باسمه تعالی
با سلام و سپاس
یکی از فعالیتهای موثر در فضای مجازی حمایت گروهی از کاربران موفق پرمخاطب است.
یکی از مبلغین موفق در فضای مجازی که در عرصه پاسخگویی به سوالات و بیان احکام شرعی عملکرد خوبی داشته آقای حجت الاسلام والمسلمین کثیری زید عزه می باشد که در گروه وکانال ایتایی با نام پرسمان احکام شرعی فعالیت چشمگیری داشته است.
از شما دعوت می کنیم ازطریق لینک زیر به گروه و کانال ایشان بپیوندید
آدرس گروه پرسمان احکام شرعی
http://eitaa.com/joinchat/2881421331Cd4d8cd0bc8
آدرس کانال پرسمان احکام شرعی
https://eitaa.com/joinchat/823197997Cf5c11cf017
11.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سفرنامه اربعین ۱۴۰۲
اول راه کربلا
امسال به توفیقی که ناشی از همراهی دوستان حسینی برایم حاصل شد، از کاظمین مشایه را برای اولینبار تجربه کردم.
تجربه نگاری باشد برای آینده.
اما در ابتدای شهر کربلا هنگام استراحت در یک موکب برادران عراقی، وقتی در فضای مجازی شاهد اختلاف افکنی و شبهه پراکنی بودم، در یک حرکت انقلابی با داشتههای از پیش زبان عربی، وارد صحبت با یکی از عراقیون شدم و مصاحبهای مبنی بر اتحاد و برادری بین شیعیان ایران و عراق و وجود امنیت در تمام شهرهای زیارتی انجام دادم که شما را به دیدن آن دعوت میکنم.
✍مجتبی میرزایی
https://eitaa.com/roozneveshthayeman
سفرنامه اربعین ۱۴۰۲
دوست خوب/مرز خسروی
با خودم گفتم هوا گرمه و خانواده هم که نمیان، پس به رفقا میگم که بدون من برن.
فردا صبح به امیرالحاج پیام دادم.
خیلی ناراحت شد.
شروع کردن به نصیحت کردن.
آیه و روایت و داستان نبود که نخونن تا راضیم کنند.
دوست خوب اونیه که تو رو جای خوب ببره حتی شده به دعوا و اجبار.
ده روز به اربعین راه افتادیم.
صبح بعد از نماز صبح.
آفتاب هنوز بالا نیومده بود.
چهار نفر بودیم.
سه نفر جامانده داشیم که دودنفرشون وسط مشایه به ما ملحق شدند ولی نفر هفتم اولین جامانده اربعین ۱۴۰۲ شد و نشد بیاد.
ظهر خسروی بودیم و ماشین رو تو بیابون پارک کردیم و با اتوبوس به پایانه مرزی رفتیم.
سریع از مرز رد شدیم.
هوا گرم نیست.
اولین کار خرید سیمکارت عراقی بود.
انگار این منطقه ترک زبان هستند.
هم عربی بلد بودند هم تُرکی و هم فارسی. فکر کنم انگلیسی هم.
یه ماشین کرایه کردیم و به سمت سامرا راه افتادیم...
#اربعین
#خسروی
✍مجتبی میرزایی
سفرنامه اربعین ۱۴۰۲
دیدار بعد از ۱۰ سال
سال ۱۳۹۲ آخرین باری بود که سامرا رفته بودم و بعد از اون فقط برای اربعین عراق رفته بودم و مسیرم سمت سامرا نبود.
نیمه شب به سامرا رسیدیم.
دینار دادیم و چند تا پتو امانی گرفتیم و تو حیاط اطراف حرم جا انداختیم برای استراحت.
مستقیم رفتم زیر دوش و غسل زیارت کردم و تا نماز صبح تو حرم بودم و بعدش اومدم خوابیدم.
آیت الله بهجت میگفتند اگر میخوای بفهمی که زیارتت قبوله، ببین اشک چشمت جاری میشه یا نه؟ اگه دلت نشکست و اشکت جاری نشد، برو و یه وقت دیگه بیا.
حرم سامرا برام یه حس خاصی غیر از حرمهای دیگه داره.
مثل اکثر بچه شیعهها، در این حرم از پدر امام زمان(عج) درخواست میکنم که عنایتی کنه و سفارش ما رو به پسر نازنینش بکنه.
اما خودم یه حس خاصی به مادر امام زمان(عج) دارم.
بچه که بودم یه خواستهای داشتم و شنیدم اگه از مادر امام زمان(عج) بخواید حاجت میگیرید و من تو عالم بچگیم از مادر امام زمان خواستم و حاجتم رو گرفتم.
انتظار داشتم یه خواب خوشگل ببینم اما خبری نبود.
آفتاب نوک دماغم رو سوزوند و از خواب پریدم.
همسفرام رفته بودند زیارت.
پتوها رو روی زمین کشیدم و بردم تو سایه که اومدند با دست پر.
گرسنم شده بود.
صبحانه خوردیم و ساعت نه صبح بود که به سمت گاراژ راه افتادیم.
با ماشینی خودمون را تا کاظمین تقریبا یک ساعتی بعد از اذان ظهر رسوندیم.
نماز و زیارت و ناهار و استراحت، سر جمع سه الی چهار ساعت طول کشید و مشایه از حرم موسی بن جعفر و جواد الائمه علیهم السلام را آغاز کردیم...
#اربعین
#سامرا
✍مجتبی میرزایی
سفرنامه اربعین ۱۴۰۲
مسیری نو
پنج سال توفیق مشایه اربعین داشتم ولی اولینبار بود که از مسیر کاظمین به کربلا تجربه میکردم.
ایرانی کمتر دیده میشد.
موکب ایرانی که اصلاً نبود.
امکانات بهداشتی بنظرم بیشتر بود.
موکبدارها خیلی تحویل میگرفتند و خارج از نوبت به زائرای ایرانی خدمت میکردند و شرمندگی برام میآورد.
با اشاره گفتم این بنده خدا (زائر عراقی) جلوتر بود ولی دستش رو دراز کرد و لقمه رو به من داد.
محبت که زیاد بود و شرمندگی برام موند.
نیروهای امنیتی و انتظامی خیلی بودند و اثری از موکبهای فرقهها و برخی افراد زاویه دار با نظام جمهوری مقدس ایران نبود.
کل مسیر بیشتر عکسها از مقتدی صدر بود و بعدش عکس آیت الله سیستانی و هماندازش عکس ابومهدی و بعدش عکس حاج قاسم و سر در هر موکبی عکس خادمای تازه مرحوم شده بعلاوه عکس شهدای خادمی که در جنگ اخیر شهید شدند، دیده میشد.
مسیر خنکی بود و پر از امکانات.
نمیذاشتند سختی بکشی.
با خودم همش مرور میکردم که ای کاش شماها کربلا بودید. ای کاش همراه اسرای امام حسین بودید.
تو دلم غصه میخوردم و از شرم همسفرام یواشکی گریه.
قربونت پاهات برم رقیه جان.😭
#اربعین
#کاظمین
✍مجتبی میرزایی
سفرنامه اربعین ۱۴۰۲
نوجوون مثل محمدرضا
تو کل مسیر نه قُر میزد و نه اعتراضی.
مردی بود واسه خودش.
خستگی ناپذیر.
بهونه خوبی بود تا قُر بزنم.
خسته شدم بزار بشینیم یه نفسی چاق کنیم.
رفقا به دوربین نکاه کنید.
آقا نگاه کن. همتون نگاه کنید.
این عکس تو راه مشایه هست.
نمیزاشتم شب بخوابن. روز هوا گرم بود و پیاده روی سخت.
از ساعت ۱۸ تا ۹ صبح پیاده روی بود.
وسطش هر ساعتی چند دقیقه استراحت و موقع نماز و شام هم که استراحت میکردیم و اگه جای خوبی پیدا میشد ۲۴ تا نماز صبح چرتی میزدیم و بلافاصله بعد نماز صبح پیادهروی رو شروع میکردیم.
با همه این اوصاف صدایی از این نوجوون در نیومد.
بگه بابا خوابم میاد.
بابا خستم.
بابا گرسنم.
بابا تشنم.
بابا پاهام درد میکنه.
بابا دلم تنگ شده.
یاد چیزی افتادی؟
قربونت برم رقیه جان که تو خرابه با بابا نجوا کردی و جان دادی😭
#اربعین
#رقیه
✍مجتبی میرزایی
سفرنامه اربعین ۱۴۰۲
مهمان بابِل
هنوز دوازده شب نشده بود.
امیرالحاج گفت شیخ نزدیکه.
دو نفر همسفری که گفتم وسط راه به ما ملحق شدند.
همینجا بود. روز دوم و شب سوم به ما رسیدند.
نوجوان عراقی گفت: مبیت میخواهید؟
من گفتم با رفقایم مشورت کنم.
همسفرا گفتند بریم.
ماشینی کرایه کرد و ده دقیقهای از مسیر پیاده روی خارج شدیم.
به راننده گفتم صبح بعد نماز بیا دنبالمون اما نوجوان عراقی گفت نیازی نیست.
مستقر شدیم.
پدر جوان در اتاق منتظر ما بود.
خسته بود.
از چهرهاش تشخیص دادم.
با او که صحبت کردم گفت راننده حشدالشعبی است و فردا قصد دارند با خانواده به زیارت کربلا بروند.
در مورد شهر و دیارشان پرسیدم. گفت همان بابِل معروف در کتب تاریخی هست.
شده بودیم مهمان بابِلیان.
گفتم شام خوردیم و فردا بعد از نماز صبح میرویم.
نوجوان عراقی گفت: نه دو روز باید بمانید.
دوستان خوابیدند و من فرصتی یافتم برای تماس با ایران.
در حین تماس دو سه باری برق رفت.
یک ساعتی از حضور ما در منزل بابِلیان میگذشت که نوجوان عراقی شام مفصلی آورد و من همسفران را بیدار کردم.
(قیافههای خواب آلود عکس خود نشان از سر درون است)
شام مفصلی بود و من جور بقیه را که کم خوردند کشیدم.
بالاخره زحمت کشیده بودند و نمیشد رها کرد این طعام بهشتی را.😋
بعد از نماز صبح عزا گرفته بودیم که چگونه تا خیابان مشایه برویم.
لوکیشین گوشی را روشن کردیم و پیاده هنوز پنجاه قدم برنداشته بودیم که کامیونی وارد جاده شد و جلوی راهش را گرفتیم و ما را دقیقا همان جایی که دیشب سوار ماشین شدیم پیاده کرد و مشایه را شروع کردیم.
آیا این آخرین روز مشایه است؟...
#اربعین
#عراقی
✍مج
5.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سفرنامه اربعین ۱۴۰۲
آرزوی همه؛ شب جمعه، کربلا
تا شب پیاده رفتیم.
امیرالحاج؟
بله
شب جمعه برویم کربلا؟
ماشین گیر بیاری چرا که نه.
موتور سه چرخه اول را پراندیم.
دومی را همینطور.
پیاده رفتیم.
در دل تاریکی کامیون باربری از موکب بیرون آمد به سمت خیابان.
کربلا کربلا
امیرالحاج کربلا میرود.
همسفران بدویید بیایید بالا که ماشین رایگان پیدا شد.
اگه مسیر باقیمانده را پیاده میرفتیم نمازصبح کربلا بودیم.
ساعت دوازده شب تو حرم حضرت عباس (ع) بودم.
بعد از اینکه یک ساعتی امیرالحاج و شیخ دنبال موکب گشتند و استقرار پیدا کردیم از خلوتی حمام استفاده کردم و غسل زیارت کردم و راهی حرم شدم.
نیم ساعتی راه بود.
جمعیت خیلی شلوغ بود.
بین الحرمین مورچهای میشد حرکت کرد.
به آرزویم رسیدم.
ضریح منور همه ائمه اطهار علیهم السلام در عتبات عالیات را با چشمانم دیدم.
جایی پیدا کردم و زیارت به نیابت از تمام جاماندهها خواندم.
خسته بودم.
خیلی خوابم میآمد.
در راه آمدن آب پیدا نکرده بودم.
تشنه بودم.
در راه برگشت جایی برای نشستن پیدا نکردم.
خسته بودم.
اون صندلی پلاستیک آبی خالیه. تا رفتم روش نشستم خوابم برد.
چه خوابی.
ساعت سه، سه ونیم بود که موکب رسیدم.
نماز صبح خوندم و خوابیدم.
دلم هنوز بیتاب بود.
زیارت اب الائمه شرفیاب نشده بودم.
جمعه غروب با کامیونهای حشدالشعبی به سمت نجف راه افتادیم که خودش یک سفرنامه کامل میطلبد و در وقت مناسب بهش خواهم پرداخت.
نجف منزل ابوعلی مملو از جمعیت منتظر زائران حسینی بودند...
#اربعین
#کربلا
✍مجتبی میرزایی
11.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سفرنامه اربعین ۱۴۰۲
آخرین منزلگاه
شلوغی مسیر کربلا به نجف را طی کردیم.
هم طریق کاظمین به کربلا را دیدم هم طریق نجف به کربلا.
با موتور سه چرخ رفتیم خونه ابوعلی.
خیلی شلوغ بود.
شام برایمان آوردند.
تشکی برداشتم و تو حیاط تو راه جلوی کولر جا انداختم و خوابیدم.
خسته بودم.
نماز صبح بلند شدم دیدم دو سه نفر کیفشون رو برداشتند و رفتند.
من هم سریع بساطم رو جمع کردم رفتم جاشون.
همسفرام رو صدا زدم بیان تو.
بالاخره سایه و کولر گازی بهتر از آفتاب و کولر آبی بود.
ساعت ده صبح همه با هم به سمت حرم رفتیم.
نماز ظهر شده بود و دربهای حرم بسته.
نماز جماعت رو به سختی خوندیم.
فشار جمعیت بعد نماز برای ورود به حرم بقدری زیاد بود که منصرف از ورود شدم و بیرون از حرم شروع کردم به زیارت.
یک ساعتی که گذشت جمعیت خلوت شد و رفتم سمت ضریح منور و ساعت ۱۴ سر قرار حاضر شدم و تو راه برگشت سوغاتی گرفتیم رفتیم منزل ابوعلی.
ناهار و بعدش خواب.
نماز مغرب و عشا رو خوندیم و به سمت خسروی حرکت کردیم...
#اربعین
#نجف
✍مجتبی میرزایی
سفرنامه اربعین ۱۴۰۲
هفته طلایی
نماز صبح وارد ایران شدیم.
به سمت پارکینگ راه افتادیم.
یه وجب خاک روی ماشین نشسته بود.
ماشین رو آتیش کردیم به سمت وطن.
هرچقدر هم عراق مکان دلچسبی باشه ولی یک هفته از ایران که جدا میشم میخوام خاکش رو بغل کنم و ببوسم.
یک هفته پر از درس و امتحان.
خوب شد اومدم.
نمیومدم مثل خیلی از جاماندهها حسرت به دل میموندم.
خدا را شکر بابت این توفیق.
خدا را شکر بابت دوستان خوب.
در این یک هفته یک پله رفتم بالا اگر مراقب باشم که نیام پائین.
به قول استادی میفرمودند مثل بچهها کنار ساحل نباشید که قلعه شنی می سازند و با یک موج قلعشون خراب میشه.
تا حالا که یجورایی اینطور بودیم ولی با دعای آقا انشاءالله زین بعد اینگونه نباشد.
ما دلبسته به یاران حسینیم
عمریست به دنبال حسینیم
گفتیم و شنیدیم و نکردیم
طاعت به فرامین حسینی
هرچند که ما را نشاید
از بس که شکستیم و بریدیم
گر اذن دهد حضرت مادر(س)
در زمره یاران حسینیم
گر بوتراب(ع) بنگرد و ما
در محشر حق، روز الهی
همرنگ شهیدان حسینی
خوش باشیم و درخشیم
#اربعین
#عاشقی
✍مجتبی میرزایی
شما دعوتید به خواندن
سفرنامه اربعین ۱۴۰۲
اول راه کربلا
دوست خوب/مرز خسروی
دیدار بعد از ۱۰ سال
مسیری نو
نوجوون مثل محمدرضا
مهمان بابِل
آرزوی همه؛ شب جمعه، کربلا
آخرین منزلگاه
هفته طلایی
به ✍ مجتبی میرزایی
https://eitaa.com/roozneveshthayeman