.. ..:
🦋به نام خدای یکتا 🦋
🌼#گلنرگس
✨#پارت55
📚#یازهرا
________________
-هیچی خونم
آدرس میدمت بیا
_اوه من نمیام بیا بریم بیرون.
-چرا کجا
_حالا یه جایی میریم
-من میبرمت مزار شهدا ها😂
_خیلی خری
-آرمان چرا همیشه من ماشین بیارم
ماشین تو مدل بالا تره
-کجاش مدل بالاعه
باشه من میام دنبالت گدا
-من صدو یازده تو پارس
_باش بابا من میام بخدا
-بیا خدا نگهدار...
حاضر شدم که برم
-کجا ارمان؟؟
_با دوستم نیما میرم بیرون
-تو اخر نیاوردی من این پسره رو ببینم
_نمیاد بخدا
حالا اگه شد شب میارمش
فعلا خدا نگهدار.
_دیوونه من الان کجا بیام دنبالت😂
-در خونمون
_خونت کجاست ؟
-تو باقچه
ادرس برات فرستادم
(گوشیو قطع کردم.
رسیدم در خونه نیما یه خونه دوطبقه بزرگ داشتن..
-سلام
_ خوبی؟
-بله
-آرمان بریم گلزار شهدا
_خدا مرگت بده
-الههی آمین
الهی خدا مرگم بده برم کنارشون تو گلزار
_چی
-هیچی
_چخبر چکار کردی نمیای بریم شمال؟!
-آرمان حرفی میزنی ها
بخدا من مثل تو بیکار و الاف نیستم
من هزارتا کار بد بختی دارم مشغله اوههه اصن نمیرسم
_خیلی گاوی نیما
اصلا فکر نمیکردم همچین آدمی باشی
اصلا فکر نمیکردم اینقدر زود قضاوت کنی واقعا که
-چیشد چی گفتم مگه؟
_هیچی بگو ادامه حرفت بگو
-خب چی گفتم میگی قضاوت 😂
_میگه من مثل تو بیکار نیستم
مگه من بیکارم؟؟
-واقعا سر کار میری خب چرا نگفتی بهم؟ کارت چیه جدی؟
_شاگرد یه آرایشگر بودم
-اها خسته نباشی
_سلامت باشی😂
_بخدا جوری گفتی من سر کارم من گفتم شاید میره یک ماه رو کشتی کار میکنه بیچاره تازه میگی بودم یعنی الان نیستی 😂واقعا که
-ولش بابام فعلا باز نشست نشده حالا حقوق بابام هست 😂ولش
_اها یعنی تو پول برا خودت پول تو جیبی نیاز نداری
_بابام هست
اصلا به من پول نمیدن میگن نمیتونی خرج کنی
-شاید میری الکی میریزی توجوب
_اره دقیقا
خوب همچیو میفهمی..
-عجب..
_خب تو خواستی ازدواج کنی پول از کجا میاری؟
-اه از ازدواج متنفرم..
_تو میخوای ازدواج کنی 😂
-اره خب
_به به
-مسخره
_ رضا همیشه میگه ازدواج یه چیزچرت و پرته ازدواج نکنید
-رضا؟.
_یکی از دوستام😂رضا دیونه همونی چاقه یکم بازو داره.
-میشناسمش را میگه ازدواج نکنیم مگه بده؟
_میگه ازدواج کنی بد بخت میشی تنها باشی بهتره😂منم ترجیح میدم با هیچکس زندگیم شریک نکنم.....
-حتی با کسی که عاشقش باشی؟!
_عاشق
عاشقی فکر نمیکنم خیلی از بچه شکست عشقی خوردن اما من ترجیح میدم عاشقم نشم
اصلا عاشقی چیه
به نظر من یه حس چرت..
_به نظر من یه حس خیلی قشنگ
واقعا تا حالا عاشق نشدی؟!
-نه مگه تو شدی😐
_اره خیلی زیاد
-عاشق کی؟!؟؟
_ ارمان تو چرا فکر میکنی عاشقی فقط باید برای جنس مخالف باشه
-خب پس برا چیه؟!
_خب میتونیم عاشق خیلی چیزا دیگه بشی من عاشق دختری نشدم و سعی میکنم عاشق نشم چون
-صبر کن..
اولا ما منظورمون جنس مخالف بود
خب حرف منم همینه اره عاشق خیلی چیزا دیگه منم هستم
عاشق دختری نیستم و نمیخوام بشم
تو هم که رسیدی به حرف من
نمیخوای عاشق شی پس این بحث تموم...
_باشه تموم..
اما تو میخوای عاشق نشی
من میخوام عاشق بشم
اما بعد از ازدواج
به عشق قبل از ازدواج اعتقاد ندارم
-نرگسم همین میگه
اقا ولش اینا رو
میای بریم شمال یک کلام بگو اره یا بله
_نرگس کیه، نه من نمیام
-خواهرمه
بخدا بچه ها هر روز دارن زنگ میزنن هی میگن نیومدی
-اینقدر بدم میاد ازشون
_چی؟
-متنفرم از این جور دوستا
_راست میگی اره
منم یکی جز همونام
-حالا تو نه تو اتفاقا کلی با اونا فرق میکنی
تو رو دوست دارم
هر چند قبلشم فکر میکردم مثل همونایی اما در اشتباه بودم..
_اونا مگه چطورن؟
بعدشم بخاطر اینه که از من خوشت من خ.......
(میخواستم بگم خواهرم مجرده
یه لحظه به خودم اومدم دیدم این بیچاره تا قبلش فکر میکرد ازدواج کرده
الانم بخاطر اینکه نرگس مجرده نمیاد
وااای خداا ی من😂)
-توچییی؟؟؟؟
_هیچی هیچی
🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁
🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁
🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍁
🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁
🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂
🍃🍁🍂🍃🍁🍃
🍁🍃🍁🍂🍁
🍃🍁🍂🍁
🍁🍃🍁
🍃🍁
🍁
༻﷽༺
#پارت55
🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂
خواهش میکنم برو این ک ار درستی نیست که بیای و بی پروا به یه پسر بگی دوسش داری
-من از سر ناچاری اومدم از سر اینکه می دونستم داری از کشور میری وگر نه اینقد خودم رو کوچیک نمی کردم
-باشه ...باشه ولی فرقی در اصل موضوع نداره خواهش میکنم برو
-باشه..
دوباره نگاهش کردم اینبار نگاهم نکرد تسبیح رو دوباره بین انگشتام فش ردم این میتونه تنها یادگارت برای من باشه پس بهت برش نمی گ ر دونم توی دلم زمزمه کردم:
- خدا حافظ عشق من برای همیشه
با گریه از دانشگاه خارج شدم به شدت بارون می بارید و من پیاده خیابونها رو می گشتم نمیدونم چقد گذشته بود که با صدای زنگ گوشیم به خودم اومدم :
-الو دریا کجای؟
- گیتی... من...نمیدونم کجام
-چی میگی دریا مامانت داره دیونه میشه چرا گوشیت رو جواب ندادی میدونی چند بار بهت زنگ زدیم
-نمیدونم متوجه نشدم
-الان کجای با ماشینی یا پیاده
-پیاده ... نمیدونم بزار بپرسم
از خانمی که از کنارم رد می شد پرسیدم و آدرس رو به گیتی دادم خودم هم همونجا زیر بارون منتظر موندم تا برسه تقریبا یک ساعت طول کشید تا رسید:
-وای دریا اینجا چرا موندی ؟ این چه حالیه داری ؟ بیا بیا سوار ماشین شو
تمام بدم از سرما بی حس شده بود نه از سرما ی بارون بلکه از سرمای سردی امیر علی ، از سرمای شکست غرورم ، از سرمای دل شکستم، سرمای که هنوزم بعد از سالها وقتی به اون لحظه فکر می کنم تمام وجودم رو در بر می گیره
با کمک گیتی سوار ماشین شدم و به طرف خونه رفتیم مامان بیچاره از دیدن حالم رو به سکته بود منم که قدرت حرف زدن نداشتم
یک هفته تمام توی تب می سوختم و مامان و گیتی از من پرستاری می کردن وقتی حالم بهتر شد تمام ماجرا رو برای گیتی و مامان که حالا به لطف گیتی از همه چی باخبر شده بود توضیح دادم
دیگه همه چی تموم شده بود فصل جدید و عاشقانه زندگیم به همین راحتی به پایان رسید بعد از اون روز فقط یکبار دیگه امیر علی رو دیدم اونم روز امتحان که البته مثل همیشه اون اصلا من رو ندید
نویسنده : آذر_دالوند
🍁رمانکده زوج خوشبخت ❤️
https://eitaa.com/joinchat/1420559197Cbc586d52af
#اَللّهُــمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّــکَ_الفَــــرَج
🍃🍁
🍂🍃🍁
🍁🍃🍂🍁
🍃🍂🍁🍃🍁
🍂🍁🍃🍁🍂🍁
🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁
🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁
🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍃🍁
🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍂🍁
🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁