eitaa logo
رمانکده زوج خوشبخت ❤️
522 دنبال‌کننده
239 عکس
306 ویدیو
4 فایل
کانالهای ما در ایتا @mostagansahadat @zojkosdakt @skftankez @romankadahz @aspazyzoj @bazarkandah تبلیغات 👇 @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋به نام خدای یکتا 🦋 🌼 📚 ____________________ - مگه امشب اومدی هیئت؟؟ _اره اومدم به زور عههه همش تقصیررر نیماااا بخدا به زور منو برد اون وسط زنجیر بزنم شونه هام قرمز شدن عهههه شیطونه میگه برم بزنم چندتایی توگوشش عههه اعصابمو خورد کردههه -عه پس اومدی _اره -بچه ها مردم میرم سرکار بچه منم فقط غر میزنه _بابا کدوم بچتو میگی؟ -نرگسومیگم _اها فکر کردم منو میگی😂 -نه بابا ما جرئت نداریم -بابا😂 مگه من سرکار نمیرم؟؟ -شاگرد آرایشگاه از کی تا حالا شغل شده؟؟ چند بار بهت گفتم ببا برو ادبیات بخون رتبه میاری میبرمت تو نظام، سپاه این طرفا،، نیومدی از همه بی ارزش تر شدی این دوستت چی خونده الان پشت کامپیوتر میشنیه؟؟ _کامپیوترخونده دیگه😂 بابا من بی ارزشم😂 -منظورم کارت بود. _بابا😂 -راستی؟ _چیه؟ -هیچی نمیگم _بابا الان اگه امیر علی بودم میگفتی -به امیرعلی دوری گفتم _پس به منم بگو -نه به تو نمیگم میری میگی به همه _چرا چرا بین بچه هات فرق میزاری؟؟ اون امیر علیه من ارمان همیشه فرق میزاری میزاری تنها بره حتی خارج از کشور من بد بخت تا یه شمال نمیتونم برمم الانم که به اون گفتی فکرمیکنی من دهنم لقه -اولن امیر علی زن داره😂بعدشم کی گذاشتم بره خارج از کشور وقتی مجرد بود؟؟؟ کی تنها رفت؟؟ اصلا بد بخت خارجو دیده؟ 😂 _نه خب منظورم اینه که اگه الانم بگه من میخوام برم خارج میگی برو -اره خب چکارش دارم بره باخانومش کل دنیا رو هم بگرده آرماننن چرا دنبال بهونه ای😂 امیر علیییی متاهله دیگه به من ربطی نداره 😂 ادامه دارد.... رمانکده زوج خوشبخت ❤️ https://eitaa.com/joinchat/1420559197Cbc586d52af
🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂 🍃🍁🍂🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁 🍃🍁 🍁 ༻﷽༺ 🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂 آخرشم هم تصمیم گرفتم مدتی نقش یه عاشق رو بازی کنم بعد از این که باهام دوست شد م غرورش رو بشکنم و به همه ثابت کنم که مذهبیا دروغ میگن وقتی مریم و شقایق اومدن از نقشم براشون گفتم که کلی خندیدن: مریم-برو بابا مطمعن باش نگاتم نمیکنه شقایق-بابا شنیدم کم خاطر خواه نداره ولی نگاشونم نمیکنه حالا بیاد دوس پسر تو بشه ولمون کن باو ؟ -حالا می بیند - مریم:اصلا بیا شرط ببندیم -باشه سر چی - شقایق:بابا دریا بیخیال ، نمیتونی ضایع میشی ها -تو چکار داری؟ شرط رو بگو مریم:باشه سر اینکه اگه تو بر دی همه شام مهمان من اگه تو باختی مهمان تو - اوکی هستم بعد از دست دادن راهی خونه شدیم تمام اون روز و شب رو به نقشم فکر کردم که باید چکار کنم ، قدم اول این شد که باید هرروز جلوی چ ش مش باشم پس باید امار رفت و آمدش رو بگیرم دوم اینکه باید کمی تا حدودی تیپ بازم رو کنترل کنم و بعد و مهمتر اینه که باید فردا برم حرفام رو از دلش در بیارم خبیث خندیدم و گفتم: نویسنده : آذر_دالوند رمانکده زوج خوشبخت ❤️ https://eitaa.com/joinchat/1420559197Cbc586d52af 🍁 🍃🍁 🍂🍃🍁 🍁🍃🍂🍁 🍃🍂🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁