🦋به نام خدای یکتا 🦋
🌼#گلنرگس
✨#پارت18
📚#یازهرا
_____________
نرگس بهم گفت اینکه بهم گفته امیر حسین و دوست نداره مثل یه رازه به کسی نگوو..
اما فکر می کنم امیر حسینم نرگس و دوست نداره
باید حتما راجب این مسئله باهاش صحبت کنم...
باید هر جور که شده نزارم این ازدواج جورشه...
بهترین راهش این که برم به بابام بگم....
اما نرگس به من اعتماد کرده..
قول دادم😂...
خب نمیشه که همین جور دست رو دست بزارم بشینم ببینم چی میشه...
شاید اصلا نرگس دروغ گفته...
نه نرگس هیچ وقت دروغ نمیگه...
و اینجوری ندیده بودم گریه هاشو...
پس الکی نمیگه😂
....
شاید ازدواج کنن بهم علاقه مند بشن...
خب همه بعد از ازدواج به هم علاقه مند میشن😂
شاید واقعاامیرحسینم نرگسو دوست نداره...
اما اگ دوسش نداشت از دوسال پیش نمیگفتن..
شاید اونم به اسرار باباش اینا اومده...
واااای دارم دیووونه میشم.....
منننن هر جووور باشه نمیزارم خواهرم اینجوری باشه...
خودم به جاش حرف میزنم.
ادامه دارد
رمانکده زوج خوشبخت ❤️
https://eitaa.com/joinchat/1420559197Cbc586d52af
#اَللّهُــمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّــکَ_الفَــــرَج
🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁
🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁
🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍁
🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁
🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂
🍃🍁🍂🍃🍁🍃
🍁🍃🍁🍂🍁
🍃🍁🍂🍁
🍁🍃🍁
🍃🍁
🍁
༻﷽༺
#پارت18
🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂
پشت چشمی نازک کرد و گفت:
-پ ن پ عمه منه همیشه خدا توهپروته
-خوب حالا راه بیفت کلاس تموم شد
دستی به گونه زدو قدمهاش رو تندتر کرد.حواسم به غرغر کردنای مریم برای دیر کردنم بود که یه دفعه با کسی برخورد کردم و گوشیم از دستم افتاد
باغصه کنار گوشی نازم که نابود شده بود نشستم با دیدن صفحه شکسته گوشی عصبی سر بلند کردم تا شخصی که بهم تنه زده بود رو با فحشام مورد عنایت قرار بدم که دیدیم بلههه یه آقا پسر البته از نوع بسیجیش از همون برادرای که چشمشون جز سنگ فرش چیزی نمی بینه روبرومه از اونجای که با این تریپ آدما حسابی مشکل داشتم بیشتر عصبی شدم و با غیض گفتم:
-مگه نمیبینی آقا حواست کجاست زدی گوشیم رو داغون کردی بدون اینکه به من نگا کنه با صدای آرومی گفت:
-من معذرت میخوام خانوم ولی فکر کنم شما خودتون حواستون نبود و با من برخورد کردید
بدون اینکه اصلا بفهمم چی میگم با داد گفتم:
-حالا من هواسم نبود نمی شد تو یه کم سرت رو بالا بگیری مگه چی تو این سنگ فرشه که امثال شما زل میزنید بهش؟
با اینکه معلوم بود حرصی شده ولی بازم با حفظ آرامش جوابم رو داد:
-منکه گفتم معذرت میخوام الانم حاضرم خسارت گوشیتون رو پرداخت کنم دست مریم رو کشیدم سمت ورودی و گفتم: -همینم مونده از تو خسارت بگیم برو بینم بابا
مریم که دهنش باز مونده بود و دنبال من کشیده می شد گفت:
نویسنده : آذر_الوند
رمانکده زوج خوشبخت ❤️
https://eitaa.com/joinchat/1420559197Cbc586d52af
#اَللّهُــمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّــکَ_الفَــــرَج
🍁
🍃🍁
🍂🍃🍁
🍁🍃🍂🍁
🍃🍂🍁🍃🍁
🍂🍁🍃🍁🍂🍁
🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁
🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁
🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍃🍁
🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍂🍁
🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁