..
..:
🦋به نام خدای یکتا 🦋
🌼#گلنرگس
✨#پارت58
📚#یازهرا
___________
نرگس))
حاضر شدم که بریم..
وقتی رسیدیم نفسی تازه کردم انگار وارد بهشت شدم
دور برمو نگاهی انداختم
آرمان؟
دقیق تر شدم خودش بود
از اینجا متنفره
چیشده اومده
آرمان با یه پسره که نمیدونم کی بود
داشتن میگفتن و میخندیدن
کارمون با پریا تموم شد پریا که منو رسوند خونه
سریع رفتم پیش بابام.
سلامی کردمو احوال پرسی
+بابا آرمان امروز گلزار شهدا بود😐
-چیییی
+خودم دیدمش خودش بود با یک پسره
-اها قرار بود با همین دوستش نیما برن بیرون.احتمالا رفتن اونجا
نیما به نظرم خیلی پسر خوبیه
امشب میاد اینجا
+عه دوستشه.
-اره
بخدا ارمانو التماس میکردیم میگفت من پامو این جور جاها نمیزارم
بهش گفتم پول میدمت میگفت نمیام
خیلی تعجب اوره
+یادمه
بابا کاش آرمان با این پسره نمیگشت
-چرا چطور بود مگه؟
+خوب بود که، فقط ولی خب بهش میخوره از این پسرای چشم .... باشه
+نمیدونم من ندیدمش
اما قضاوت نکن نرگس
با حرفای آرمان به نظرم پسر خوبیه
+بابا
من دیدمش😐
قضاوت چی بخدا اصلا از این پسرایی که بیست چهار ساعت تو خیابون ولن دنبال کار و زندگی نیستن.
اصلا اونجور که دیدمش فکر میکنم دختر.....
-عه نرگس
قضاوت نکن
اصلا همچین پسری نیست
من دوست دارم ببینمش اما نمیشه
به آرمان گفته بود بخاطر اینکه خواهرت مجرده من تو خونتون نمیام
+نبایدم بیااااد
رفتم تو اتاقم تلفنمو برداشتم ارسلان یکبار بهم زنگ زده بود
بیچاره
ولی خب الان دیگه نمیخواد پنهان کنم گوشیمو شمارشو
سیوش کردم بچه پرو عاقل
بعد چند دقیقه یکی بهم زنگ زد بچه پروهه عاقل
استرس گرفتم همه میگن هر وقت بخوای با یکی صحبت کنی استرس بگیری یعنی طرفو دوسش داری 😐.
ولی خب الکیه
گوشیو جواب دادم
+سلام
_سلام
___
خوبی؟
+خیلی ممنون
شما خوبین؟
_بخوبیت
کجایی؟؟
+خونمون.
_چرا حرف نمیزنی؟ 😂
+چی بگم.
_خجالتت میشه با من حرف بزنی!
+نه
_نرگس
+بله
_بله برا عروسه عروسم
+میدونم توقع داری چی بگم؟! 😒
_حالا.. همین بله خوبه عروس
اسم من چی سیو کردی نرگس؟
+واقعا بابام راست میگفت که خیلی پرویی
_چرا😂
من بدبخت
+اره توعه بد بخت
_بگو چی سیوم کردی😂
+بچه پرویه عاقل
_ای جانم😂
من بچه پرویه عاشقم نه عاقل
برو بنویس عاشق نه عاقل 😂
_خب؟؟
+چی خب؟؟
_تو نمیخوای بپرسی من چی سیوت کردم؟
+نه
_ولی خدایی خوب بلدی ادمارو ضایغ کنی😂
+ضایع نمیکنم جواب میدم
_بله بله شما درست میگی
من عروس خانم سیوت کردم
+بیخود کردی
_ای جانم😂
+من کار دارم خدا نگه دار
_بیا چت کن
+میگم کار دارم
_کارت تموم شد بیا
+نمی تونم
_چرا؟
+تو چقدر فوضولی خب
خدانگهدار بچه پرویه عاشق
_ای جانم😂
+زهر مار
_ای ج
گوشیو قطع کردم
رفتم که برم توحال برا بابام تعریف کنم
همین جور که داشتم میرفتم
نگاه کردم ارمانو دوستش اومده بودن
سریع رفتم سمت اتاقم
خدایااااا موهامنو ندیده باشه
خدایا حواسم نبود
ببخش این دفعه رو نمیدونستم نامحرم بیرونه
خدایا
روسریمو لبنانی بستم..
چادر رنگی پوشیدم رفتم بیرون
نگاش کردم
اه چقدر بدم میاد از دوست ارمان نگا چطور با بابام حرف میزنه.
من موندم بابام جطور این پسره ی بی حیا رو را داده تو خونه 😒
اروم سلام کردم.
به نیما😒
به آرمان سلام نکردم.
رفتم توآشپزخونه پیش مامانم
سلام کردم نگام کرد
(بیا من به بابام میگم این چشم چرونه میگه نه قضاوت نکن
اصلا اون قربون صدقه هایی که برا دوست دختراش میره داره از قیافش میزنه بیرون
خدایا بنده توعه ولی بدم میاد اینجور ادما بیان تو خونمون
متنفرم ازش
ببخش منو
+مامان
-چیه؟
+این بیشعور چرا اومده تو خونه ما
-چرا بیشعور بابات که خیلی ازش خوشش میاد
+اه از این
نگاش کن خدایی
دراز بی خاصیت 😒
-خوشگله
+اه این😂کجاش خوشگله😂😒
-این خوشکله یا ارسلان؟؟
+وامامان
معلومه اقا ارسلان😌
درسته نامحرمیم ولی خب من یه تار موعه ابرویه ارسلان
اصلا دویست تا نیما
یه تار ابرویه ارسلان.
-بزار بیاد حرف بزنید ببین اصلامیخواییش ببین اصلا اون تورو میخواد
+اون که از خداشه😂
-بازم باید حرف بزنید
+حرف میزنیم حرف میزنیم
-بیا بریم بشینیم پیششون
🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁
🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁
🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍁
🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁
🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂
🍃🍁🍂🍃🍁🍃
🍁🍃🍁🍂🍁
🍃🍁🍂🍁
🍁🍃🍁
🍃🍁
🍁
༻﷽༺
#پارت58
🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂
سلام به روی ماهت عاطی گلی دلم برات تنگ شده بود عشقم
از اینکه میدید بازم مثل قبل باهاش شوخی می کنم شوکه شده ب ود ولی سعی می کرد به روی من نیاره
-بیا تو عزیزم بیا که حسابی به موقعه رسیدی میخواستم شام بخورم
-آخ جون غذا دارم از گشنگی میمرم
-پس بدو تا سرد نشده
-ولی باید قبلش یه دوش بگیرم عادتم رو که میدونی تا دوش نگیرم چیزی از گلوم پایین نمیره
-باشه عزیزم برو زودی بیا
بعد از یه دوش که حسابی هم بهم چسبید و خوردن شام.دوتا چای ریختم و کنار مامان نشستم:
مامان:خوب بگو بینم خوش گذشت سفر
-عالی بود ، مگه میشه پیش امام باشی خوش نگذره ؟ حسابی جات رو خالی کردم
-ممنون عزیزم انشالله بزودی دوباره با هم میریم
-حتما
-حالا چکاره ای ؟
-فردا میرم بیمارستان باید شروع به کار کنم
-مطب چی نمیخوای مطب بزنی
-نه نمیخوام زیاد وقتم درگیر بشه میخوام وقتم رو برای تخصص بزارم
-کار خوبی می کنی هر کمکی لازم بود فقط به خودم بگو
-چشم
-بی بلا دخترم
نویسنده : آذر_دالوند
رمانکده زوج خوشبخت ❤️
https://eitaa.com/joinchat/1420559197Cbc586d52af
#اَللّهُــمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّــکَ_الفَــــرَج
🍁
🍃🍁
🍂🍃🍁
🍁🍃🍂🍁
🍃🍂🍁🍃🍁
🍂🍁🍃🍁🍂🍁
🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁
🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁
🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍃🍁
🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍂🍁
🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁