eitaa logo
رمانکده زوج خوشبخت ❤️
520 دنبال‌کننده
239 عکس
306 ویدیو
4 فایل
کانالهای ما در ایتا @mostagansahadat @zojkosdakt @skftankez @romankadahz @aspazyzoj @bazarkandah تبلیغات 👇 @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
.. ..: 🦋به نام خدای یکتا 🦋 🌼 📚 __________ (داشتم میترکیدم از خنده بابام کی کجا اینجوری کیو سین جین میکرد 😂حالا این پسره ارسلانم کم نمیاره بیشعور بابامم نمیدونم با این جور حرف زدنش اخر چه چیزیو میفهمه 😂 بالاخره بابام حرفاش با ارسلان تموم شد😂 سه تا مون رفتیم یه نگاهی کردم امیر علی و نرگس بودن فقط داخل.. امیر علی اشاره کردم که نرگس حجابشو درست کنه دکتر میخواد بیاد نرگس که روسریشو درست کرد اول بابام وارد شد بعد من بعدش ارسلان.. نرگس خیلی شکه شده بود بابام ازمون خواست همه بریم بیرون فقط خودشون دوتا بودن.. دیگه نمیدونم... نرگس)) روسریمو درست کردم مرتب نشستم که دکتر میخواست وارد شه.. دیگه از دست بابام نگران نیستم خودم اشتباه کردم کاش میگفتم حق داشت حالا باید میدیدم تکلیفم با اون خان چی میشد منم حق داشتم الان خدارو شکر همچی به خیر گذشت خدایا شکرت هیچوقت ناامیدم نکردی ببخش همین که امیر حسین منو نمیخواد معجزس خدایا کمکش کن تا زود تر خوب شه خدایا، خوب شد باز نیاد خواستگاری ها تا اون موقع که این بشر خوب میشه من دو تا دوقلو داشته باشم از همین الان حواست باشه.. یه همسر خوبم براش پیدا کن زندگی شو رقم بزن یه زندگی زیبا بدون غم و غصه.. همین جور داشتم باخودم حرف میزدم که بابام وارد شد آرمان وارد شد یکی پشت سرش بود وااای خداااای منننن این چی میخوادددد اینجا ارسلااان خدای من خودت کمک کن بابام خواست که همه برن بیرون -چرا نگفتی +ببخشید 😞 -نظرت چیه راجبش +بابا -خب چیه؟ +نظر من نظر شما خب.. -خب سرت بگیر بالا +چرا -سرت بگیر بالا بگو نمیخوامش خب +بابا😂 ‌-ای کلک +خب هنوز باهاش حرف نزدم -نمیخواد حرف بزنی +چرا خب پسر خوبیه که -اره خوبه فقط خیلی پرووعه +چرا؟ -اصلا آدم به پرویی این پسر تو دنیا ندیدم 😂 میگم شماره دختر من چجوری پیدا کردی میگه به سختی😐 +جدی😂 چند بار تاکید کردم به دختر من بگو نرگس خانم باز میگفت نرگس عه خودم دیگه داشت، خندم میگرفت.. ارمانم اون گوشه داشت یواشکی میخندید ✨ ________________ +پروعه اره اما فکر میکنم پسر ساده ای باشه ‌-یه قرار بزاریم بیا باهاش ببینیم چی میشه +به امید خدا (سرمم تموم شد داشتیم سوار ماشین میشدیم که ارسلانم دنبال ما اومد که بشیه تو ماشین بابام نذاشت😐 دلم براش سوخت😂 گفت که اون موقع با آژانش اومده الان شما منو برسونید. بابام بهش گفت مسیر ما به مسیر تو نمیخوره گفت نه من میدونم خونه شما کجاست تا خونه ما زیاد دور نیست ولی واقعا خیلی پروعه دقت نکرده بودم😂 ولی خب این جامعه جامعه پرو هاس هر کی پروهه موفقه.. ارسلانو رسوندیم در خونشون کلی بهمون تارف کرد که بریم تو خونشون واقعا فکر کردیم الکیه😐 به زور ما رو برد تو خونشون پسره ی.... از اون طرف امیر علی رفته بود پشتدر خونمون منتظر ما بود کلید نداشت بیچاره ارسلان اینا پنج تا بچه ان دوتا داداش سه تا خواهر داداشش مجرد بود همسن من بود ارسلان از من بزرگتره اخه ارسلان هم سن آرمان ماست تقریبا.. بعد آشنا شدن و چند کلام حرف و به اسرار زیاد اونا بابام اجازه داد هفته دیگه بیان خواستگاری بالاخره رفتیم اه _نرگس چرا زود تر بهمون نگفتی +نمیشد امیر علی باید میدیدم تکلیفم باامیر حسین چی شد اما واقعا میخواستم امشب بگم. تصمیم داشتم بگم تا قبل ازاینکه من بگم هنوز به خونواده خدا بهم گفت کجای کاری نرگس خانم خونوادت دوری تاریخ خواستگاری رومشخص کردن😂 _عجب نرگس خب این ازکی بهت گفته چی گفت بهت؟؟ -ولش کن امیر علی انقدر ازش سوال نپرس مهم اینه که هفته دیگه میان برا خواستگاری _چشم.. ارمان))) وقتی که میخواستیم به خونه برگردیم دختره رو دیدیمش بازواای برا چند دقیقه فراموشش کردم اصلا اتناااااااا. واااای خداااا یاااا واای بابام گفت نرگس فقط با دو نفر چت میکرد اتنا پریا واایخدا شمارش پیدا کردم بالا خره... میخگاستم راجبش با نیما صحبت کنم خبر نشد ازش _الو نیما -سلام خوبی؟ _چیشد چکار کردی کجایی؟
🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂 🍃🍁🍂🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁 🍃🍁 🍁 ༻﷽༺ 🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂 ولی حس من بچگانه نیست امیر علی داد زد: -خوا هش میکنم اصلا با خود فکر کردی چیه ما به هم میخوره که به خودت اجازه دادی این حرف رو بزنی بین من و شما خیلی تفاوته -من. ... علاقه من به اندازه ای هست که به خاطر تو آدم دیگه ای بشم - مگه میشه آدما عوض بشن گیریم هم که بتونید عوض بشید من دوست دارم با کسی همراه بشم که از اول مثل من باشه نه اینکه به خاطر من بشه یکی دیگه ، ببینید خانم مجد شما هیچ کدوم از معیار های من رو ندارید و مطمعن باشید هیچ وقت انتخاب من نیستید بهتره این موضوع رو فراموش کنید هرچند میدونم حس زودگذریه و خیلی زود فراموش میشه احساس کردم قلبم شکست تیکه های قلبم هرکدوم به طرفی پخش شد مگه من چ ی کم داشتم؟ من درسته حجاب کاملی نداشتم ولی دختر بی بند و باری هم نبودم یعنی اینقدر طوی ذ هنش منفور بودم که حتی اجازه نمیداد حرفم رو کامل کنم -ولی امیر... -خواهش میکنم ادامه نده راه من و تو از هم جداست الانم پاشو از اینجا برو تا کسی سر نرسیده نمیخوام کسی بفهمه خواهش میکنم یعنی از اینکه حتی با من دیده بشه خجالت می کشید و من ساده فکر می کردم عشقم رو می پذیره واقعا که ساده بودم با قلبی شکسته و غروری نابود شده به صورتش نگاه کردم یک لحظه ن گاهش توی نگاهم نشست . کلافه دستی به موهاش کشید و نگاهش رو ازم گرفت نویسنده : آذر_دالوند رمانکده زوج خوشبخت ❤️ https://eitaa.com/joinchat/1420559197Cbc586d52af 🍁 🍃🍁 🍂🍃🍁 🍁🍃🍂🍁 🍃🍂🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁