eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.8هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
721 ویدیو
73 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠💠💠💠 با ترس هایت زندگی نکن❌ یک انسان جسور همیشه جذابتر از یک انسان ترسو است👌... جسارت💪 انجام کار های جدید رو داشته باش... هر کار جدید برای تو یک امتیاز محسوب میشه.. ✅یا باعث کشف استعداد و رسیدن به موفقیتهای جدید میشه.. یا یک تجربه شجاعانه در یک موقعیت فوق العاده برای توست...پس لذت شجاعت رو از خودت دریغ نکن.. 👌این روزا که اخبارکرونارو میخونی به این فکر کن چقدر ترسهات رو میشناسی؟اصلا پیداشون کردی؟ 👌باهاشون زندگی میکنی؟یانه؟ 💠💠💠💠💠 @romankademazhabi 💠💠💠💠💠
🍃🌸 ✨أَفَرَأَيْتُمْ مَا تَحْرُثُونَ ﴿۶۳﴾ ✨آيا هيچ درباره آنچه كشت مي‏كنيد انديشيده‏ ايد؟ (۶۳) 📚سوره مبارکه الواقعة ✍آیه ۶۳ 🌸🍃🌸🍃 @romankademazhabi 🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از مهــــ🕯ـــــجوری༺🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ دوبله مشهدی کرونایی 😂😂 😁✅شمایم دست نِمِدِن؟ ☺️ تفریح
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
📚 #زنان_عنکبوتی ❤️ #قسمت_سیزدهم اوایل حس می­ کرد که راحت شده است. برنامه­ هایی داشت که برایشان ج
📚 ❤️ من فقط عکسای خودمو می ذاشتم. عکس های مهمونیا و پارتی هایی که می رفتم. یا گردش و تفریح. عکسای خودمو دوست داشتم. البته برام مهم بود که لایک و پیام هم داشته باشم. پیجم مثل بچه م شده بود. مثل خونه ی خودم. هم دوستش داشتم، هم توش راحت بودم. خیلی راحت… همین که نامحدود بود و آزادی رو لمس می کردم، احساس قدرت می کردم. اما خب آدم نمی تونه تنهایی زندگی کنه، منم از سکوت خونه و تاریک و روشن روز و شب که حتی یک نفر در خونم رو نمی زد بیزار بودم. البته با دوستام زیاد رفت و آمد داشتم اما اون موقع هایی که یکی باید به دادم می رسید کسی نبود. منم از خونه می زدم بیرون و حتی مسافرت می رفتیم… من همه ی کارامو سوژه می کردم و برای فالوورام می ذاشتم. تو همون روزا یکی اومد و برام حرف زد. حرفاشو دوست داشتم، انگار شبیه خودم بود؛ قدرت طلب… جوابش رو دادم. پیجش خیلی خصوصی بود و با من متفاوت. دو تا پیج داشت؛ اعضای یکی از پیجاش زیاد بودن اما اون یکی که بعد از یه مدتی من رو هم عضو کرد دو رقمی بودند… خیلی خوب و آزاد. من هم طرفدار آزادی… اصلاً به همین خاطر هم با شوهرم به هم زدم. راستش من بیرون راحت بودم، خیلی راحت. اوایل کمی غیرتی می شد و من هم خوشم میو مد؛ اما کم کم خسته شدم و به گیر دادناش محل نمی دادم، اونم دیگه حرفی نمی زد اما خودش هم راحت تر شده بود. مردا همه همین جورین، آب نیست و الا شناگر خوبی هستند. من عصبی می شدم وقتی رابطش رو با خانما می دیدم. اونم جواب می داد: – خودت گفتی که اگه قرار باشه بین آزادی و عدالت یکی رو انتخاب کنی، حتما آزادی رو انتخاب می کنی. من که مشکلی ندارم، تو هم که نباید مشکلی داشته باشی. نمی فهمن مردا! ما زنا اگر آرایش می کنیم چون از زیبایی خوشمون میاد، اصلاً زیبایی برای زنه، اونا نباید این جور بی جنبه باشند و کثافت کاری کنند. همش بین مون درگیری بود. رابطمون خیلی سرد شده بود. من دلم نمی خواست این حالت رو. بیشتر درگیر شدیم… خب آخرش به جدایی رسیدیم، یعنی بازم من اصرار کردم!… نمی دونم چرا نمی تونم فراموش کنم. 🕸🕸🕸🕸🕸 ادامه دارد 🕸🕸🕸🕸🕸 ┄┅┅✿💐🍃💕🌹🌸✿┅┅┄ @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 کانال رپلای (دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان های ما و pdf رمان های دیگری)👇🏻👇🏻👇🏻 @repelay
📚 ❤️ امیر تازه صفحه را روشن کرده بود که در اتاق با شدت باز شد. هم زمان، سر سینا و شهاب بالا آمد. مامور ت.م همان زن لی پوش مترو بود که صورتش برافروخته و دهانش باز بود برای گفتن حرفی اما با دیدن امیر در اتاق، سرش را پایین انداخت و تنها به سلام آرامی اکتقا کرد.شهاب نگاهی به امیر کرد و روبه او گفت: – چه طوری؟ چه خبر؟ بیا تو چایی بخور ببینم چند مرده حلاجی! سرش را انداخت پایین و لب زد: – نه ممنون. باشه بعدا می گم. اما قبل از این که در را ببندد امیر صدایش کرد و خواست راحت باشد . وارد اتاق شد و با کمی مکث مشتش را جلو آورد و باز کرد سیم کارتی بود که: -آقا من نمی تونم با این خانم ارتباط داشته یاشم. ببخشید هر کاری باشه در خدمتم اما منو از ادامه این گفت وگو عفو کنید. با سکوت امیر بقیه هم حرفی نزدند. نیرو کمی سرش را بالا آورد و گفت: – آقا این خانوم… خیلی…! ببخشید. و رفت. امیر سیم کارت را از روی میز برداشت و نگاهش را گرداند روی صورت سینا و شهاب. هر دو سرشان را گرم بررسی ورقه­ های روی میز کردند. امیر با کمی تامل به شهاب گفت: – خانم سعیدی رو در جریان جزییات کار بذار و بهش بگو تو جایگاه یه مرد ارتباط رو حفظ کنه و البته فعلا از خارج هم برنگرده ایران! نفس راحتی که هر دوتایشان کشیدند یک طرف و هجومشان به طرف پارچ آب یک طرف! شهاب لیوان آب را که سر کشید، امیر گفت: – الان برو اتاق خانم سعیدی و بگو مطالب سیم کارت رو یه کنترل بکنه و استارت بزنه. فقط بهش بگو جاهایی که گیر می­کنه با خودم در میون بذاره. البته نیروی ت.م هم بگو تمام روندی که با این خانم داشته رو مکتوب کنه تا خانم سعیدی بتونه با چشم باز مسیر رو بره! شهاب که رفت سینا گفت: – ما که الان شماره­ ی این خانم و چند تا از زن­ ها رو به دست آوردیم. اگر اجازه بدید بریم برای شنود. امیر صفحه را چرخاند سمت سینا و گفت: – نامه رو تنظیم کن تا دادستانی اجازه بده! می­خوام امشب یه دور دیگه توی حیاط زده بشه! برنامشو بریز ببینیم چی میشه! بیا اینم ببین، محل کار اون زناییه که اون روز توی موسسه جمعشون جمع بود. شهاب که آمد همراهش آرش هم وارد اتاق شد. امیر با دیدن آرش گفت: – بقیه ­شو آرش میگه شاید بتونید یه سر نخ ­هایی رو به هم وصل کنید! آرش مطالب و تصاویر را روی صفحه بالا آورد. عکس ­ها را یکی یکی نشان ­داد: – این­ ها رصد این چند روزه است. ظاهراً هرکدوم برای تبلیغ کار خودشون دارند مدل آرایش ارائه می­دن یا مدل لباس… برای جلب مشتری هم نمونه فیلم و عکس گذاشتن. نه حرفی دارن و نه مقابله ­ای. ظاهراً یک کار زنانه و آرام! امیر گفت: – صفحه­ ها را نگه ندار و سرعتی رد شو . 🕸🕸🕸🕸🕸 ادامه دارد 🕸🕸🕸🕸🕸 ┄┅┅✿💐🍃💕🌹🌸✿┅┅┄ @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 کانال رپلای (دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان های ما و pdf رمان های دیگری)👇🏻👇🏻👇🏻 @repelay
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@ROMANKADEMAZHABI ایتا ( khooshehaye khashm ).pdf
6.94M
📔 رمان زیبای خوشه های خشم ✍🏻 جان اشتاین بک 📝 جزو چهل اثر کلاسیک سدهٔ بیستم در باره اتفاقات دهه سی میلادی جامعه آمریکا این رمانو تقدیم میکنم به همه اونایی که قصد داشتند در این شرایط بیماری و از منزل خارج بشوند باشد که خواندن این رمان جذاب ما را یاری کند تا و با رعایت نکات لازم و دستورات ستاد مبارزه با کرونا و با توکل به خداوند متعال و توسل به اهل بیت علیهم السلام ان شاءالله مارا از انتقادات و پیشنهادات خودتون محروم نکنین @serfanjahateettla با تشکر خادم شما 🌺🌹🌸 ┄┅┅✿💐🍃💕🌹🌸✿┅┅┄ @ROMANKADEMAZHABI ❤️
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
📔 رمان زیبای خوشه های خشم ✍🏻 جان اشتاین بک 📝 جزو چهل اثر کلاسیک سدهٔ بیستم در باره اتفاقات دهه سی
🖋 معرفی رمان و نویسنده : رمان خوشه‌های خشم؛ The Grapes of wrath نوشته جان اشتاین بک است در محکومیت بی‌عدالتی و روایت سفر طولانی یک خانواده تنگدست آمریکایی است که به امید زندگی بهتر از ایالت اوکلاهما به کالیفرنیا مهاجرت می‌کنند اما اوضاع آن‌گونه که آن‌ها پیش‌بینی میکنند پیش نمی‌رود. این رمان نشان میدهد که شرکتهای بزرگ و قدرتمند چگونه با دست اندازی بر املاک کوچک، موجبات آوارگی دهقانان را فراهم می آورند . اتفاقات این رمان در دهه سی میلادی و در سال های پس از بحران اقتصادی بزرگ آمریکا روی می‌دهد. جان اشتاین‌بک، رمان خوشه‌های خشم را در مدت پنج ماه که خودش آن را از سخت‌ترین و پرفشارترین دوره‌های زندگی‌اش می‌داند، نوشت و وقتی کتاب را تمام کرد هرگز فکر نمی‌کرد بلافاصله به پرفروش‌ترین کتاب آمریکا تبدیل شود و در کم‌تر از یک سال به چاپ یازدهم برسد. وی برای نگارش این رمان برنده جایزه پولیتزر شد. این رمان هم اکنون جزو چهل اثر کلاسیک سدهٔ بیستم به‌شمار می‌آید. مجله تایم نیز این رمان را در فهرست صد رمان برتر انگیسی زبان از سال ۱۹۲۳ تا سال ۲۰۰۵ جای داده‌است. جان اشتاین‌بک داستان ﻧﻮﻳﺲ آﻣﺮﻳﻜﺎﻳﻲ دو دورة ﻣﺘﻔﺎوت از زﻧﺪﮔﻲ را ﻛﺮد ﺗﺠﺮﺑﻪ : در دورة اول بسیاری از آﺛﺎرش در ﺣﻤﺎﻳﺖ از رﻧﺠﺒﺮان و ﻓﻘﻴﺮان ﺑﻮد: آﺛﺎري همچون ﺧﻮﺷﻪ های خشم در سال 1939 (ﻛﻪ اﻧﺘﺸﺎر آن ﻣﺎﻟﻜﺎن و ﻣﻘﺎﻣﺎت آﻣﺮﻳﻜﺎ را ﺑﻪ ﺧﺼﻮص در دو اﻳﺎﻟﺖ اوﻛﻼﻫﻤﺎ و ﻛﺎﻟﻴﻔﺮﻧﻴﺎ خشمگین کرد و موج اعتراضاتی اجتماعی به راه افتاد) ، در ﻧﺒﺮدي ﻣﺸﻜﻮك، ﻣﺮوارﻳﺪ، راﺳﺘه ﻛﻨﺴﺮوﺳﺎزﻫﺎ و ﻏﻴﺮه ﻛﻪ اﻛﺜﺮا درﺑﺎرة ﻛﺎرﮔﺮان و ﻛﺸﺎورزان و ﻣﺮدم ﻓﻘﻴﺮ ﻛﺎﻟﻴﻔﺮﻧﻴﺎﺳﺖ. اﻣﺎ در دورة دوم و در اوج ﺛﺮوت و رﻓﺎه، ﻧﺎﮔﻬﺎن ﻣﺮدﻣﻲ را ﻛﻪ ﺷﻬﺮت او را ﺑﻪ دوش ﻛﺸﻴﺪه ﺑﻮدﻧﺪ ﺑﻪ ﻳﻜﺒﺎره ﻓﺮاﻣﻮش کرد از ﻃﺮف دﻳﮕﺮ در ﻫﻤﻴﻦ دوره در ﻳﻚ ﭼﺮﺧﺶ ﻧﺎﮔﻬﺎﻧﻲ ﺑﻪ ﺣﻤﺎﻳﺖ ﻋﻠﻨﻲ از ﺟﻨﮓ افروزان کشورش در ویتنام برخاست اما ما شمارا به خواندن این رمان زیبا که در محکومیت بی عدالتی نوشته شده است دعوت میکنیم. ┄┅┅✿💐🍃💕🌹🌸✿┅┅┄ @ROMANKADEMAZHABI ❤️
رمان مهر و مهتاب رو هم امشب خیلی زود تقدیمتون میکنم لطفا برای جلوگیری از شیوع بیماری ،تو خونه بمونیم و از خروج های غیر ضرروری از منزل و دید و بازدید در این شرایط خودداری کنیم و دیگران رو هم به این کار مهم تشویق کنیم مخصوصا تجمعات امشب میتونه خیلی خطرناک باشه پس لطفا ان شاءالله دعا کنیم که هممون و همه شیعیان و انسان های آزاده و مومن به خدا عافیت داشه باشیم و عاقبت بخیری 🌹 با تشکر خادم شما 🌺🌹🌸