🦋به نام خدای یکتا 🦋
🌼#گلنرگس
✨#پارت49
📚#یازهرا
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
تو نماز خونه بابامو دیدم نمیدونم چرا خیلی ناراحت بود..
بابام همیشه رو روحیه ی نرگس حساس بود.
از وقتی دکتر گفت بخاطر فشار عصبی بابام رفت و الان فهمیدم اینجاس..
امیرعلی کنار نرگس بود عاطفه پیش مامانم..
_بابا؟
-چیه چیشد؟!
_به هوش اومده
-باشه
(حال بابام جوری بود که انگار بغض داره اصلا بابام تا حالا اینجوری نبود..
_بابا نرگس امیر حسینو نمیخواست
شب خواستگاریش کلی گریه کرد
همیشه میگفت شهدا و خدا اماما کمکم میکنن
همیشه میگفت من میدونم اخرش جور نمیشه چون من ته دلم اصلا راضی نیست
اگرم جور شه خدا باید کاری کنه کلی دوسش داشته باشم..
-آرمان نرگس و امیر حسین از چند وقت پیش...
اصلا عموت نرگس وقتی بچه بود یادته میگفت همیشه...
_بابا بخدا راست میگم
-باشه
_بابا بخدا نرگس از بس که راست گفته شما دروغشم باور میکنین اه
اصلا بیا بریم از خودش بپرسیم
دکتر گفت صبر کنید سرم تموم بشه میتونید ببریمش خونه
-الان خوبه؟
_اره داشتن با امیر علی صحبت میکردن..
بیا ماهم بریم
-میام الان خود برو
_باشه..
-نه ارمان
_چیی
-این ببر بده بهش
_ عه گوشی نرگس چرا پیش شماست
داره زنگ میخوره
-بده من خودم جواب میدم
_خب با نرگس کار داره
بابا خب چرا بلند گو رو روشن می کنی دوسش شاید.
✨#پارت50
_______
بابام گوشیه نرگس و جواب داد و زد رو بلند گو
طرف صداش اومد گفت
_نرگس کجایی گوشیتو جواب نمیدی؟
دانشگاه رفتم نبودی
گوشیت پیش کیه؟
اتفاقی برات افتاده؟
چرا بلاکم کردی خب؟
میخواستم بپرسم چیشد گفتین بالا خره یا نه؟
زنگ زدم بهت کی جواب داد؟
باید ببینیم همدیگرو باید باهم صحبت کنیم
چیشدی یکدفه؟
(صدای مرد بود
کلا در تعجب بودم
-چکارش داری اقا؟!
_شما کی هستی
یکی بگه به من
گوشیو چرا جواب میدی
من نرگسو کار
بده گوشیو دستش اهه
خداا
-شما کی هستی نرگس رو از کجا میشناسی؟
_بابا من ارسلانم خب کیم دیگه همکلاسیش
گوشی بده بهش دیگه
-نرگس؟!
نرگس خانم؟!
(بابام گوشیو قطع کرد
نگران بود
نمیدونم چرا..)
_بده ببرم گوشیو بابا
-آرمان
_جانم
-بیا یه دقیقه اینجا بشین
همین پسره وقتی میخواستیم بیاییم زنگ زد به نرگس نرگس اسمشو شماره خود همین سیو کرده بود.
گفتم جواب بده
گفت ناشناسه ولش کن
خودم جواب دادم گفت با نرگس کار داشت
خیلی ازدستش عصبانی شدم
از یک طرفم خیلی بهش اعتماد داشتم
خودم میدونم از نامحرم بدش میاد
اصلا نمیدونم چرا چیشد همچین فکری راجبش کردم
پسره گفت تو کی هستی که گوشیو جواب میدی
اعصابم کلی خورد شد
گوشیشو کامل چک کردم
تمام قسمت های شخصی گوشیشو نگاه کردم چیزی نبود
به غیر از پریا و اتنا با کسی چت نمیکنه
تمام چتاشو با همه خوندم چیزی نداشت
تمام برنامه گوشیشو چک کردم چیزی نداشت
_خب این که از روزم روشن تر دیگه؟!
_نرگس دختر کاملا عاقل و بالغیه
-اره
از دست خودم عصبیم
چرا اینکار کردم
میدونم الان با من قهره مثلا گفت باورم نمیشه این جور فکر کردی
بابا اصلا نرگسو اعصاب باهم جور در میاد
اخهه
_خب بابا بهش حق بده
نرگس یه دختره خب همیشه خودتم میگی خیلی چیزا تو روحیه دخترا تاثیر گذارن
ولی خب نباید گوشیشو میگرفتی
اصلا بل فرض که همچین چیزی که شما فکر کردی باشه که اصلا امکان نداره
خودت خیلی چیزا رو راجب حریم خصوصی برامون تعریف کردی
درسته من از نرگس بزرگترم اما نرگس. این چیزا رو بهتر از من فهمید
خودت از همون شانزده سالگی که برا جفتمون گوشی خریدی بهمون گفتی گفتی که تا وقتی که به سن قانونی برسید کسی حق نداره تلفن شمارو چک کنه به غیر از والدینتون..
تا وقتی که به سن قانونی برسید اون موقع من خودم دیگه اجازه ی این کارو به خودم بدم که گوشی شما رو چک کنم خیلی آدم.......... 😂
بابا خب نباید گوشیشو چک میکردی
اگه ازش میپرسیدی شک نکن بهت میگفت که خواستگارشه
اگه تا الانم نگفته بخاطر اینه که میخواست ببینه تکلیفش با امیر حسین چی میشه بعد بگه
نرگس چیزی تو گوشیش نداره که بترسه گوشیشو نده به کسی
🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁
🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁
🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍁
🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁
🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂
🍃🍁🍂🍃🍁🍃
🍁🍃🍁🍂🍁
🍃🍁🍂🍁
🍁🍃🍁
🍃🍁
🍁
༻﷽༺
#پارت49
🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂
روزهای بعد هم همینطور با بی محلی امیر علی گذشت هر راهی برای نزدیک شدن بهش پیدا می کردم رو می بست حتی
اجازه نزدیک شدن هم بهم نمیداد چه برسه به اینکه بخوام دلش رو به دست بیارم
روز به روز افسرده تر می شدم و دیگه خبری از اون دریا شاد و شیطون نبود
دیگه از تیپ های دریای خبری نبود دیگه آرایش برام مهم نبود
وقتی امیر علی نگاهم نمی کرد هیچی مهم نبود .
شکست رو پذیرفته بودم و تصمیم گرفتم دیگه باهاش رودر رو نشم ولی همیشه و همه جا نگاهم بهش بود همیشه پنهانی نگاهش می کرد
یک روز که داشت به سمت مسجد می رفت با فاصله دنبالش رونه شدم مثل همیشه سر به زیر بود .
ته دلم لرزید از پاک بودنش چقدر خوبه امیر علی که چشمت به کسی نیست چقد خوبه که خیالم راحته ، اگه به یکی نگاه می کردی می مردم از غم ، هرچند الان دارم توی غم دست و پا میزنم ولی درد اینکه بفهمم نگاهت که برای من نیست برای کس دیگه ی باشه من رو می کشه
برای وضو گرفتن کنار حوض جلوی مسجد نشست . تسبیح فیروزه ای که همیشه دستش بود رو کنارش روی لبه ی حوض گذاشت ، موقعه رفتن فراموش کرد که تسبیح رو برداره با عجله سراغ تسبیح رفتم و اون رو برداشتم مثل یک شی مقدس به لبهام نزدیک کردم بوسه آرومی روش نشوندم
نویسنده : آذر_دالوند
رمانکده زوج خوشبخت ❤️
https://eitaa.com/joinchat/1420559197Cbc586d52af
#اَللّهُــمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّــکَ_الفَــــرَج
🍁
🍃🍁
🍂🍃🍁
🍁🍃🍂🍁
🍃🍂🍁🍃🍁
🍂🍁🍃🍁🍂🍁
🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁
🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁
🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍃🍁
🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍂🍁
🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁