eitaa logo
رو به راه... 👣
890 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
969 ویدیو
1 فایل
°•﷽•° 🏡 خانه ی هنر هنرکده ی رو به راه رسانه های دیگر ما: «زندگی زیباست» http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba «ارج» http://eitaa.com/arj_e_ensan ارتباط با مدیر: @kooh313 تبادل و تبلیغ: @fadakq2096
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧅 رنگ کردن تخم مرغ با پوست پیاز ‌  🪴هنرڪده ی «رو به راه» 🪴 https://eitaa.com/rooberaah ━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
«حافظ شکایت از غم هجران چه می کنی» ‌  🪴هنرڪده ی «رو به راه» 🪴 https://eitaa.com/rooberaah ━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
(رنگ روغن) 🏡 خانه ی هنر 🏡 https://eitaa.com/rooberaah ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄
رو به راه... 👣
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر» ⏪ بخش دوم: بازاری‌ها، مشتری‌ها، رهگذرها و بچه گداها
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر» ⏪ بخش سوم: ــــ ای تنبل! خدا را شکر کن که شاگرد یک بنا نیستی و نباید صبح تا شب خشت ببری و گل بسازی! اگر شاگرد آهنگر بودی چه می‌کردی که باید مرتب پتک می‌زدی و سوهان می‌کشیدی! برو شکرگزار باش و کارت را تمام کن. انگار نمایش به پایان رسیده باشد. سرباز گلیم را روی قفس انداخت. گاری به حرکت درآمد. جمعیت را شکافت و از قسمت دیگری از میدان بیرون رفت. گداها دست‌های لاغر و پر از لکه‌شان را بالا گرفتند تا شاید سکه‌ای نصیبشان شود. تماشاچیان پراکنده شدند و باز فریادها و ناله ی سوهان به گوش رسید. رفقای ابن خالد برگشتند و روی نیمکت و چهارپایه‌ها و گونی‌های پُر و دَر بسته نشستند. زمانی که مشتری نبود، به دنبال موضوعی بودند تا درباره‌اش پرحرفی کنند. ــــ مگر ممکن است کسی در این دوره و زمانه ادعای پیامبری کند؟ ــــ از دیوانه هرچه بگویی برمی‌آید! ــــ شبیه دیوانه‌ها نبود؛ آرامش عجیبی داشت! ابن خالد آهسته گفت: «در این زمانه هر نسبتی را بخواهند به مخالفان می‌دهند؛ دیوانه، کافر، زندیق، رافضی، مرتد، مشرک. این یکی باید قصه ی جالبی داشته باشد که می‌گویند ادعای پیامبری کرده است!» یکی که فربه بود و انگشترهای درشتی داشت گفت: «باز فضولی ات گل کرد؟» همه خندیدند. یاقوت آمد سرک بکشد و ببیند به چه می‌خندند که با نگاه تند ابن خالد میخکوب شد. کوزه ی کوچکی عسل برداشت و در کیسه‌ای گذاشت. بند کیسه را دور گردن کوزه بست. دکان را به یاقوت سپرد و راه افتاد. خارش کنجکاوی به تنش افتاده بود. تا زندان عسکریه راه زیادی بود. اسبش در اسطبل کنار میدان بود. ساعتی طول کشید تا در شرق دجله، کنار قصرهای باشکوه و سر به فلک کشیده، به زندان برسد. خیابان‌ها، پل‌ها، ساحل و زیر سایه ی نخل‌ها پر از سربازان ترک بود. دست و پاگیر بودند. انگار جایی نداشتند، بروند یا جمع شده بودند تا به جایی گسیل شوند. رهگذران جرأت اعتراض نداشتند وگرنه سربازان بدون آن که حرفی بزنند، یقه‌شان را می‌چسبیدند و جیبشان را خالی می‌کردند. سربازان ترک حق نداشتند با مردم سخن بگویند. اسب را به اسطبل زندان سپرد. به دربان گفت: «من از دوستان تمیمی‌ام، آمده ام ببینمش.» دربان گفت: «می‌شناسمت ادویه فروش! نامت ابوخالد نیست؟» ــــ آفرین به حافظه ی شگفت انگیزت! ابن خالدم! ــــ همیشه بوی فلفل و میخک می‌دهی ابن خالد؛ انگار انبانی از ادویه‌ای! ریز خندید. ـــــ در کیسه‌ات چیست؟ ــــ کوزه ای عسل. ــــ خوش به حال داروغه! ◀️ ادامه دارد ... ................................. 🌳 🏡خانه ی هنر https://eitaa.com/rooberaah ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
9.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🪴 هنرمندانی که سال ۱۴۰۲ آسمانی شدند! 🏡 خانه ی هنر 🏡 https://eitaa.com/rooberaah ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄
11.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سال نو مبارڪ 💐 🏡 خانه ی هنر 🏡 https://eitaa.com/rooberaah ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄
‌  🪴هنرڪده ی «رو به راه» 🪴 https://eitaa.com/rooberaah ━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
رو به راه... 👣
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر» ⏪ بخش سوم: ــــ ای تنبل! خدا را شکر کن که شاگرد یک بن
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر» ⏪ بخش چهارم: نگهبانی را با او همراه کرد. از چند در آهنی سنگین که باز و بسته شدنشان جیغ دل خراشی داشت و از راهرویی دراز گذشتند تا به حیاط بزرگ و شلوغ و پر از اتاق رسیدند. میان حیاط، دیگ‌هایی بار بود و از آن ها بخار بر می‌خاست. پخت و پز با زندانیان بود. آن روز آش یونجه می‌پختند. نگهبانان مراقبشان بودند. تپه‌ها و دیوارهای بلند و سنگی قصرهای اطراف با گنبدها و برج‌هایشان حیاط را در برگرفته بودند. وارد اتاق داروغه شدند که سه پله از دیگر اتاق‌ها بالاتر بود. تمیمی روی کرسی تشک داری نشسته بود و چرت می‌زد. جلویش میز بزرگی بود پر از کاغذ و نامه. پشت سرش انواعی از شلاق و چماق و درفش به دیوار آویزان بود. تمیمی با دیدن ابن خالد، لبخند زد. ــــ گران فروشی کرده‌ای که سر کارت به این جا افتاده؟ عاقبت کیسه کیسه خریدن و مثقال مثقال فروختن همین است. ــــ تو چه کرده‌ای که از وقتی به یاد می‌آورم این جایی؟ در مدرسه که خوب درس خوان بودی! تمیمی خندید و به افسوس سر تکان داد. ـــــ یکیمان شد وزیر، من شدم داروغه و تو شدی بازاری! هوشت خوب بود، اما بازیگوش بودی. از من می‌شنوی، سر و گوشت راحت است! به این کار نداری که مأمون مرد و برادرش معتصم خلیفه شد! تو عسل و زعفرانت را می‌فروشی. وزیری می‌آید و می‌رود و تو از این لذت می‌بری که آنچه را مشتری‌ها می‌خواهند، داری؛ از شیر مرغ تا جان آدمیزاد. شاگردی داری و انباری و مشتری‌های همیشگی. هر وقت دلت بخواهد جلوی دکانت با دوستانت می‌نشینی و پرحرفی می‌کنی یا اگر میلت کشید به سفر می‌روی. به سرفه افتاد. ــــ مطمئنم که باز از سر سیری و بیکاری به این جا آمده ای تا ببینی چرا بزرگی از چشم صاحب منصبی افتاده و کارش به سیاه چال و داغ و درفش کشیده است. ـــــ آمده ام یکی را ببینم، اما تو را می بینم که حالت خوش نیست. ــــ سرمای سختی خورده ام. کاش در این کیسه ، دوای سرماخوردگی باشد. ابن خالد کوزه را از کیسه بیرون آورد و به او داد. ــــ عسل مصفاست؛ بهترین دارو برا گلو دردهای عفونی و ورم لوزه ها، برای دلپیچه هم مفید است. خندید و دستی بر پیشانی داروغه گذاشت. ــــ تب داری. چرا در خانه نماندی تا استراحت کنی؟ ــــ آن وقت بعید نبود نابه کاری جایم را بگیرد. آهسته گفت: «خلیفه به سربازان تُرک، اعتماد دارد. بغداد شده است پادگان سربازان ترک. یک روز سر کار نیایم، یکیشان را می گذارد سر جایم!» ـــــ انگار شهر را در قرق خود دارند؛ ناراحت نباش. فردا برایت دارو می آورم؛ خواهی دید مثل آب روی آتش است. تمیمی راست نشست و کوزه را روی طاقچه گذاشت. ــــ امروز سرزده آمده ای و داری برای فردا وعده مـی گیری؟ گفتی آمده ای یکی را ببینی! نامش چیست؟ ⏪ ادامه دارد ... ................................. 🌳 🏡خانه ی هنر https://eitaa.com/rooberaah ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍎🐟 از دعای قرمزِ ماهی گلی و آرزوی سبزه‌های چشم‌ به‌ راه و خواسته‌ی روحِ پاک طبیعت، می‌رسیم به رنگ سیاه شب؛ که حرمت سپیدی مهتاب را نگه‌ می‌دارد. پرچمی پیروز، بر فرازِ هفت‌سین نوروز، اُمید را می‌نوازد. نویسنده: «زهرا ملک‌ثابت» اثر: «نازنین اسماعیل‌زاده» ‌  🪴هنرڪده ی «رو به راه» 🪴 https://eitaa.com/rooberaah ━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
هدایت شده از 🌸 زندگی زیباست 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی، سبزترين آيه در انديشه ی برگ زندگی، خاطر دریایی يک قطره در آرامش رود زندگی، حس شکوفایی يک مزرعه در باور بذر زندگی، باور درياست در انديشه ی ماهی، در تُنگ زندگی، ترجمه ی روشن خاک است در آيينه ی عشق زندگی، فهم نفهميدن هاست زندگی، پنجره ای باز به دنیای وجود تا که اين پنجره باز است، جهانی با ماست آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست فرصت بازی اين پنجره را دريابيم «سهراب سپهری» ☘ «زندگی زیباست» 🌳 @sad_dar_sad_ziba