبخند بزن به روزگاری که از نو شروع شده😉 صبح یادآور زیبایی‌هاست🌸 یادآور زندگی نو، شروعی نو، نگاهی نو و امیدی نو😇 ردپای خدا در زندگیست💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『🥀』 شهید‌همت‌گفت: هرموقع‌در‌مناطق‌جنگی‌راه‌را‌ گم‌کردید نگاه‌کنید‌آتش‌دشمن‌کدام‌سمت‌را‌میکوبد‌همان‌ جبهه‌‌خودی‌است! -الان‌دشمن‌حرفش‌اینکه‌رای‌ندید! داره‌توی‌سر‌مردم‌آتش‌رای‌ندید‌برپا‌میکنه و‌مردم‌ما‌باید‌دست‌روی‌نقطه‌ضعف‌دشمن‌بگزارند و‌رای‌بدهند باید‌خلاف‌دشمن‌کار‌کرد(: سلام اخه‌اینجوری‌بیشتر‌حرص‌میخورن✌️🏼! هرکی‌رأی‌ندهد در‌آتش‌دشمن‌میسوزد!   💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙 🌺 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
/بخش اول میثاق پشت میزش ایستادہ بود و من هم روے صندلے نگاهم را بہ خانم زرین دوختہ بودم ... زنے تقریبا ۳۰ تا ۳۲ سالہ با اندامے لاغر و پوستے سبزہ ... چشمهایش اما بہ سیاهے شب مانند بود و لبخندے مرموزانہ هم برلب داشت .. چند قدمے جلو آمد و روبہ میثاق پرسید: - آقاے نعیمے ...حالتون بهترہ ؟ من گفتم یہ مقدار اوضاع آروم شہ خدمتتون برسم ... آخہ خیلے پریشون شدہ بودید. میثاق ، پروندہ هایے ڪہ در دست داشت را درون قفسہ جاے داد و گفت : - ممنون خانم ... خوبم ...مشڪلے نیست ‌...بہ زودے حل میشہ... - بلہ امیدوارم .. - بہ هرحال ببخشید اگر سر و صداے ایجاد شدہ مزاحم ڪارِتون شد. - نہ خواهش میڪنم . من بہ جاهاے شلوغ عادت دارم . - در هرصورت ممنون بابت احوالپرسیتون. - خواهش میڪنم ... نگاهم میان میثاق و خانم زرین میچرخید ... زرین بعد از گفتن جملہ آخرش بہ سمت در حرڪت ڪرد .. چند قدمے ڪہ جلوتر رفت ایستاد و بہ سمت من رو برگرداند و گفت: - راستے ببخشید آقاے نعیمے اگر میدونستم مراجع دارین مزاحم نمیشدم . Sapp.ir/roman_mazhabi با گفتن این جملہ اش ڪفرم درآمد ‌‌‌... با اینڪہ پیشتر ندیدہ بودمش اما حسم نسبت بہ او از ابتدا هم حس خوبے نبود... میثاق یڪ تاے ابرویش را بالا داد و متعجبانہ گفت: - خانم زرین... یعنے شما متوجہ نشدید ایشون همسر بندہ هستن؟ خانم شڪیب . زرین ، دستش را روے دهانش گذاشت و با حالتے مضحڪ گفت: - اے واااے ... ببخشییید ... من اصلا متوجہ نشدم . خوب هستین شما؟ - ممنونم ‌. - اے بابا ...ناراحت شدین؟ تقصیر آقاے نعیمے شد بخدا ... اگہ زودتر معرفے میڪردن سوء تفاهم نمیشدااا. - نہ عزیزم ناراحت نشدم ... فقط نگرانم غذاتون از دهن بیوفتہ ... این راگفتم و با دست بہ سمت در خروجے اشارہ ڪردم . زرین ... ڪمے چهرہ اش در هم رفت ولے لحن صحبت ڪردنش را تغییر نداد و گف: - ببخشیدا من یڪم ڪنجڪاوم ... میتونم اسم ڪوچیڪتونو بدونمم ؟ - ثمرہ ولے همہ ثمر صدام میڪنن .... - بہ بہ چہ اسممم قشنگے ... پس حتماثمرہ ے عشق آقاے نعیمے شما هستین ... منم مهرنازم . با تعجب نگاهم را میان میثاق و مهرناز چرخاندم ... از فرط تعجب و عصبانیت دستهایم را مشت ڪردہ بودم و لبم را با دندان میگزیدم ... بہ زور لب وا ڪردم و گفتم: - خوشبختم ... - منم همینطور ...بااجازہ آقاے نعیمے . این را گفت و بے توجہ بہ من و میثاق از اتاق خارج شد. ✍🏻نویسنده:الهہ رحیم پور اینستاگرام:e.lahe_rahimpoor ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓ 📚Sapp.ir/roman_mazhabi ┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛ ❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آی‌دی کانال مجاز است❤
🌹شهـید حسن طهرانےمقدم: فــقط انــسـان های ضــعیــف به اندازه امکاناتشان کار مےڪنند! 🌹   💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙 🌺 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
. . میگفت: خدانکنه‌حرف‌زدن‌و‌نگاه‌کردن‌به‌نامحرم، براتون‌عادی‌شھ! پناه‌میبرم‌به‌خدا . . از‌روزی که‌گناه‌فرهنگ‌و‌عادت‌مردم‌بشھ'🌿 - شهیدحمیدسیاهکالی‌مرادی . . 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙 🌺 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
°•.🌿.•° توی این وانفسایِ جنگ نرم اونی پیروزه که سنگرش مطمئن و امن باشه! سنگرِ مطمئن و امنِ خط مقدم همین هیئت و اشکاییه که واسه اهل‌بیت میریزی :) • ✌️🏻 📲 ‌ ‌💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙 🌺 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙  
/بخش دوم بہ محض اینڪہ در اتاق را بست رو ڪردم بہ میثاق و با لحنے سرشار از حرص و ناراحتے گفتم: -میثاق این خانم نیاز مالے دارہ و اومدہ اینجا ڪار ڪنہ ؟ - یعنے چے ؟ -یعنے فڪ نمیڪنم ایشون خیلے احتیاج مالے داشتہ باشن با این حجم از نشاط و شادابے و رویے ڪہ دارن...مگر اینڪہ بہ غیر از ڪار بخوان از یہ طریق دیگہ یہ شبہ نیازمالیشون و رفع ڪنن ..نہ ؟ بعدشم این خااانم زرینتون از ڪجا میدونہ این قضیہ ثمره‌عشق و ؟؟؟ هاان ؟ این از ڪجا حرفاے تو خلوت مارو میدونہ ؟ میثاق یا توضیح میدے این ڪیہ و اینجا چیڪار میڪنہ یاا بخدا میرم یقشو میگیرم میارم خودش بگہ . میثاق ڪلافہ و عصبے دستے در موهایش میڪشد و با صدایے بلند میگوید: -من چمیدووونم ... خب اسمتو گفتے اینم این اومدہ تو ذهنش ..‌ من مسئول ذهن اونم هستم؟ -اولا داد نزن سرِ من ...ثانیا تو مسئول ذهن اون‌ نیستے ولے اون مسئول احوالپرسے از تو هست آررہ؟؟ - ثمرجاان ...ثمرجاان آخہ چے میگے تووو؟ مگہ من گفتم بیاد احوالمو بپرسہ؟ -نہ ...معلومہ نمیگے ولے تا چراغ سبزے نشون ندے ڪسے از این غلطا نمیڪنہ ... میثاق یہ ڪلمہ بهم بگو ..‌ تو خانم سرمد و چرا اخراج ڪردے؟؟ هاان؟ - چہ ربطے دارہ؟ - ربطش اینہ ڪہ یہ سال قبل اومدے گفتے میخوام سرمد و اخراج ڪنم چون حد خودشو نمیدونہ ... میخوام سوگند و بیارم جاش ڪہ حرف و حدیثے نباشہ ...اونوقت درست یہ سااال بعد ورداشتے ڪسیو آوردے ڪہ اینجور جلووے زنت رفتار میڪنہ؟ من ناهار و آوردم اینجا دورهم غذابخوریم تا ناراحتے ها رفع بشہ ولے گویا هستن ڪسایے بہ غیر من ڪہ دلخورے جنابعالے و رفع ڪنن. -ثمر تو چت شدههہ؟ چرا شبیہ زنهاے یہ قرن پیش رفتار میڪنے ؟؟ بابا تو تحصیل ڪردہ اے ...معلمے ... آخہ تو بہ چے شڪ دارے ؟ بہ ڪے شڪ‌دارے ؟ بہ من ؟ بہ منے ڪہ جونَمو .... Sapp.ir/roman_mazhabi ولش ڪن ..‌ عشق و نباید اثبات ڪرد ... فڪ میڪردم تو این دوسال برات اثبات شدم .. جمله‌ے میثاق ڪہ تمام شد مجددا در اتاق زدہ شد ... میثاق با صدایے آرام رو ڪرد بہ من و گفت: -تو دفتر جاش نبود ثمرخانم ... بعد هم بہ سمت در رفت و در را باز ڪرد ... هادے و عماد "بااجازہ ای" گفتند و داخل اتاق شدند . میثاق فقط سرے تڪان داد و از اتاق خارج شد . چشم هایم پر از اشڪ شدہ بودند... ڪافے بود یڪ پلڪ بزنم تا اشڪهایم سرازیر شود ... از روے صندلے بلند شدم و روبہ روے هادے و عماد ایستادم. بغضم‌را قورت دادم و با صدایے گرفتہ گفتم: - میثاق ڪہ اومد بگین رفتم دنبال سوگند ...باهاش صحبت ڪردم ... دلخورہ ازتون ولے.. رفع میشہ .‌اگہ چیزے گفت ..شما ڪوتاہ بیاین ... عماد سربہ زیر و پشیمان فقط بہ نشانہ ے تایید سرے تڪان داد... گویا فهمیدہ بود ڪہ باید خشمش را ڪنترل میڪرد و با هادے آنطور برخورد نمیڪرد. ڪیفم را از روے صندلے برداشتم و تا آمدم ڪہ قدمے بردارم صداے هادے متوقفم ڪرد .. - بفرمایید ... سر برگرداندم و دیدم یڪ برگ دستمال ڪاغذے را بہ سمتم گرفتہ ... نگاهے بہ صورتش انداختم... و شاید اولین بار بود ڪہ هادے هم در چشمانم نگاہ ڪرد ‌.‌‌‌.. نگاهِ متعجبم را ڪہ دید گفت: - قصد دخالت نداشتم ... خواستم دارین از اتاق میرین بیرون اشڪتونو پاڪ ڪنید . این را گفت و سرش را پایین انداخت؛ دستمال را از دستش گرفتم و با قدمهایے محڪم و عصبے از اتاق بیرون رفتم . ✍🏻نویسنده:الهہ رحیم پور اینستاگرام:e.lahe_rahimpoor ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓ 📚Sapp.ir/roman_mazhabi ┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛ ❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آی‌دی کانال مجاز است❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ یک جمله تاریخی از سلیمانی طبق قواعد و اراده الهی برای همه تاریخ : 👌 امکان ندارد آزاد شود، جز با پرچم‌داری شیعه!   پ💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙 🌺 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
🔹شاه، از ترس وجود سم در غذایش، برای چشیدن و تست کردن غذا به نزدیکانش ۲۰ میلیون تومان دستمزد میداد ! ۲۰ میلیون پنجاه سال پیش ! 🔹۲۰ میلیون تومان در آن زمان حقوق یک ماه بیش از ۵۰ هزار کارگر بود !!!   💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙 🌺 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
⭐️خدایا ✨آرامشی از جنس ️فرشته‌هایت ⭐️ننصیب همه دلهای مهربون ✨و شبی آرام و بی نظیر ⭐️قسمت دوستان و عزیزانم بفرما ✨در پناه مهر خداوند ⭐️️شب بر شما خوش -------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💗حـال دلتـون قـشنگ 🌸آخرین روزای 💗ماه مبارک رمضان 🌸گـرم مـحبت 💗زنـدگیتون 🌸پـر از عطر و مهربانی
💭 عزیزی میگفت: ھروقت ‌احساس‌ڪردید از↫امام‌زمان دورشدید و‌دلتون‌واسہ آقا‌تنگ‌نیست این‌دعاۍڪوچیڪ رو‌بخونید بہ خصو‌ص‌توےقنوت‌هاتون "لَیِّن‌قَلبی‌لِوَلِیِّ‌اَمرِك"🌿💔:) 💔🚶🏾‍♂   💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙 🌺 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
گــنـاه⚠️ اولین و مهم‌ترین چیزی که ما را از امام زمان دور می‌کند ؛ گناه💔 است... و مهمترین چیزی که فرج حضرت را جلومی اندازد ترک‌گناه✌️🏻 ماست... واقعاچرامااینقدرگناه‌می‌کنیم؟! ✨ 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙 🌺 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
〖 🌿 〗 . • نمی‌دانم.. شایدلبخندهایتان، تسبیحِ‌ذکرِخداوندبوده؛ کهـ‌اینگونھ‌دلنشین‌مانده‌اسٺ . . !✌️🏽♥️ - . • 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙 🌺 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
/ بخش اول { عِشق پیدا شُد و آتش بہ همہ عالم زد....} از دفتر بیرون آمدم ...تقریبا ساعت نزدیڪ ۴بعد از ظهر بود ،هوا بسیار سرد بود و صداے باد در گوشم میپیچید . سوییچ را از ڪیفم دراوردم و سوار ماشین شدم . چند صد مترے از انتشاراتے دور شدم ڪہ موبایلم زنگ خورد ... سریعا گوشے را با یڪ دست از ڪیفم دراوردم و نام سوگند را ڪہ دیدم فورا جواب دادم: - الوو..سوگند... سوگند با صدایے گرفتہ و بغض آلود جواب داد: - سلام آبجے ... زنگ‌ زدم بگم من رفتم خونہ نگران نباش. - سلاام عزیزدلم... خوبے سوگند؟؟ Sapp.ir/roman_mazhabi - خوب ڪہ نیستم ... مامان قیافمو ڪہ دید فهمیدہ ے چیزایے شدہ سوال پیچم ڪرد ولے حوصلہ نداشتم توضیح بدم ... الان اومدم اتاق یڪم بخوابم دیدم خیلے زنگ زدے گفتم از نگرانے درت بیارم. - باشہ قربونت برم ...منم دارم میام اونجا ..نگران نباش من‌با مامان صحبت میڪنم. -باشہ پس ..میبینمت خداحافظ - خداحافظت عزیزم‌. ..........................................................🌸 دڪمہ ے آسانسور را فشردم تا بہ طبقہ ے سوم برود ... چند لحظہ بعد در آسانسور باز شد و وارد پاگرد شدم ... چند تقہ بہ در زدم و لحظہ اے بعد مامان در را باز ڪرد و با لبخندے نیمہ جان خوش آمد گفت. ڪفشم را دراودرم و داخل خانہ شدم ..‌ مامان را بہ آغوش ڪشیدم و سلام علیڪ ڪردم . مامان تعارف ڪرد تا روے مبل بنشینم و خودش بہ آشپزخانہ رفت .پالتو و شال گردنم را دراوردم و روے دستہ ے مبل گذاشتم... بااینڪہ ناهار هم نخوردہ بودم اما میل و اشتهاے هیچ چیز را نداشتم براے همین مامان را صدا ڪردم و گفتم: - مامان ؛بیزحمت فقط یہ لیوان آب و یہ قرص سردرد اگر دارے برام بیار. - مامان جان دارم برات ناهار گرم میڪنم. -نہ ...نمیخورم اشتها ندارم ... - رنگ‌و روے توعم ڪہ بدتر از سوگندہ ... چیشدہ آخہ؟ - شما قرص و آب و بیار بعدش بشین تا برات بگم . ✍🏻نویسنده: الهہ رحیم پور اینستاگرام:e.lahe_rahimpoor ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓ 📚Sapp.ir/roman_mazhabi ┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛ ❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آی‌دی کانال مجاز است❤
29.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
• . درشبکھ‌هاۍاجتماعـے؛ فقط‌بھ‌فکرخوشگذرانـےنباشید ! شماافسرانِ‌جنگـ‌نرم‌هستیدو عرصهـ‌جنگ‌نَرم، بصیرتـےعمارگونهـ‌واستقامتـےو مالڪ‌اشتروارمۍطلـبد…🌿!' . ♥️˘˘‌ ✌️🏻! 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙 🌺 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 شهادت خواستنیه❤️ 🎙به روایت: حاج حسین یکتا ‌┄┄┅┅┅❅❁❁❁❅┅┅┅┄ ‌‌‌‌‌‌‌💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙 🌺 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💡 ❌خیانت مجازی 🔥کلاه گشادی که بر سر دختر پسرای مذهبی گذاشتند!!! 🚫برنده واقعی در اینستاگرام،تلگرام،فیسبوک،توئیتر و... چه کسی است؟!؟! 📽صحبت های صریح استاد پورآقایی در مورد وضعیت امروز شبکه های اجتماعی و دست های پشت پرده. 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙 🌺 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
/بخش دوم چند لحظہ بعد مامان با یڪ لیوان آب و یڪ ورق ژلوفن بہ سمتم آمد .‌. روے مبل ڪنارے ام‌ نشست و لیوان آب وقرص را بہ دستم داد. Sapp.ir/roman_mazhabi قرص را با ڪمے آب خوردم و دستم را روے پیشانے ام گذاشتم و گرہ روسرے ام‌را باز ڪردم ... مامان مضطرب و نگران پرسید: - ثمر‌.. میشہ بگے چیشدہ؟ -آرہ مامان ...میگم ...مفصلہ . سوگند خوابہ دیگہ؟ - آرہ ... با یہ حال خرابے اومد ڪہ نگو... بعدشم هیچے نگفت و نخورد و یہ راست رفت اتاقش. - مامان ... چیزے ڪہ میخوام بگم باید ظرفیتشو داشتہ باشے . نگم بهت بعدش برے با بچہ دعوا ڪنے؟ - یعنے چے آخہ؟ مگہ چیشدہ ثمرر؟ - امروز من همینجورے برا سر زدن رفتم دفترمیثاق اینا... تو اتاق میثاق بودم ڪہ یهو سرو صداے دادو بیداد عماد بلند شد... رفتیم‌دیدیم با هادے دست بہ یقہ شدہ. -با هااادے ؟؟؟ - آرہ ... مث اینڪہ سرِ سوگند بحثشون شدہ بود. - یعنے چے ؟ بہ سوگند چہ ربطے داشت؟ - ببین مامان ... اون شبے ڪہ اومدین خونہ ے ما؛ من و سوگند ڪہ رفتیم تو اتاق صحبت ڪنیم ...سوگند گفت عماد و نمیخواد . گفتم پاے ڪس دیگہ درمیونہ؟ گفت آرہ. پاپیچش شدم و اصرار ڪردم تا گفت ..‌ گفت ڪہ دلش گیرہ هادیہ ... بدجور.... این را ڪہ گفتم ؛مامان با دست بر صورتش زد و با صدایے بلند گفت: - یا فاطمہ زهرا ... راااست میگے؟ - آررہ ..‌آروم باش مامان.. حالا نمیدونم امروز چیشد ڪہ ورداشت گذاشت ڪف دست عماد ... عمادم فڪ ڪرد بین هادے و سوگند چیزے هست ... رفت و یقہ هادے بیچارہ رو چسبید .... یڪ بساطے شد ڪہ نگو ونپرس مامان... میثاقم حسابے اعصابش بهم ریخت ... وسط بحثم سوگند با گریہ گذاشت رفت از دفتر . - یعنے ... یعنے میخواے بگے ...تموم این مدت ..سوگند هادے و میخواستہ؟؟ - آرہ ... - هادے خبر داشتہ؟ - میگم ڪہ نہ ... هادے روحشم خبر نداشت ... اصن ڪپ ڪردہ بود. - اے خداا آبرومووون رفت... من جواب مهین و چے بدم؟ -مادر من چہ ربطے بہ آبرو دارہ؟ مگہ عرش خدا بہ لرزہ درمیاد اگہ دخترے بگہ دلش پیش پسرے گیر ڪردہ؟ اونم پسرے مثل هادے ڪہ تو ڪل فامیل نمونہ ندارہ. -خب همووون دیگہ ... هادے چے فڪر میڪنہ پیش خودش ؟؟ نمیگہ سوگند براے من مث خواهر بودہ...اونوقت من براے اون... استغفراللہ.... - مادرم شلوغش نڪن لطفاا ...اتفاقا بنظرم اگہ یہ نفر تو دنیا بتونہ روح سرڪش این دخترو رام ڪنہ هادیہ و بس ... حالام چیزے نشدہ ڪہ ...اینبار ما میریم خواستگارے ... - چیییے؟؟؟؟ ثمر دیگہ این حرفو جایے نمیزنیاا. -اتفاقا من برا خواهرم اینڪارو میڪنم . حتے اگہ ڪل دنیا بگن نہ . خلاف شرع ڪہ نیست... هست؟ -آخہ من از دست شما دوتا چیڪارر ڪنم ؟ تروخدا فقط آبروے چندین سالہ باباتونو حفظ ڪنین. -شما نگران نباش مادرمن ... من با حفظ شخصیتِ سوگند و آبروے خانوادہ ..میرم پیش هادے؛ میگم خواهرِ من عاشقت شدہ پسرخالہ جان .....جوابت چیهہ؟ 🌺🌺 این را میگویم‌و در تخیلات خودم هادے و سوگند را بہ هم میرسانم ... لبخندے عمیق بر لبهایم مینشیند ..‌آنقدر عمیق ڪہ دعوایم با میثاق را براے لحظاتے فراموش میڪنم . نویسنده:الهہ رحیم پور شعر:حافظ اینستاگرام :e.lahe_rahimpoo ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓ 📚Sapp.ir/roman_mazhabi ┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛ ❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آی‌دی کانال مجاز است❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📜 🌹 هرچی خواستم بنویسم نتونستم.خودتون ببینید از چه چیز‌هایی گذشتند😔 ○|شهید💔مدافع حرم محمد بلباسے🕊|○
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌼سلااااااام الهی 🍃☀️روزتون پراز شادى و آرامش 🍃💛روزتون پراز مهربانى 🍃☀️روزتون سرشار از عطر خدا 🍃🌼روزتون به زيبايى گلها 🍃💛امروزتون عاشقانه 🍃🌼 -------------------
🌿 شهید حاج قاسم سلیمانی🌱 🍃 هرکدام از شما یک شهــید را دوست خود بگیرد و سیره عملی و سبڪــ زندگـــــی او را بڪار ببندید ببینید چطــور رنگ و بوی شهدا را به خود می‌گیرید و خدا به شما عنایت می‌کند.🍃 ♥️ 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙 🌺 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
🌸استاد فاطمۍنیا: 🔺انسان بداخلاق وغضبناک از عبادتش بهره نمی برد، نمازش باعث عروج اونمی شود. ❗️ممکن است عبادات و مستحباتی انجام دهد، اما با یک غصب و سوءخلق همه را از بین می برد! 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙 🌺 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
از پلہ هاے طبقه‌ے دوم پایین آمدم و بہ سمت اتاق دبیران رفتم ... تقریبا ۱۰ نفرے در اتاق نشستہ بودند ... خستہ نباشیدے گفتم و روے یڪے از صندلے ها نشستم . موبایلم را از ڪیف دراوردم و تا صفحہ اش را روشن ڪردم با پیامے از جانب میثاق روبہ روشدم ... از آن روز ڪہ در دفتر انتشاراتے بحثمان شد و آن اتفاقات افتاد حدود دو هفتہ اے میگذشت و بهمن ماہ از راہ رسیدہ بود ؛ در این مدت با میثاق سرسنگین بودم ... اوهم حسابے ڪلافہ و عصبے بود و شبها ڪہ بہ خانہ مے آمد یڪے دوساعتے پاے تلویزیون مینشست و شامش را میخورد و میخوابید ‌. من هم مشغول ڪارهاے خانہ و مدرسہ بودم و خیلے ڪم پیش مے آمد ڪہ باهم حرف بزنیم ... اگر هم حرفے میزد نهایتا در چند ڪلمہ جوابش را میدادم. پیامش را باز ڪردم و مشغول خواندن متن پیام شدم: " ثمرعزیزم سلام ، خستہ نباشے ؛ راستش دیگہ طاقتم طاق شد و گفتم بخشے از حرفامو تو پیام بهت بگم... باور ڪن این مدت ڪہ صدات و از من دریغ میڪنے سخت ترین شبها و روزها رو سپرے میڪنم . باور ڪن تو فقط دچار یہ شڪِ بے پایہ و اساس شدے . باورر ڪن ... لطفا امروز ڪہ بعد ڪلاسات میام دنبالت ..باهام بیا بریم یہ جاے خوب هم ناهار بخوریم هم حرفامونو بزنیم ." پیامش را ڪہ خواندم بہ فڪر فرو رفتم ،چند روزے بود ماشینم خراب شدہ بود ،ولے هربار ڪہ میثاق میخواست بہ دنبالم‌بیاید قبول نمیڪردم و باآژانس یا اتوبوس بہ خانہ برمیگشتم .باخودم گفتم "ثمر ...خودتو گول نزن ..توعم دلت براش قد یہ ارزن شدہ. بیا و این دعوت ناهار وقبول ڪن و سنگاتو وا بِڪن." براے همین در جواب پیامش نوشتم :"سلام . ۱۲/۳۰ دم در مدرسہ منتظرتم." در همین فڪر ها غرق بودم ڪہ زنگ خورد و بچہ ها بہ ڪلاسهایشان برگشتند. از جایم بلند شدم و ڪیف و ڪتابم را برداشتم تا بہ ڪلاس بروم .. ذهنم حسابے درگیر بود ... سوگند بعد از آن روز از میثاق خواست تا مدتے بہ دفتر نیاید و میثاق هم ڪاملا موافق این ڪار بود . من هم هنوز با هادے صحبت نڪردہ بودم ... از طرفے عماد با هادے سرسنگین شدہ بودو میثاق معتقد بود اگر هادے هم سوگند را بخواهد مجددا جنجال تازہ اے برپا خواهد شد . اما من میخواستم بدون اینڪہ ڪسے باخبر شود با هادے صحبت ڪنم . نمیدانستم هادے قرار است چہ واڪنشے نشان بدهد اما میدانستم ڪہ ڪار اشتباهے نمیڪنم ،براے همین بہ ضعم خودم گفتم ڪہ پاے عواقبش‌هم مے ایستم .... ✍🏻نویسنده:الهہ رحیم پور اینستاگرام:e.lahe_rahimpoor ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓ 📚Sapp.ir/roman_mazhabi ┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛ ❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آی‌دی کانال مجاز است❤