eitaa logo
رمانکده زوج خوشبخت ❤️
520 دنبال‌کننده
239 عکس
306 ویدیو
4 فایل
کانالهای ما در ایتا @mostagansahadat @zojkosdakt @skftankez @romankadahz @aspazyzoj @bazarkandah تبلیغات 👇 @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋به نام خدای یکتا 🦋 🌼 📚 _________________ _بابا😂 -تو خیلی خرفتی از نرگسم بی عقل تری. _وقتی پدر آدم اینجور بگه چه توقعی از بقیه 😂 بعدشم چطور نمیزاشتی وقتی مجرد بود همش میرفت قم میگشت.. -برا درسش میرفت تو هم برو طلبه گی بخون برو شمال اصلا _بابا😂 بخدا من روم نمیشه به دوستام بگم داداشم طبله اس فقط به نیما میدونه که اونم وگفت خوش بحالت اگه به دوستام بگم داداشم طلبه اس بابام نظامی خواهرم علوم قران خونده بخدا باهام قطع رابطه میکنن😂 چقدر شما با من فرق دارین -تو با ما فرق داری. همین پسره نیما پسر خوبیه باهمین بگرد.. _بابا بخدا امیر علی -امیر علی چی؟ _اصلا هیچی بگذریم بهم بگو ولش - من نمیتونم اینقدر راحت با امیر علی صحبت کنم واقعا اونقدری که با تو راحتم با امیر علی نیستم اینم واقعییت فقط مامانت میدونه _عجبی اگه با من راحت بودی اول به من میگفتی نه به امیر علی😂 -چیو؟؟ _همونی به امیر علی گفتی به من نگفتی.. -گفتم شاید تو بری به نرگس بگی.. _عه پس نرگس نباید بفهمه -اره _نه پس به منم نگو ولی بگو میخوام بدونم -بگم؟😂 نمیگی به نرگس؟ _بابا خب این فرق میشه دیگه به منو امیر علی بگی به نرگس نگی فرقه بین بچه هاته 😂 ‌‌-میزنم تورو آرمان موضوع جدیه _نمیخوام نگو میرم بهش میگم -امیر حسین یه مشکل تو سرش بود خوب شده اما فراموشی گرفته عموت گفت امروز بهم گفت حافظش از دست داده میگه من نرگسو نمیخوام ادامه دارد.. .رمانکده زوج خوشبخت ❤️ https://eitaa.com/joinchat/1420559197Cbc586d52af
🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂 🍃🍁🍂🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁 🍃🍁 🍁 ༻﷽༺ 🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂 یه آشی برات بپزم برادر بشین و نگاه کن صبح با آلارم گوشی بیدار شدم کش و قوسی به بدنم دادم و سمت حمام رفتم تا با گرفتن یه دوش سرحالتر بشم دیشب تا دیروقت بیدار بودم و الان کسل - پوووف همینه دیگه به جای عمل میشینم به فکر کردن الا ن که موقعه عمله من کسل حالا کی ح سش رو داره بره دانشگاه بعد از گرفتن یه دوش و تا حدودی سرحال شدن به مامان و عزیز پیوستم: - سلااااااام صبح بخیر عشقای من مامان: سلام عزیزم صبح بخیر عزیز: سلام گلم چه عجبی بلاخره ما دیدیمت ، یا دانشگاهی یا خواب -اوه بی خیال عزیز بخدا وقتی از دانشگاه میام هلاک خواب می شم عزیز:از بس که تنبل بو دی الان با یه کار هلاک میشی -اه عزیز من ؟ ....من تنبل بودم؟ دستی از پشت دور گردنم حلقه شد و صدای خاله گیتی توی گوشم نشست : پ ن پ من تنبل بودم و همش مثل خرس خواب بودم اصلا شما نبودی جیغی از شادی کشیدم و گیتی رو بغل کردم: -وای گی تی جوووووون کی اومدی ؟ گیتی :صبح اومدم خانم خرسه -وای پس چرا من رو بیدار نکردی ؟؟؟ واسا بینم تو چرا با عزیز نیومدی ؟ -معلوم نیست نابغه برای اینکه بیمارستان شیفت بودم نویسنده : آذر_دالوند رمانکده زوج خوشبخت ❤️ https://eitaa.com/joinchat/1420559197Cbc586d52af 🍁 🍃🍁 🍂🍃🍁 🍁🍃🍂🍁 🍃🍂🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁