eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.8هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
717 ویدیو
73 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
جول_اوستین: اگر از رویای خود محافظت کنید و از انجام آن منصرف نشوید و به مشیت الهی اعتماد کنید، خداوند شما را غافلگیر میکند. او فراتر از آنچه درخواست کرده بودید، به شما عطا می کند. نکته ای را همواره به یاد داشته باشید: اگر رویای دارید که با توانایی، استعداد، و منابع فعلی تان می توانید به آن دست یابید و احتیاج به هیچ رشد و پیشرفتی نداشته باشید، پس رویای کوچکی را انتخاب کرده اید. اگر به کمک خداوند احتیاجی نداشته باشید، قطعا رویای شما کوچک است. سطح باور خود را بالا ببرید. سرنوشت باشکوهی در انتظار شماست. رسالت شما بسیار مهم است. دست از اهداف کوچک و رویاهای پیش پا افتاده بردارید. رویاهای بزرگ در سر بپرورانید. 👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
4_5958787710360486767.mp3
3.02M
👆👌👆 🔻دیگه بسه... زندگیتو بسااااز وقتش نشده⁉️🤔 🔻به هدفت غیرت داشته باش👊 ❗️تو اشرف مخلوقات خدا هستی❗️ @ROMANKADEMAZHABI ❤️ http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 با ارسال فایلها و مطالب کانال به دوستان و گروه ها از ما حمایت کنید متشکرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
#مردی_در_آینه #قسمت_سي_هفتم: نورا توي اون شرايط سخت ... داشتم غير مستقيم بازجوييش مي کردم ... و
: عیسی پسر مریم بلند شدم و رفتم سمت در ... حالم اصلا خوب نبود ... تحمل اون همه فشار عصبي داشت داغونم مي کرد ... دنيل ساندرز که متوجه شد با سرعت به سمت من اومد... - متاسفم کارآگاه ... وسط صحبت يهو چنين اتفاقي افتاد ... عذرمي خوام که مجبور شدم براي چند دقيقه ترک تون کنم ... نمي تونستم بمونم ... حالم هر لحظه داشت بدتر مي شد ... دوباره ناخودآگاه نگاهم برگشت روي همسر و مادرش ... و بچه اي که هنوز داشت توي بغلش مادر ... خودش لوس مي کرد ... و اون با آرامش اشک هاي دخترش رو پاک مي کرد ... فشار شديدي از درون داشت وجودم رو از هم مي پاشيد ... فشاري که به زحمت کنترلش مي کردم ... - ببخشيد آقاي ساندرز ... اين سوال شايد به پرونده ربطي نداشته باشه ... اما مي خواستم بدونم شما چند ساله مسلمان شديد؟ ... - حدودا 7 سال ... - و مادرتون؟ ... نگاهش با محبت چرخيد روي مادرش ... - مادرم کاتوليک معتقديه ... هر چند تغيير مذهب من رو پذيرفته اما علاقه و باور اون به مسيح ... بيشتر از علاقه و باورش به پسر خودشه ... پس از اتمام جمله اش، چند لحظه بهش خیره شدم ... - اين موضوع ناراحتتون نمي کنه؟ ... هر چند چشم هاش درد داشت ... اما خنديد ... لبخندي که تمام چهره اش رو پر کرد ... - عيسي مسيح، پيامبري بود که وجود خودش معجزه مستقيم خدا بود ... خوشحالم فرزند زني هستم که پيامبر خدا رو بيشتر از پسر خودش دوست داره ... بدون اينکه حتي لحظه اي بيشتر بايستم از اونجا خارج شدم ... اگر القاعده بود توي اين 7 سال حتما بلايي سر مادرش مي آورد ... اون هم زني که مريض بود و مرگش مي تونست خيلي طبيعي جلوه کنه ... هنوز چند قدم بيشتر از اون خونه دور نشده بود ... کنار در ماشين ... ديگه نتونستم اون فشار رو کنترل کنم ... تمام محتويات معده ام برگشت توي دهنم ... تمام شب ... هر بار چشمم رو مي بستم ... کابووس رهام نمي کرد ... کابووسي که توش ... يه دختر بچه رو جلوي چشم پدرش با تير مي زدم ... اون شب ... از شدت فشار ... سه مرتبه حالم بهم خورد ... ديگه چيزي توي معده ام باقي نمونده بود ... اما باز هم آروم نمي گرفت ... @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای مراجعه کنید👇👇👇 @repelay
: قاتل اجاره ای؟ اولين صبحي بود که بعد از مدت ها، زودتر از همه توي اداره بودم ... اوبران که از در وارد شد ... من، دو بار کل پرونده قتل رو از اول بررسي کرده بودم ... - باورم نميشه ... دارم خواب مي بينم تو اين ساعت اينجايي؟ ... نگاهش پر از تعجب بود و با لبخند خاصي بهم نگاه مي کرد... - هر چقدر اين پرونده رو بالا و پايين مي کنم هيچي پيدا نمي کنم ... ديگه دارم ديوونه ميشم ... - ساندرز چي؟ ... چند لحظه در سکوت بهش خیره شدم ... و دوباره نگاهم برگشت روي تخته ... اسم ساندرز رو از قسمت مظنونين پاک کردم ... - من که در زمان قتل توي بيمارستان بوده ... - تو که مي گفتي ممکنه قاتل اجير کرده باشه ... چي شد نظرت عوض شد؟ ... نمي دونستم چي بايد بگم ... اگه حرفي مي زدم ممکن بود براي خانواده ساندرز دردسر درست کنم ... ممکن بود بي دليل به داشتن ارتباط با گروه هاي تروريستي محکوم بشن ... و پرونده از دستم خارج بشه ... از طرفی تنها دليل من براي اينکه کريس تادئو واقعا از زندگي گذشته اش جدا شده بود ... جز حرف هاي دنيل ساندرز چيز دیگه اي نبود ... اينکه اون بچه ... محکم تر از اين بوده که بعد از اسلام آوردن ... به زندگي گذشته اش برگرده ... - به نظرم آقاي بولتر ... کمي توي قضاوتش دچار مشکل شده ... بهتره روي جان پروياس تمرکز کنيم ... - ولي ثروت دنيل ساندرز بيشتر از يه معلم رياضي دبيرستانه ... با پروياس هم رابطه خوبي داره ... می تونی زیر مجموعه اون باشه ... در غیر این صورت، این همه ساندرز بود ... همسر دنيل ساندرز مشاور حقوقي يه شرکت تجاريه ... ميشه گفت در آمدش به راحتي ده برابر شوهرشه ... توي اطلاعات مالي شون هيچ نقطه مبهمي نيست ... يه حساب می شده با اون ازدواج کنه؟ ... اوبران با تعجب به اون فايل نگاه مي کرد ... و من به خوبي مي دونستم اوج تعجب جاي ديگه است ... و چيزهايي که مطرح شدن شون فقط باعث خارج شدن مراحل پيگيري پرونده از مسير درستش مي شد ... @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای مراجعه کنید👇👇👇 @repelay
: اسلحه ای که جا ماند جنازه کريس تادئو رو به خانواده اش تحويل دادن ... منم براي خاکسپاريش رفتم ... جز اداي احترام به نوجواني که با جديت دنبال تغيير مسير زندگيش بود ... و پدر و مادري که علي رغم تلاش هاي زياد ما، دست هاشون از هر جوابي خالي موند ... کار ديگه اي از دستم بر نمي اومد ... يه گوشه ايستاده بودم ... و دنيل ساندرز و دوستان مسلمانش مشغول انجام مراسم خاکسپاري بودن ... چقدر آرام ... نوجوان 16 ساله اي ... پيچيده ميان يک پارچه سفيد ... و در ميان اندوه و اشک پدر و مادر و اطرافيانش ... در ميان تلي از خاک، ناپديد شد ... و من حتي جرات نزديک شدن بهشون رو هم نداشتم ... زمان چنداني از مختومه شدن پرونده نمي گذشت ... پرونده اي که با وجود اون همه تلاش ... هيچ نشاني از قاتل پيدا نشد ... و تمام سوال ها بي جواب باقي موند ... بيش از شش ماه گذشت ... و اين مدت، پر از پرونده هايي بود که گاهي ... به راحتي خوردن يک ليوان آب ... مي شد ظرف کمتر از يه هفته، قاتل رو پيدا کرد ... پرونده کريس ... تنها پرونده بي نتيجه نبود ... اما بيشتر از هر پرونده ديگه اي آزارم داد ... علي الخصوص که اسلحه براي انگشت هام سنگين شده بود ... جلوي سيبل مي ايستادم ... اما هيچ کدوم از تيرهام به هدف اصابت نمي کرد ... هر بار که اسلحه رو بلند مي کردم ... دست هام مي لرزيد و تمام بدنم خيس عرق مي شد ... و در تمام اين مدت ... حتي براي لحظه اي، چهره نورا ساندرز از مقابل چشم هام نرفت ... اون دختر ... کابووس تک تک لحظات خواب و بيداري من شده بود ... کشو رو کشيدم جلو ... چند لحظه به نشان و اسلحه ام نگاه کردم ... چشمم اون رو مي ديد اما دستم به سمتش نمي رفت ... فقط نشان رو برداشتم ... يه تحقيق ساده بود و اوبران هم با من مي اومد ... ده دقيقه اي تماس تلفنی طول کشيد ... از آسانسور که بيرون اومدم ... لويد اومد سمتم ... - از فرودگاه تماس گرفتن ... ميرم اونجا ... فکر کنم کيف مقتول رو پيدا کرديم ... - اگه کيف و مشخصات درست بود ... سريع حکم بازرسي دفتر رو بگير ... به منم خبرش رو بده ... اوبران از من جدا ... و من به کل فراموش کردم اسلحه ام هنوز توي کشوي ميزه ... سوار ماشين شدم ... و از اداره زدم بيرون ... @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای مراجعه کنید👇👇👇 @repelay
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
ضمیر ناخودآگاه شما تفاوت بین راست و دروغ را نمی‌فهمد و هر آنچه که از ذهن شما عبور میکند را واقعیت میپندارد .انسان میتواند با فریب دادن ضمیر ناخودآگاه خود به چیزهایی که میخواهد دست یابد خودتان را در جایی که همیشه دوست داشتید به آنجا سفر کنید تصور کنید کسی که دوستش دارید را درکنار خود ببینید جایی در اتاقتان برای وسیله ای که دلتان میخواهد داشته باشید باز کنید شغلی را که دوست دارید تصور کنید آرزوی خود را کاملا تجسم کنید با این کارها کائنات به تصورات شما جواب مثبت میدهند و به آنها جامه عمل میپوشانند 👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
8.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چله شکر گزاری: 🍃تمرین روز هجدهم🍃 تمرین امروز اسمش هست جادویی ،شما میتونید بجز امروز هر روزتون این تمرین و تمرین های دیگه رو تکرار کنید بزارید حس شکر گزاری توی ضمیر ناخودآگاه شما جا خوش کنه... امروز صبح به محض اینکه چشماتون رو باز کردید،فارغ از هر مشکلی که تو زندگیت هست با یه و حس خوب بگید " بابت زیباترین تکرار این دنیا که بیداریست ممنونم" بعد شکر گزار تخت و بالشت و پتویی که توش راحتی داشتید شکرگزاری کنید حالا پاهانونو رو زمین بزارید ،میبینید قدرت راه رفتن دارید بازم شکرگزاریش رو بکنید سمت دستشویی میرید که دست و صورتتون رو بشورید و مسواک بزنید باز سپاسگزار باشید که این امکان براتون فراهمه ،همینجور که به سمت آشپزخونه میرید که بساط رو آماده کنید شکر گزار داشتن تک تک وسایلی که بهشون دست میبری برای استفاده باشید بعد از صرف صبحانه،به سمت کمد لباستون میرید که اماده بشید برید محل کارتون اولین لباس رو که برمیدارین شکرش رو بکنید اینکه لباسهای متنوعی برای پوشیدن دارید اینکه لباسایی رو که دوست دارید رو میپوشید به یاد داشته باشید شکرگزاری هاتون با احساس خوب همراه باشه یادتون که نرفته شکر ،نعمتت افزون کند 😊 👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
@ROMANKADEMAZHABI ❤️ و خدا نزديڪ است...🌸🍃 او همين واحد بالايے ما مےشيند من رفيقم با او گاهگاهے بہ سراغش مےروم و گاه سراغم مےآيد با هم از خويش سخن مےگوييم من و او مدتہاست درد دلہاے فراوان داريم.🌸🍃 بيشتر، صحبت من گرم کند محفل ما را، چون او کم سخن مےگويد و در دل مےريزد همہ دردش را... گاه اگر پيش آيد 🌸🍃 من برايش شعر از حافظ و سعدے و سہراب و فريدون مےخوانم. گاه از فرط غرور، چند بيت از غزل و شعر خودم مےخوانم... گاه او مےرنجد از من اما کافےست يڪ "غلط کردم" خالے ولے از روے صداقت گويم تا ببخشد من را...🌸🍃 او دلش مےگيرد کہ چرا گاه همين واحد پايينے ما، حرمت بودن او را راحت، زير پا مےشکنند. يا همين خانہء پشتے هرگز پاسخ دعوت مہمانے او را ندهند...🌸🍃 او ولے باز بہ دل مےريزد و حرفے نمےزند. وقتے از واحد او مےخواهم بروم خانہء خود او بہ من مےگويد باز هم سر بزن و حالے بپرس... چون غريبم اينجا...!🌸🍃 من در آغوش مےکشم با همہء احساس و وجودم او را... گونہ اش مےبوسم و در آخر با اشڪ دستے از دور تکان مےدهم و مےآيم واحد پايينے... ليڪ هر وقت دلم مےگيرد باز در خانہء او مہمانم، چون خدا نزديڪ است او همان واحد بالایے ماست...🌸🍃 دکتر الهی قمشه ای چه زیبا میگوید وقتی دعا میکنی، دعای تو از این جهان خارج میشود و به جایی میرود که هیچ زمانی نیست. دعایت به قبل از پیدایش عالم میرود. دعایت به آنجا که دارند تقدیرت را مینویسند میرود. و تقدیر نویس مهربان عالم تقدیرت را با توجه به دعایت مینویسد. و مولانا میگوید : گر در طلب گوهر کانی، کانی گر در هوس لقمه نانی، نانی این نکته رمز اگر بدانی، دانی هر چیز که در جستن آنی، آنی.. ❣خیر ترین دعا ، بهترین طلب ، زیباترین تقدیر ، نثار شما 👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 لطفا مطالب کانال را فوروارد کنید.
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
سلاااام‌ بر قلبهای مهربانتان با نامِ نامیِ الله مهربانمان امروز را شروع می‌کنیم ، و از خدای مهربانمان طلب یاری داریم که از هر ثانیه‌ی امروز بهره ببریم❤️🙏 امروز و فردا خیلی ها تعطیل هستند ، بیاییم برنامه بذاریم ۳ تا کار عقب مانده را انجام دهیم شاید این کار یک تلفن به عزیزی باشد شاید این کار نظافت خانه باشد شاید خرید باطری برای ساعت رومیزی‌مان باشد شاید قرار است آرایشگاه بروید امروز را اختصاص‌ بدهید به سه کار عقب افتاده 😊 👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
زمانی که مشکلات به سمتتان هجوم می‌آورند به جای غصه خوردن و کلافه شدن این عبارت تاکیدی را با آرامش تکرار کنید این تجربه مثل ظاهرش نیست، این تجربه حاصلی نیکو به بار خواهد آورد. اکنون سراسر زندگی و جهانم شِفا میابد. اکنون می‌آسایم و می‌گذارم این شفا به کاملترین کارِ خود سرگرم باشد. 👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1