eitaa logo
رمانکده زوج خوشبخت ❤️
520 دنبال‌کننده
239 عکس
306 ویدیو
4 فایل
کانالهای ما در ایتا @mostagansahadat @zojkosdakt @skftankez @romankadahz @aspazyzoj @bazarkandah تبلیغات 👇 @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋به نام خدای یکتا 🦋 🌼 📚 _______ -به خوب همچیو میدونی هیچی نمیگی _اره -به نرگس گفته بودی که امیر حسین چی شده؟ _نه -چرا نگفتی بهش _خوب بابا کلی تاکید کردی که نگم بهش -خب نمیتونستی همون روزی که من اینو بهت گفتم توهم یه کلام بگی نرگس نمیخواد امیر حسینو _همون جوری که شما تاکید کردی نگم به نرگس نرگسم تاکید کرد به شما نگم 😂 -عجب خدای من یکم عقل نداری تو خنگ بلند شو بریم _باباا😂 -زهرمار _گوشی نرگس داره زنگ میخوره😂 -بده خودم _میخوای جواب بدی؟! -بدش من دیگه -الو _اقای محترم میشه یه کلام به من بگی کی هستی چرا جواب میدی هر دفعه -با نرگس مگه کار نداری؟! _اره اره گوشی رو بده بهش ‌-نرگس حالش خوب نیست تو بیمارستانه _چرا؟ چیشده؟ کدوم بیمارستان!؟ کجایه؟ چه اتفاقی براش افتادا؟ ادرسو بگو؟ (بابام ادرسه بیمارستان و داد تا بیاد اینجا بابام گفت وقتی ارسلان اومد با هم میریم پیش نرگس) _بابا -بگو _یه چیزی بگم -بگو خب _من مطمئن نیستم که ارسلان خواستگارشه 😂 -میکشمت آرمان چی میگی یعنی چی مطمئن نیستی پس کیه این _ ندیدی گفت ارسلان همکلاسیش -اره اگه همکلاسی معمولی بود فقط درباره درس می‌پرسید اینقدر نگرانش نبود دیگه.. نمیخواست ببینش باهاش حرف بزنه.. این جور که تو حرف میزنی اینطور مطمئن نیستی که نرگس امیر حسین ونمیخواست _نه بخدا اینو مطمئنم 😂 خودش گفت 😂بخدا خودش گفت قسم خوردم بابا -از این قسما زیاد میخوری تو _عههه (یه پسر وارد شد به نظر میومد مذهبی باشه تیپش کاملا مذهبی بود گوشیشو برداشت شماره نرگسو گرفت با بابام رفتیم کنارش _اقا پسر اسمت ارسلانه؟! _بله چطور؟! ✨ _____________ -من داداش نرگسم _واقعا نرگس کجاست الان -الان تو اتاقه _میتونم باهاش حرف بزنم -باید از بابام اجازه بگیری؟ _بابا کجاست. -اینجا _سلام پدر جان من ارسلانم اشکال نداره برم نرگسو ببینم باید باهاش صحبت کنم حتما +سلام پسر گل نه نمیشه باید قبلش با من صحبت کنی سر یه سری مسائل _چشم چه مسائلی +بیا بشین یه معرفی کوتاه از خود داشته باش _نرگس درمورد من صحبت نکرده مگه؟ +چرا اما من میخوام از زبون خودت بشنوم _بله نرگس +نرگس؟؟ _نرگس خانم بهم گفت که بابام سخت گیره +خداروشکر خب بگو از کجا باهاش آشنا شدی.. _از همون دانشگاه خب نرگس خیلی دختر محجبه خوبی بود +نرگس؟؟ _بله نرگس خانم با دوستش پریا همیشه +پریا؟؟ پریا خانم همیشه داخل دانشگاه بود چادرش هیچ وقت از روی سرش پایین نمیاومد واقعا خیلی دخترای چادری اومدن داخل دانشگاه اما خب بعد چند وقتی خیلی زود گول میخوردن شما خودتون بهتر میدونین که دانشگاه یه جای گول زنندس اما دختر شما نرگس +؟؟ نرگس خانم هیچ وقت چادرشو از سرش درنیاورد وقتی بهش وابسته شدم تنها راه این بود که برم بهش بگم +خب؟ وقتی بهش گفتم گفت که من نامزددارم اما میدونستم کسی تو زندگیش نبود چون خیلی وقت بود که زیر نظر داشتمش +احسنت خب؟؟ بعد همین چند وقت گذشت که فهمیدم نامزد داره نامزدش پسر عموشه گفت حالش خوب نیست باز بعد چند وقت بهم گفت ممکنه باهاش ازدواج نکنم گفت بعد ماه محرم خبر میدم بیای خواستگاری یانه الانم که قرار شده بود بیاد به شما خونوادش بگه خب؟ _همین دیگه خب؟؟ _همینه دیگه بخدا خب؟؟ شمارشو؟ شماره دختر من چجوری پیدا کردی ؟؟ _به سختی خب؟؟ همین؟؟ _اره همین تا اینکه امروز صبح بهش زنگ زدم یه اقای جواب داد کلی عصبی شدم +برا چی عصبی؟؟ _همین جوری +خب اون مردی که جواب داد من بودم باباش _واقعا +بله چرا عصبی شدی؟؟ _خب +بسه صبر کن اون چند وقت چند وقتایی که گذشت رو گفتی بگو بگو که چجوری گذشت همشو بگو
رمانکده زوج خوشبخت ❤️
🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂 🍃🍁🍂🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁 🍃
🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂 🍃🍁🍂🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁 🍃🍁 🍁 ༻﷽༺ 🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂 نه ندارم دردم همینه ندارم -چرا مگه همکلاست نیست؟ -چرا ولی داره برای ادامه درسش میره خارج کشور کنارم سر خورد و روی زمین نشست: -وای خدای من نه ، آخه چرا داره میره ؟ -از اولم قرار بود بره بورسیه شده این ترم هم فقط برای مشکل یه درس اینجا بود -وای ...وای ...دریا تو همه اینها رو میدونستی و باز دل دادی ؟ به دلت اجازه دادی تا این حد پیش بره هق زدم: -دست خود لعنتیم نبود اصلا نمیدونم چطور بهش دل بستم -خوبه ..خوبه پاشو خودت رو جمع کن من نمیزارم تو هم عین من بشی باید بهش بهش بگی قبل اینکه بره -چی من برم بهش بگم ؟ -آره مگه چیه ؟ تو باید تلاش خودت رو بکنی تا مثل من پشیمون نشی ببین دریا این عشق نباید اتفاق می افتاد ولی حالا که افتاده برای به دست اوردنش باید از خیلی چیزا بگذری یکیشم غرورته -ولی من می ترسم اگه بازم پسم زد ؟ اگه ...اگه... مسخرم کرد ...اگه... -اگه ، اگه نداریم احتمال هر چیزی هست ولی باید تلاش خودت رو بکنی چون وقتی نموند باشه؟ کمی فکر کردم دیدم حق با گیتیه حتی اگر به قیمت نابود شدن غرورم هم باشه دوس دارم امیر علی بدونه که عاشقشم باید بهش بگم این تنها و آخرین فرصت منه -باشه بهش میگم نویسنده : آذر_دالوند رمانکده زوج خوشبخت ❤️ https://eitaa.com/joinchat/1420559197Cbc586d52af 🍁 🍃🍁 🍂🍃🍁 🍁🍃🍂🍁 🍃🍂🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁