🦋به نام خدای یکتا 🦋
🌼#گلنرگس
✨#پارت35
📚#یازهرا
___________________
_بابا؟
-بگو
_بابا بزار برم پیش دوستام
-نه
یکبار گفتی گفتم تنها نه تمام
دفعه بعد
_بابا مگه بچم اخه😂
میگی تنها نه
میترسی گم شم؟؟
-اره میترسم گم شی یه وقت..
_بابا؟؟
بابا؟
بابا
بابااااااااا
خب چرا جواب نمیدی شاید میخوام یه چی دیگه بگم 😫
-بگوو
_بابا می زاری؟
-نه آرمان اینقدر صدا نده کنترل بیار بچه.
_میزاری؟؟
میزاری بابا؟
مگه نه؟؟
نمیزاررررررری فردا بیام همرات هیئت؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-هیئت باید بیای.. چکارت دارم منن
خداکنه بیای
_بابا اگه نیما بیاد همرام میزاری؟؟ برم؟؟؟
-نیما دیگه کیه؟؟
_یکی از دوستام.
-نه
_بابا بخدا پسر خوبیه 😂
مثل بقیه بچه ها اصلانیست..
باهاش هیئت رفتم..
-هیئت؟؟
تا اونجایی ما دوستات دیدیم هیئت نمیرفتن توروهم مثل خودشون کردن حرف به گوش نمیدی اصلا
_بابا
همتون همین میگین عههه نیما هم همین میگفت،،
میگفت از وقتی باهمین بچه ها رفتی دیگه اعتقاداتت به فنا رفته
ربطی به اونا نداره من الان حدود فکر کنم پنج سالی هست باهاشون دوستم خیلی پسرا خوبیم هستن..
-همین راست میگه
نه این نیما دیونه س کلا باهمه فرق میکنه😂
این بخاطر ماه محرم نمیخواست بیاد شمال
الکی بونه شرکت و کارش اورد..
-سرکار میره کارش چیه؟
_چه میدونم داخل یه شرکتی کار میکنه..
-هیئت میره؟؟
_اره
-امشبم رفته بود؟؟
_اره
-چرا خب باهاش نرفتی؟؟
_خودش گفت..
-چی گفت؟؟
_گفت ارمان اگه امشب میای همراه من غر نمیزنی دیگه،،،،
من میخوام برم یا زنجیر بردارم یا طبل به عهده میگیرم..
اگرم میای یا باید طبل برداریم یا زنجیر من دیگه امشب نمیام دور دورا وایسم فقط..
-عه پسر خوبیه پس
_نهههه😂
دیوونههههه
-بسه.
من هنوز ندیدمش ولی اینکه بازم فکر میکنم با بقیه دوستات فرق میکنه..
_اره تازه باهاش دوست شدیم...
با ما کلا فرق داره😂
امشبم فقط بخاطر همون اومدم عههههههه
ادامه دارد....
رمانکده زوج خوشبخت ❤️
https://eitaa.com/joinchat/1420559197Cbc586d52af
#اَللّهُــمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّــکَ_الفَــــرَج
🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁
🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁
🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍁
🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁
🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂
🍃🍁🍂🍃🍁🍃
🍁🍃🍁🍂🍁
🍃🍁🍂🍁
🍁🍃🍁
🍃🍁
🍁
༻﷽༺
#پارت35
🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂
واقعا ؟یعنی الان اونجا دیگه تجاوز نیست دیگه تیکه پرونی به دخترا نیست؟
-نه که نیست مگه اونا مثل کشور ما بسته و امل هستن که تا یه دختر دیدن بپرن بهش ؟
-پس این همه آمار تجاوز چرا بالاست ؟ چرا آمار بیماری های جنسی بالاست اینطور که شما می گید نیست خانم مجد اونجا فقط زن بی ارزش شده متوجه هستید؟
پوزخندی زدم و گفتم:
-حالا حتما این الماس باید زیر چادر باشه چرا وقتی خدا زیبای داده باید قایمش کنم؟
-برای اینکه خدشه بهش وارد نشه برای اینکه همون خدا خودش گفته این زیبای رو بپوشون مگر برای همسرت
-بابا بی خیال واقعا املی
یک لحظه عصبی شد ولی خودش رو کنترل کرد و پوزخندی زد:
-بله شما درست می فرمای ما امل هستیم لابد حیوانات که لخت میگردن و تفکر ندا رن خیلی روشنفکر و به روز هستن اگر روشنفکری و باکلاس بودن اینه خدارو شکر من امل هستم منم اگه حرفی زدم برای خاطر خودتون بود
وقتی حرفش تموم شد بدونه اینکه منتظر جواب بمونه راهش رو گرفت و رفت
، از اینکه نتونسته بودم جوابش رو بدم از اعصبانیت در حال انفجار بودم
بیخیال کلاس شدم و رفتم توی فضا سبز دانشگاه نشستم تا مریم و شقایق بیان
تمام مدت نقشه برای امیر علی بخت برگشته کشیدم
نویسنده : آذر_دالوند
🍁رمانکده زوج خوشبخت ❤️
https://eitaa.com/joinchat/1420559197Cbc586d52af
#اَللّهُــمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّــکَ_الفَــــرَج
🍃🍁
🍂🍃🍁
🍁🍃🍂🍁
🍃🍂🍁🍃🍁
🍂🍁🍃🍁🍂🍁
🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁
🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁
🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍃🍁
🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍂🍁
🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁