eitaa logo
روح کوچولو؛
117 دنبال‌کننده
929 عکس
87 ویدیو
2 فایل
- از دل برآید و بر دیده یِ شما نشیند . میتونیم کلماتُ اینجا رد بدل کنیم: - https://daigo.ir/secret/2344059728
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از روح!
واقف از میخانه مسجد نی ام؛ چشم ابرویی مرا دیوانه کرد : ))
هدایت شده از روح!
خسته شدم از بس تو ۱۷ سالگی موندم:/
هدایت شده از روح!
یادگارِ عشقت ردِ اشک روی گونم بود.
هدایت شده از روح!
سلام به هر کسی. حال توهم خوب است؟ گوشِ شنیدن داری که برایت خودم را تعریف کنم؟ از من به تو نصیحت، این رو دوستانهههه نمیگم🤝 هیچوقت کسی رو که سر صبح خوابه و داره پادشاهای خوابشو میشماره و داد بیداد بیدارش نکن. چون قطعا پادشاه ها تبدیل به سگ های ولگرد میشن و پاچت را میگیرند. و سالی ک نکوست از بهارش پیداست.. البته که امروز کمی پایبند به برنامه ام بودم ،فقط کمی👌🏿 زمستان هم خیلی لج دربیار است،یک لحظه گوشی را برداشتم . سر را که بالا آوردم، ماه به من سلام کرد. از این مرضی خانم هم که نگویم برایت! هر وقت مرا میبیند یادِ عروسی و شوهر دادن من می افتد. فکر میکنم او مرا به چشم پیر دختری میبیند که مرز چهل سال را رد کرده است:/ اینقدر پر چانگی کردم که یادم رفت از تو هم بپرسم آنجایی که هستی مثل اینجا غماهایش زیاد است و فراگیر؟ امیدوارم نامه هایم به دستت برسد هرکسی؛ تنها خدا نگهدارت باشد. -4-
هدایت شده از روح!
حال ندارم اشتباهامو درست کنم .میرارم همونطوری که گند زدم به این یکی بمونه
هدایت شده از روح!
سلام مجدد هر کسی. خبری هم هست؟ برای من که نه ، هیچ. اما نه یادم آمد،امروز تنها تفاوتش فشار عصبی ای بود که هر چند ساعت به من سرازیر میشد. نمیدانم،آدمها از من چه میخواهند؟ مگر چه کردم؟ نمیدانم نظر تو چیست اما آدمی هستم که نمیتوانم حتی به اندازه یک سیسی هم غم را به کسی تزریق کنم و خودم لبخندی تا بنا گوش بر لبم باشد.. و حالا! حسِ بیشعوری بی ادبی و قدر نشناسی وجودم را پر کرده است،امیدوارم ناراحت نشود، نباشد .. مثلا میخواستم امشب را زبان به دهن بگیرم اما مگر میشود پای تو وسط باشد ومن دلُ دهن قرص؟ دلم مثل پاهایم وقتی خون به آن نمیرسد شل میشود و زبانم شل تر.. پس تا بند را آب نداده ام؛ خدا نگهدار تو باشد** -5-
هدایت شده از روح!
و اخرین نوشتن! خب یه حقیقتی هست که باید گفت. خودکار،مداد دستم نمیگیرم چون بیشتر از اینکه به متنم توجه کنم به خطم توجه میکنم. پس وقت نوشتن یابهتره بگم تایپ کردن، حس میکنم بعد از سالها درِ کارخونه مغزمو باز کردم و نور میتابه به گرد خاک های معلق و هوای گرفته اون کارخونه. اینکه قطره به قطره روحم، دیدگاهم و ... به نوشته تبدیل میکنم قابل توصیف نیست،برای هیچکسی.. شاید ارزش ادبی آنچنانی هم نداشته باشه اما میتونم بابت پاک شدن و گم شدن دونه به دونه کلمه هایی کنار هم چیدم، مغزمو بهم بریزم یا حتی ببارم.. بیشتر حکم یه تسکین دهنده و آرامبخشو داره برام نوشتن هر چیزی که نمیشه به دیگران گفت و براشون اهمیتی نداره. نمیدونم از کی این حس شروع شد ولی انگار جزعی از زندگیم شده که آخر شبا با عجله فقط خودمو برسونم به اینجا و بنویسم وبنویسم تا مغزم خالی شه،خالی! ‌* دلم نمیاد اخرین موضوع رو تموم کنم. مثل سریال مورد علاقم بود که بهش وابسته شدم.. مثل کتابی بود که نصف شبا باهاش میخندیدم، گریه ،میکردم و عاشق میشدم . و حالا تو خط اخرش گیر کردم و نمیخام کتابو ببندم،اما خداحافظت:)))
هدایت شده از روح!
من خیلی آدم''ِ اونو ناراحت کن بعدش؛ خودت گریه کن بخاطرش'' هستم 🤝
هدایت شده از روح!
دم‌هردَره‌باشی؛قطعامن‌میشم پُلت!
هدایت شده از روح!
زمستونِ گشنگ
هدایت شده از روح!
درسته میگذره،ولی جونت بالامیاد.
هدایت شده از روح!
من الان دیگه چی بنویسم؟ وابسته شده بودم:|