eitaa logo
رمانکده زوج خوشبخت ❤️
520 دنبال‌کننده
239 عکس
306 ویدیو
4 فایل
کانالهای ما در ایتا @mostagansahadat @zojkosdakt @skftankez @romankadahz @aspazyzoj @bazarkandah تبلیغات 👇 @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋به نام خدای یکتا 🦋 🌼 📚 ________________ بالا خره تموم شد نیما گفت میام خونتون -چطوری تو ارمان؟ _خوبم -مطمئنی کسی تو خونتون نیست؟ _نیمااا😂جفتمون پسریم نگران نباش اصلا بیان چطور میشه با خونوادم آشناشی تازه بابامم ازت خوشش میاد -چقدر تو بیشعوری خب بابات یا اصلا خونوادت نمیگن این پسره چقدر پروعه _نه نمیگن خونواده من اینجوری نیستن مهمون نوازن -چقدر عالی😂 _نیما یه سوال فلسفی -بپرس _چند تا خواهر برادر داری؟ 😂 -چه سوال خوبی پرسیدی سه تاییم _دقیقا مثل ما دوتا پسر یه دختر _دقیقا مثل ما -اول داداشم بعدش خودم بعد خواهرم _دقیقا مثل ما -هر دوتاشون ازدواج کردن به غیر خودم _عه نه نشد اینجا مثل ما نیستی من مجردم خواهرمم مجرد -جدیییی خواهرت مجرده؟؟ _اره -خواهرت ازت کوچیک تره؟؟ _اره -چند سالشه؟ _19 سالش -پس اون اقاعه اون روز در خونتون بود کی بود؟؟ مگه شوهر خواهرت نیست خواهرت کنارش ایستاده بود _خب خواهر من کنار هرکی وایسه دلیل بر این نمیشه که شوهرشه😂 -خب پس کی بود؟ پسرهههه _به به نیماخانو 😂😂 داداشم بود جانا 😂 -عه داداشت😂 عجب!! -نگفتی خب😂 اقا یه پسره بود خواهرت کنارش بود شوهر خواهرت بود بعد یه دختر دیگه هم بود اونطرف ایستاده بوداون کیه دوتا بودن خواهرت کدوم یکیه _به تو چه😂 -در خونتون بازه _عه نگا نیما خواهرم اینه -کدوم داره با یه دختری حرف میزنه -اره همین چادریه کنار اون اقاعه ایستاده بود _ اولا اقاعه داداشش بوده فکر بد نکن عه خواهر من اون مانتویی عه😂 -جدیییی _نه خواهرم سرش بگیر چادرش نگیر سرشم بخوای بُبری باید همراه چادرش ببری -به به قیافشم که دیده نمیشه _دیگه چی میخوای شما😂 _یه دقیقه بزار ببینم دختره کیه -خب خونوادت اومدن من دیگه نمیام تو خونتون _چرا؟؟ -نمیام دیگه پیاده شو _هر جور راحتی ولی باز اگه با خونوادم آشناشی بد نیست -نه ممنون
🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂 🍃🍁🍂🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁 🍃🍁 🍁 ༻﷽༺ 🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂 بله حتما در خدمت هستم بفرمایید تا براتون پرونده تشکیل بدم مدارکتون همراهتون هست؟ -بله تمام مدارک رو تحویل دادم ، بعد از تشکیل پروند رو به من گفت: -ببینید خانم مجد ما الان به شما یه کارت عضو عادی میدیم بسته به فعالیتهای شما میتونید کارت فعال دریافت کنید -بله خانم... -حسینی هستم سحر حسینی - خوشبختم بله خانم حسینی راستش من نمیدونم باید چه کارای انجام بدم اگه راهنمایم کنید ممنون میشم -چرا که نه ؟ فعلا که کار خاصی نیست ما شمار ه شما رو یاداشت کردیم با شما تماس می گیریم -ممنون از لطفتون -خواهش میکنم با یه نفس عمیق از اتاق خارج شدم خوب اینم قسمت دوم حالا قسمت سوم اینه که بدونم این آقای بسیجی چه روزای کلاس داره و من چند روز در هفته می تونم ببینمش متاسفانه چیزی دستگیرم نشد فکر کنم باید دست به دامن شقایق و مریم بشم با این فکر سراغ بچه ها رفتم که از قبل آمارشون رو داشتم و مثل همیشه توی فضا سبز دانشگاه نشسته بودن -سلام بچه ها کلاس تشکیل نشده که اینجا نشستیت ؟ مریم:اولا سلام دوما گیج میزنیا نیم ساعت دیگه کلاس تشکیل میشه شقایق :سلام بیا تو هم بشین که هنوز کلی وقت داریم - وا پس چرا اینقد زود اومدید ؟ مریم:خودت چرا زود اومدی ما هم به همون دلیل -چرت نگو من اومد م قدم اول نقشه امیر علی رو پیاده کنم تو هم برا همین اومدی؟ نویسنده : آذر_دالوند 🍁رمانکده زوج خوشبخت ❤️ https://eitaa.com/joinchat/1420559197Cbc586d52af 🍃🍁 🍂🍃🍁 🍁🍃🍂🍁 🍃🍂🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁