eitaa logo
رمانکده زوج خوشبخت ❤️
522 دنبال‌کننده
239 عکس
306 ویدیو
4 فایل
کانالهای ما در ایتا @mostagansahadat @zojkosdakt @skftankez @romankadahz @aspazyzoj @bazarkandah تبلیغات 👇 @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋به نام خدای یکتا 🦋 🌼 📚 __________________ سوار ماشین شدیم... نرگس داشت صلوات میفرستاد.. _نرگس ؟! +بله !؟ _چرا صلوات میفرستی ؟! داری براش دعا میکنی ؟! +اره . _خب تو که دوسش نداری ؟! +آرمان.. اگه یه غریبه هم بود من براش دعا میکردم.. _نرگس تو داری منو دیووونه میکنی... +آرماننننن😂 _دیووونه ای😐 تواونو دوست نداری داری براش دعا میکنی ... 😂 +دعا کردن بده ؟! _مگه گفتم بده.. دارم به عنوان اینکه پسر عمومه براش دعا میکنم😂 نه به عنوان کسی که دوسش ندارم.... _عجب😂 خدایاااا... اینقدر نرگس دعا میکنه دعاش براورده میکنی😂 منم یه دعا میکنم اگه براوردش کنی خوشحال میشم😂 خدایاااا الهههی بمیره خب😂... نمرد هم این دوتا باهم ازدواج نکن خب😂... همین الان بریم تو بیمارستان من به همه بگم اینا نمیخوان هم دیگرو😂.... خدایاااااا الههی بمیرانش😂 +عه آرمانن😐 اخ بیچاره چرا ؟! من دارم اینجا دعا میکنم چیزیش نشده باشه تو میگه خدا بمیره😐😂 _اخخ بیچاره🤨 نرگس الان اگه من بگم بمیرم تو اینجوری نمیگی 😐 ادامه دارد رمانکده زوج خوشبخت ❤️ https://eitaa.com/joinchat/1420559197Cbc586d52af
🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂 🍃🍁🍂🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁 🍃🍁 🍁 ༻﷽༺ 🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂 دریا آروم باش مگه بیچاره چکار کرد که اینطوری عصبی شدی -مگه ندیدی گوشیم رو داغون کرد -باشه خوب اتفاقی بود، عمدی که نبود -اههه مریم ولم کن کلا خوشم ازش نیومد خواستم حالش رو بگیرم چشماش از تعجب باز شد: -مگه می شناسیش که خوشت ازش نمیاد؟ -نه نمی شناسم ولی خوشم از این مردایی که یقه می بندن و زل میزنن به زمین برا ریا بعد هرکاری دلشون بخواد می کنن نمیاد حالا هم کم حرف بزن بریم که کلاس فکر کنم تموم شد سری با تاسف برام تکون داد و همراهم شد در کمال نا باوری کلاس هنوز تشکیل نشده بود و منو مریم نفسی از سر آسودگی کشیدیم هنوز سر صندلی جا نگرفته بودیم که از ورود همون پسر بسیجی به کلاس چشم های هردومون از تعجب باز موند. با همون تعجب به مریم گفتم : -ای وای اینم تو کلاس ماست؟ شقایق یکی از همکلاسی هامون که کنار دستمون نشسته بود و نیمچه دوستی با منو مریم به هم زده بود نذاشت مریم حرف بزنه سریع گفت: -آقای فراهانی رو میگی؟ -فراهانی؟ نویسنده : آذر_الوند رمانکده زوج خوشبخت ❤️ https://eitaa.com/joinchat/1420559197Cbc586d52af 🍁 🍃🍁 🍂🍃🍁 🍁🍃🍂🍁 🍃🍂🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁