11.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سال نو مبارڪ 💐
🏡 خانه ی هنر
🏡 https://eitaa.com/rooberaah
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄
#خوشنویسی
🪴هنرڪده ی «رو به راه»
🪴 https://eitaa.com/rooberaah
━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
رو به راه... 👣
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر» ⏪ بخش سوم: ــــ ای تنبل! خدا را شکر کن که شاگرد یک بن
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر»
⏪ بخش چهارم:
نگهبانی را با او همراه کرد. از چند در آهنی سنگین که باز و بسته شدنشان جیغ دل خراشی داشت و از راهرویی دراز گذشتند تا به حیاط بزرگ و شلوغ و پر از اتاق رسیدند.
میان حیاط، دیگهایی بار بود و از آن ها بخار بر میخاست. پخت و پز با زندانیان بود.
آن روز آش یونجه میپختند. نگهبانان مراقبشان بودند. تپهها و دیوارهای بلند و سنگی قصرهای اطراف با گنبدها و برجهایشان حیاط را در برگرفته بودند.
وارد اتاق داروغه شدند که سه پله از دیگر اتاقها بالاتر بود.
تمیمی روی کرسی تشک داری نشسته بود و چرت میزد. جلویش میز بزرگی بود پر از کاغذ و نامه.
پشت سرش انواعی از شلاق و چماق و درفش به دیوار آویزان بود.
تمیمی با دیدن ابن خالد، لبخند زد.
ــــ گران فروشی کردهای که سر کارت به این جا افتاده؟ عاقبت کیسه کیسه خریدن و مثقال مثقال فروختن همین است.
ــــ تو چه کردهای که از وقتی به یاد میآورم این جایی؟ در مدرسه که خوب درس خوان بودی!
تمیمی خندید و به افسوس سر تکان داد.
ـــــ یکیمان شد وزیر، من شدم داروغه و تو شدی بازاری! هوشت خوب بود، اما بازیگوش بودی. از من میشنوی، سر و گوشت راحت است!
به این کار نداری که مأمون مرد و برادرش معتصم خلیفه شد! تو عسل و زعفرانت را میفروشی.
وزیری میآید و میرود و تو از این لذت میبری که آنچه را مشتریها میخواهند، داری؛ از شیر مرغ تا جان آدمیزاد. شاگردی داری و انباری و مشتریهای همیشگی.
هر وقت دلت بخواهد جلوی دکانت با دوستانت مینشینی و پرحرفی میکنی یا اگر میلت کشید به سفر میروی.
به سرفه افتاد.
ــــ مطمئنم که باز از سر سیری و بیکاری به این جا آمده ای تا ببینی چرا بزرگی از چشم صاحب منصبی افتاده و کارش به سیاه چال و داغ و درفش کشیده است.
ـــــ آمده ام یکی را ببینم، اما تو را می بینم که حالت خوش نیست.
ــــ سرمای سختی خورده ام. کاش در این کیسه ، دوای سرماخوردگی باشد.
ابن خالد کوزه را از کیسه بیرون آورد و به او داد.
ــــ عسل مصفاست؛ بهترین دارو برا گلو دردهای عفونی و ورم لوزه ها، برای دلپیچه هم مفید است.
خندید و دستی بر پیشانی داروغه گذاشت.
ــــ تب داری. چرا در خانه نماندی تا استراحت کنی؟
ــــ آن وقت بعید نبود نابه کاری جایم را بگیرد.
آهسته گفت:
«خلیفه به سربازان تُرک، اعتماد دارد. بغداد شده است پادگان سربازان ترک. یک روز سر کار نیایم، یکیشان را می گذارد سر جایم!»
ـــــ انگار شهر را در قرق خود دارند؛ ناراحت نباش. فردا برایت دارو می آورم؛ خواهی دید مثل آب روی آتش است.
تمیمی راست نشست و کوزه را روی طاقچه گذاشت.
ــــ امروز سرزده آمده ای و داری برای فردا وعده مـی گیری؟ گفتی آمده ای یکی را ببینی! نامش چیست؟
⏪ ادامه دارد ...
.................................
🌳 #بوستان_داستان
🏡خانه ی هنر
https://eitaa.com/rooberaah
┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍎🐟
از دعای قرمزِ ماهی گلی و
آرزوی سبزههای چشم به راه و
خواستهی روحِ پاک طبیعت،
میرسیم به رنگ سیاه شب؛
که حرمت سپیدی مهتاب را نگه میدارد.
پرچمی پیروز،
بر فرازِ هفتسین نوروز،
اُمید را مینوازد.
نویسنده: «زهرا ملکثابت»
اثر: «نازنین اسماعیلزاده»
🪴هنرڪده ی «رو به راه»
🪴 https://eitaa.com/rooberaah
━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
هدایت شده از 🌸 زندگی زیباست 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی، سبزترين آيه در انديشه ی برگ
زندگی، خاطر دریایی يک قطره در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی يک مزرعه در باور بذر
زندگی، باور درياست در انديشه ی ماهی، در تُنگ
زندگی، ترجمه ی روشن خاک است در آيينه ی عشق
زندگی، فهم نفهميدن هاست
زندگی، پنجره ای باز به دنیای وجود
تا که اين پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی اين پنجره را دريابيم
«سهراب سپهری»
☘ «زندگی زیباست»
🌳 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ #خط_خودکاری
🪴هنرڪده ی «رو به راه»
🪴 https://eitaa.com/rooberaah
━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
رو به راه... 👣
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر» ⏪ بخش چهارم: نگهبانی را با او همراه کرد. از چند در آهن
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر»
⏪ بخش پنجم:
ساعتی پیش جوانکی را سوار بر گاری آوردند و از بازار کهنه گذراندند. جوانک توی قفس بود. او را از دمشق آورده اند. سرباز مراقبش گفت که ادعای پیامبری کرده است. حدس میزنم مشاعرش به هم ریخته و خون به مغزش نمیرسد.
کنجکاو شدم ببینمش. شاید پیش از آن که دوستمان ابن زیات او را به تنور بیندازد، بتوانم درمانش کنم. شنیدن خزعبلات این جور آدمها سرگرم کننده است.
داروغه برخاست و کمربندش را محکم کرد.
ـــــ تو باید مفتّش یا محتسب میشدی!
به حال خوشت غبطه میخورم که برای تفریح به سیاه چال سر میزنی! دیوانگی اقسام دارد؛ شاید خودت هم از درمان بینیاز نباشی.
ــــ او را به سیاه چال انداختهاید؟
داروغه سر تکان داد.
ــــ دستور این بود که آن جوانک در سیاه چال، در سلولی انفرادی زندانی شود. هیچ کس نمیداند تا کی باید آن جا بماند تا نوبت مکافاتش برسد.
دفتر بزرگی را باز کرد و ورق زد. انگشت روی سطری گذاشت.
ــــ قاف ۱۶۳ را به خاطر بسپار!
آن پایین، زندانیان نامی ندارند. پایین که رفتی، بگو موافقت شده است قاف ۱۶۳ را ببینم.
عذرم را بپذیر که او را بالا نمیآوریم و تو را نزدش میفرستیم. باید بروم گشتی بزنم. با من بیا!
از اتاق بیرون آمدند.
داروغه ابن خالد را به زندانبانی سپرد و رفت تا به قسمتی از زندان سر بزند. ابن خالد و زندانبان در انتهای حیاط وارد اتاقکی چوبی شدند. بالای اتاقک، حلقههایی فلزی بود که به طنابهایی کلفت و چرخ چاهی وصل بود.
زیر اتاقک، چاهی بزرگ و تیره دهان گشوده بود. زندانبان به ابن خالد اشاره کرد تا ستون میان اتاقک را بگیرد. زنگی را به صدا درآورد. چهار زندانی چرخ چاه را چرخاندند. اتاقک وارد چاه شد و پایین رفت.
تاریکی ابن خالد را در میان گرفت. پس از دقیقهای، اتاقک به زمین نشست. نگهبانی که مشعلی در دست داشت، در اتاقک را باز کرد. ابن خالد در مقابل خود راهرویی طولانی و نیمه تاریک دید که چند مشعل دیواری به آن روشنایی اندکی میدادند.
ابن خالد به نگهبان گفت:
«موافقت شده است قاف ۱۶۳ را ببینم!»
نگهبان، مختصر تعظیمی کرد.
ـــــ زندانی خوش شانسی است؛ تازه او را آورده اند و ملاقاتی دارد!
زندانبان به ابن خالد اشاره کرد که به دنبال نگهبان برود. خودش در اتاقک ماند. در را بست و زنگ را چند بار به صدا درآورد.
اتاقک از جا کنده شد و بالا رفت. ابن خالد به دنبال نگهبان راه افتاد. هوای سیاه چال مرطوب و سنگین بود و بوی لجن و شیرابه ی زباله داشت. ابن خالد دستمالی درآورد و دماغش را گرفت. در انتهای راهرو، محوطه گرد و وسیعی بود. در اطراف آن، راهروهای دیگری بود که هر کدام با حرفی مشخص بودند. در سقف بلند آن قسمت، روزنهای چاه مانند، رو به روشنایی روز دیده میشد.
آن جا محل استراحت نگهبانان بود. گوشهای چند جنازه ی پارچه پوش روی هم چیده شده بودند.
از آن قسمت گذشتند و وارد راهروی قاف شدند. در پرتو مشعل، در دو طرف راهرو، درهایی دید. روی هر در، با رنگ سفید، عددی نوشته شده بود. از آن سوی درها صدای جا به جا شدن زنجیر و ناله و زمزمه میآمد.
ابن خالد این احساس را داشت که وارد دنیای تاریک و زیرزمینی مردگان شده است. تفاوت میان آن بالا و این پایین، تفاوت میان زندگی و مرگ بود.
زندانی کردن انسانها در چنان دخمهای، بزرگتر از جرمشان به نظرش میرسید.
راهرو شبیه غار بود؛ به همان حالت اولیهای بود که آن را با کلنگ کنده بودند.
دیوارهها آجرچینی نشده بودند.
نتوانست ساکت بماند.
ــــ وحشتناکتر از آن است که فکرش را میکردم.
نگهبان حرفی نزد.
مقابل در ۱۶۳ ایستادند. نگهبان زبانه ای فلزی را کشید و در را باز کرد. مشعل را جلو برد تا زندانی را ببیند. آن چه ابن خالد دید، اتاقکی دخمه مانند بود که گوشه اش سکویی گلی به اندازه ی یک نیمکت بود. روی سکو گلیم پارهای افتاده بود.
بالای سکو طاقچه ای خالی بود. اتاقک را همانند راهرو در دل زمین کنده و تراشیده بودند. پنجههای تیشه روی دیوارهها دیده میشد. زندانی با همان لباسهای پاره روی سکو نشسته بود. نور مشعل چشمهایش را آزرد. دست و پایش در زنجیر بود. جز سطلی و کاسهای و کوزهای چیز دیگری در آن سلول تنگ و دلگیر نبود.
◀️ادامه دارد...
.................................
🌳 #بوستان_داستان
🏡خانه ی هنر
https://eitaa.com/rooberaah
┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
استفاده از هنر دستی پتهدوزی یک هنرمند کرمانی و نگارگری هنرمند اصفهانی در پیام نوروزی رهبر انقلاب!
این تابلو اثر «رضا بدرالسماء» نگارگر اصفهانی است. او درباره حس و حالش با دیدن اثرش در سخنرانی رهبر انقلاب گفت:
«زمانی که تصویر قابم را کنار ایشان دیدم، بسیار خوشحال شدم و خستگی ۷۰ سال کارم از بین رفت.»
🔹وی با تأکید بر این که هنر زبان پویا است و در این راستا میتوان از آن به بهترین نحو و خصوصاً در مسیر هنر ملی و ایرانیمان استفاده کنیم گفت:
«این اثر با تکنیک آبرنگ و ابعاد آن ۵۵ در ۷۵ بوده و قسمت نوشته آن نگارگری سنتی و پایین تابلو به سبک رئال است در واقع ترکیبی از رئال و سنت است. اینکه رهبر معظم انقلاب به فرهنگ و هنر علاقهمند هستند نکتهای قابل توجه است و در این راستا شاهدیم که به هنرمندان توجه زیادی دارند و امید است در این مسیر توسعه پیدا کنیم.»
🪴هنرڪده ی «رو به راه»
🪴 https://eitaa.com/rooberaah
━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نقاشی شنی
🏡 خانه ی هنر
╔══🔹🔹 ⃟꯭ ░꯭𓂃 ִֶָ ═══╗
https://eitaa.com/rooberaah
╚══════ 🔹═════╝