eitaa logo
روشنای ویگل
120 دنبال‌کننده
25.1هزار عکس
31.2هزار ویدیو
783 فایل
سعی می کنم مطالب خوبی برای شما عزیزان داشته باشم.باماهمراه شوید.
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🌺🌺🌺🌺 🌹لطفا حتما تا آخر بخونید 🌹 🌴کرامت (علیه السلام) به یک 🌴 🌺فاضل بزرگوار سيد جعفر مزارعى روايت كرده :🌺 يكى از هاى حوزه باعظمت از نظر در تنگنا و دشوارى غير قابل تحملّى بود . روزى از روى و فشار روحى كنار ضريح مطهّر حضرت (عليه السلام)عرضه مى دارد : شما اين قيمتى و قنديل هاى بى بديل را به چه سبب در حرم خود گذارده ايد ، در حالى كه من براى اداره امور معيشتم در تنگناى شديدى هستم ؟! شب اميرالمؤمنين (عليه السلام) را در مى بيند كه آن حضرت به او مى فرمايد : اگر مى خواهى در نجف من باشى اينجا همين و و فيجيل و فرش طلبگى است ، و اگر زندگى قابل توجّهى مى خواهى بايد به در شهر حيدرآباد دكن به خانه فلان كس مراجعه كنى ، چون حلقه به در زدى و صاحب خانه در را باز كرد به او بگو : 🌺به آسمان رود و كار آفتاب كند . پس از اين خواب ، دوباره به حرم مطهّر مشرف مى شود و عرضه مى دارد : زندگى من اينجا پريشان و نابسامان است شما مرا به هندوستان حواله مى دهيد !! بار ديگر حضرت را خواب مى بيند كه مى فرمايد : سخن است كه گفتم ، اگر در جوار ما با اين اوضاع مى توانى استقامت ورزى اقامت كن ، اگر نمى توانى بايد به به همان شهر بروى و خانه فلان راجه را سراغ بگيرى و به او بگويى : 🌺به آسمان رود و كار كند از خواب بيدار شدن و شب را به صبح رساندن ، كتاب ها و لوازم مختصرى كه داشته به فروش مى رساند و اهل خير هم با او مساعدت مى كنند تا خود را به هندوستان مى رساند و در شهر حيدرآباد سراغ خانه آن راجه را مى گيرد ، مردم از اين كه طلبه اى فقير با چنان مردى ثروتمند و متمكن قصد ملاقات دارد ، تعجب مى كنند . وقتى به در خانه آن مى رسد در مى زند ، چون در را باز مى كنند مى بيند شخصى از پله هاى عمارت به زير آمد ، طلبه وقتى با او روبرو مى شود مى گويد : 🌺به آسمان رود و كار آفتاب كند فوراً راجه پيش خدمت هايش را صدا مى زند و مى گويد : اين را به داخل راهنمايى كنيد و پس از پذيرايى از او تا رفع خستگى اش وى را به ببريد و او را با لباس هاى فاخر و گران قيمت بپوشانيد . مراسم به صورتى نيكو انجام مى گيرد و طلبه در آن عمارت عالى تا فردا عصر پذيرايى مى شود . فردا ديد محترمين شهر از طبقات مختلف چون و و وارد شدند و هر كدام در آن سالن پر زينت در جاى مخصوص به خود قرار گرفتند ، از شخصى كه كنار دستش بود ، پرسيد : چه خبر است ؟ گفت : مجلس جشن عقد صاحب خانه است . پيش خود گفت : وقتى به اين خانواده وارد شدم كه وسايل عيش براى آنان آماده است . هنگامى كه مجلس آراسته شد ، راجه به سالن درآمد ، همه به احترامش از جاى برخاستند و او نيز پس از احترام به مهمانان در جاى ويژه خود نشست . آنگاه رو به اهل مجلس كرد و گفت : آقايان من ثروت خود را كه بالغ بر فلان مبلغ مى شود از نقد و مِلك و منزل و باغات و اغنام و اثاثيه به اين كه تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه كردم ، و همه مى دانيد كه اولاد من منحصر به دختر است ، يكى از آنها را هم كه از ديگرى است براى او عقد مى بندم ، و شما اى عالمان دين ، هم اكنون صيغه عقد را جارى كنيد . چون صيغه جارى شد كه در دريايى از و حيرت فرو رفته بود ، پرسيد : شرح اين داستان چيست ؟ راجه گفت : من چند سال قبل قصد كردم در اميرالمؤمنين (عليه السلام) بگويم ، يك گفتم و نتوانستم مصراع ديگر را بگويم ; به شعراى زبان هندوستان مراجعه كردم ، مصراع گفته شده آنها هم چندان مطلوب نبود ، به شعراى ايران مراجعه كردم ، مصراع آنان هم چندان چنگى به دل نمى زد ، پيش خود گفتم حتماً شعر من منظور نظر كيميا اثر (عليه السلام)قرار نگرفته است ، لذا با خود نذر كردم اگر كسى پيدا شود و مصراع اين شعر را به صورتى مطلوب بگويد ، نصف دارايى ام را به او ببخشم و دختر زيباتر خود را به عقد او در آورم ، شما آمديد و مصراع دوم را گفتيد ، ديدم از هر جهت اين مصراع شما درست و كامل و تمام و با مصراع من هماهنگ است . طلبه گفت : مصراع اول چه بود ؟ راجه گفت : من گفته بودم : 🌺به ذرّه گر نظر لطف بوتراب كند طلبه گفت : مصراع دوم از من نيست ، بلكه لطف خود (عليه السلام) است . راجه شكر كرد و خواند : 🌺به ذرّه گر نظر لطف كند 🌺به آسمان رود و كار كند منبع : کتاب عبرت آموز تاليف استاد شيخ حسين انصاریان 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺 @barzakh_ghiyamat
🌺🌺🌺🌺🌺 🌴 ﺷﻴﺦ ﻣﺎ، ﺷﻴﺦ ﺷﻤﺎ 🌴 🍁ﺍﺯ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﻋﻠﺎﻣﻪ ﻃﺒﺎﻃﺒﺎﻳﻲ قضیه ﻗﺎﺑﻞ ﺗﻮﺟﻬﻲ ﻧﻘﻞ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ: ﺩﺭ ﻭﺍﻋﻈﻲ ﺑﻮﺩ ﺑﻬﻨﺎﻡ ﺳﻴﺪ ﺟﻮﺍﺩ ﻛﺮﺑﻠﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺍﻳﺎﻡ ﺑﺮﺍﻱ ﺗﺒﻠﻴﻎ ﺑﻪ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﻛﺮﺑﻠﺎ ﻣﻲ‌ﺭﻓﺖ. ﺩﺭ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺍﻳﺎﻡ ﮔﺬﺭﺵ ﺑﻪ ﺭﻭﺳﺘﺎﻳﻲ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ﻣﺬﻫﺐ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﻪ ﭘﻴﺮﻣﺮﺩﻱ ﺑﺎ ﻣﺤﺎﺳﻦ ﺳﻔﻴﺪ ﻭ ﻧﻮﺭﺍﻧﻲ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪ ﺳﻨّﻲ ﺍﺳﺖ، ﻭﻟﻲ ﻣﺮﺩ ﺳﺎﺩﻩ ﺩﻝ ﻭ ﭘﺎﻙ ﺿﻤﻴﺮﻱ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺁﺷﻨﺎ ﻧﺒﻮﺩﻧﺶ ﺑﺎ ﻋﻘﺎﻳﺪ ﺣﻘﻪ ﺍﺯ ﺑﺎﺏ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﻭﺳﺖ، ﻧﻪ ﻋﻨﺎﺩ ﻭ ﻟﺠﺎﺝ. ﻛﻢ ﻛﻢ ﺑﺎﺏ ﺭﻓﺎﻗﺖ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩ ﺗﺎ ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﺭﻭﺯﻱ ﻭﻗﺘﻲ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﻲ‌ﻛﺮﺩﻧﺪ، ﺍﺯ ﺁﻥ ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﭘﺮﺳﻴﺪ: ﺷﻤﺎ ﻛﻴﺴﺖ؟ (ﺷﻴﺦ ﺩﺭ ﻧﺰﺩ ﻋﺮﺏ ﻫﺎﻳﻌﻨﻲ ﺑﺰﺭﮒ ﻗﺒﻴﻠﻪ. ) 🍂ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﺩﺭ ﭘﺎﺳﺦ ﮔﻔﺖ: ﺷﻴﺦ ﻣﺎ ﻣﺮﺩ ﻗﺪﺭﺗﻤﻨﺪﻱ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﭼﻨﺪﻳﻦ ﻣﻬﻤﺎﻧﺴﺮﺍ ﻭ ﭼﻘﺪﺭ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻭ ﺷﺘﺮ ﻭ ﺧﺪﻡ ﻭ ﺣﺸﻢ ﺩﺍﺭﺩ. 🍃ﺁﻥ ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺳﻴﺪﺟﻮﺍﺩ ﭘﺮﺳﻴﺪ: ﺷﻴﺦ ﺷﻤﺎ ﻛﻴﺴﺖ؟ ﮔﻔﺖ: ﺷﻴﺦ ﻣﺎ ﻳﻚ ﺁﻗﺎﻳﻲ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻫﺮ ﻛﺲ ﻫﺮ ﺣﺎﺟﺘﻲ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ، ﺑﺮﺁﻭﺭﺩﻩ ﻣﻲ‌ﻛﻨﺪ. ﺍﮔﺮ ﺗﻮ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﺎﺷﻲ ﻭ ﺍﻭ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ، ﻳﺎ ﺑﻪ ﻋﻜﺲ، ﻭﻗﺘﻲ ﭘﺮﻳﺸﺎﻧﻲ ﻭ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﻱ ﺑﺮﺍﻳﺖ ﭘﻴﺶ ﺁﻣﺪ، ﻫﻤﻴﻦ ﻛﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﻛﻨﻲ، ﺑﻪ ﻓﺮﻳﺎﺩﺕ ﻣﻲ‌ﺭﺳﺪ ﻭ ﻣﺸﻜﻞ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺭﻓﻊ ﻣﻲ‌ﻛﻨﺪ. ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﻋﺠﺐ ﺷﻴﺨﻲ ﺩﺍﺭﻳﺪ. ﺍﻳﻦ ﺧﻴﻠﻲ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ، ﻧﺎﻣﺶ ﭼﻴﺴﺖ؟ ﺳﻴﺪﺟﻮﺍﺩ ﮔﻔﺖ: ﺷﻴﺦ ، ﻭ ﺩﻳﮕﺮ ﺗﻮﺿﻴﺤﻲ ﻧﺪﺍﺩ. ﺩﺭ ﺁﻥ ﺍﻳﺎﻡ ﻓﺮﺻﺖ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﻧﺸﺪ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﻣﺬﺍﻛﺮﺍﺕ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ، ﻭﻟﻲ ﺍﻳﻦ ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﺩﺭ ﺩﻟﺶ ﻋﻠﺎﻗﻪ ﺍﻱ ﺑﻪ ﺷﻴﺦ ﻋﻠﻲ ﭘﻴﺪﺍ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ادامه دارد.....🚶 منبع : از احتضار تا عالم قبر، حجت الاسلام مسعود عالی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺 @barzakh_ghiyamat