eitaa logo
کانال روشنگری‌🇵🇸
19.3هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
13.6هزار ویدیو
71 فایل
🔶پاسخ شبهات(اعتقادی-تاریخی-سیاسی) 🔶تحلیلهای ضروری روز 🔶روشنگرانه ها پیج انگلیسی: @Enlightenment40 عربی: @altanwir40 عبری: @modeut40 اینستا instagram.com/roshangarii5 سروش Sapp.ir/roshangarii توییتر twitter.com/tanvire12 نظرات: @Smkomail کپی آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
#انسان ها عاشق شمردن #مشکلات شان هستند اما #نعمت هایشان را نمی شمارند!! اگر آنها را هم می شمردند، همه می فهمیدند که هر کدام به اندازه کافی از #زندگی #لذت برده اند.. همیشه حساب نعمت هایت را داشته باش، نه #مصیبت هایت حساب داشته هایت را داشته باش، نه باخته هایت نعمت هایت را بشمار #خدا #انرژی_مثبت #شادی #شاد #شکر #زیبا #سلبریتی 👉 @roshangarii 🌹
🔶 مراقب #لقمه ات هستی؟ 😊 #حرام #حلال #همسر #دختر #پسر #خانواده #حیا #خیانت #وفا #غیرت #حجاب #مصیبت #گناه #ماهواره #مشروب #خمس #زکات #کاسبی #کار #دلار #پول #شغل #معامله #دلالی 👉 @roshangarii 🌹
💢 خداوند از دو #صدا بیزار است.. #شیون #جزع #فزع #زاری #مصیبت #غم #شادی #سرمستی #آواز #لهو #پایکوبی #رقص #برقص #بیخبری #غفلت #اسلام #متانت #آرامش 👉 @roshangarii 🌹
🔷 اینم از #سلبریتیهای_مشنگ مون 👆گریه زاری برای #گربه مرحوم! 😐 بنظرتون تو #سینما تو غذای اینا چی میریزن انقدر خل و چل میشن؟😐😂 #بهنوش_طباطبایی #میتراحجار #ژوله #بازیگران #بازیگر #بزرگمهر_حسین_پور #حیوان_باز #حیوان_بازی #سگبازی #گربه_بازی #سادیسم #روانشناسی #مشنگ #سلبریتی #بازیگر_زن #حیوان #فلسطین #یمن #کشمیر #مصیبت #تلویزیون 👉 @roshangarii 🌹
هدایت شده از  محمد عبدالهی
ادامه👇👇 🔰اما راه حل چیست؟ 1️⃣ حضور ها در و هر نقطه، صرفا حضوری توطئه آمیز و نحس و ویرانگر است. آنها در هر کشوری یا به راحتی هستند و در صورت ممانعت نیروهای ملی شان، آن کشور را به و ویرانی سوق خواهند داد. حضور آمریکایی ها در عراق چنان برایشان اهمیت دارد که خروج خود را با تهدید به شدید اقتصادی عراق، پرداخت ، و فشارهای سیاسی و جنایت های گره زده اند. هر لحظه حضور بیشتر آمریکایی ها در عراق،👈👈 به منزله یک جدید، یک جدید و یک جدید است. عراقی ها بدون فوت وقت، هر دو شیوه مبارزه و را توامان برای خروج آمریکایی ها به کار بگیرند و هرگز اجازه حضور یک نیروی آمریکایی در خاک خود را ندهند. بستن در عراق، می تواند خیال آنها را از شر مهمترین غارتگر جهان و گروهکهای تروریستی در کشورشان در امان نگه دارد. 2️⃣جوکرهای آمریکایی و های خیابانی باید متوقف شوند. روشنگری ای درباره ماهیت و اهداف عمال و حضور خیل عظیم طرفداران جبهه و نیروهای ضداجنبی در خیابانها میتواند پایانی بر آنها باشد. در پاسخ جنگ رسانه ای ماشین تبلیغاتی آمریکا و عربستان، عراقی ها باید بر نیاز به و و " نه به آشوب" تشویق شوند. مدارس و مراکز رسمی به فعالیت عادی شان برگردند. دولت عبدالمهدی همچنان بر سر کار بماند و با بکارگیری نیروهای کارامد وضعیت خدمات و رفاهی و خصوصا اشتغال را بصورت سریع بهبود بخشد. 3️⃣ هر نوع صدا و ندایی برای بیشتر عراق، به عنوان صدای و تضعیف عراق، باید تحت فشار شدید افکار عمومی متوقف و مسئولان حامی این موضوع برکنار و منزوی شوند. هرگز نباید اختلاف و در عراق تحریک شود و برای عراقی ها خصوصا نخبگان و روسای قبایل آنها ذیل اقدام شود. 🔶 انقلاب در خطبه تاریخی خود خطاب به کشورهای عربی و اسلامی فرمودند: سرنوشت منطقه، نجات از سلطه‌ استکباری آمریکا و رهایی فلسطین از حاکمیّت بیگانگان است. همّت ملّتها باید زمان رسیدن به این مقصود را نزدیک کند. ☑️ @abdollahy_moh
✍️ 💠 یک نگاهم به قامت غرق عباس بود، یک نگاهم به عمو که هنوز گوشه چشمانش اشک پیدا بود و دلم برای حیدر پر می‌زد که اگر اینجا بود، دست دلم را می‌گرفت و حالا داغ فراقش قاتل من شده بود. جهت مقام (علیه‌السلام) را پیدا نمی‌کردم، نفسی برای نمانده بود و تنها با گریه به حضرت التماس می‌کردم به فریادمان برسد. 💠 می‌دانستم عمو پیش از آمدن به بقیه آرامش داده تا خبری خوش برایشان ببرد و حالا با دو پیکری که روبرویم مانده بود، با چه دلی می‌شد به خانه برگردم؟ رنج بیماری یوسف و گرگ مرگی که هر لحظه دورش می‌چرخید برای حال حلیه کافی بود و می‌ترسیدم مصیبت عباس، نفسش را بگیرد. 💠 عباس برای زن‌عمو مثل پسر و برای زینب و زهرا برادر بود و می‌دانستم رفتن عباس و عمو با هم، تار و پود دلشان را از هم پاره می‌کند. یقین داشتم خبر حیدر جان‌شان را می‌گیرد و دل من به‌تنهایی مرد اینهمه درد نبود که بین پیکر عباس و عمو به خاک نشسته و در سیلاب اشک دست و پا می‌زدم. 💠 نه توانی به تنم مانده بود تا به خانه برگردم، نه دلم جرأت داشت چشمان حلیه و نگاه نگران دخترعموها را ببیند و تأخیرم، آن‌ها را به درمانگاه آورد. قدم‌هایشان به زمین قفل شده بود، باورشان نمی‌شد چه می‌بینند و همین حیرت نگاه‌شان جانم را به آتش کشید. 💠 دیدن عباس بی‌دست، رنگ از رخ حلیه برد و پیش از آنکه از پا بیفتد، در آغوشش کشیدم. تمام تنش می‌لرزید، با هر نفس نام عباس در گلویش می‌شکست و می‌دیدم در حال جان دادن است. زن‌عمو بین بدن عباس و عمو حیران مانده و رفتن عمو باورکردنی نبود که زینب و زهرا مات پیکرش شده و نفس‌شان بند آمده بود. 💠 زن‌عمو هر دو دستش را روی سر گرفته و با لب‌هایی که به‌سختی تکان می‌خورد (علیهاالسلام) را صدا می‌زد. حلیه بین دستانم بال و پر می‌زد، هر چه نوازشش می‌کردم نفسش برنمی‌گشت و با همان نفس بریده التماسم می‌کرد :«سه روزه ندیدمش! دلم براش تنگ شده! تورو خدا بذار ببینمش!» 💠 و همین دیدن عباس دلم را زیر و رو کرده بود و می‌دیدم از همین فاصله چه دلی از حلیه می‌شکافد که چشمانش را با شانه‌ام می‌پوشاندم تا کمتر ببیند. هر روز شهر شاهد بود که یا در خاکریز به خاک و خون کشیده می‌شدند یا از نبود غذا و دارو بی‌صدا جان می‌دادند، اما عمو پناه مردم بود و عباس یل شهر که همه گرد ما نشسته و گریه می‌کردند. 💠 می‌دانستم این روزِ روشن‌مان است و می‌ترسیدم از شب‌هایی که در گرما و تاریکی مطلق خانه باید وحشت خمپاره‌باران را بدون حضور هیچ مردی تحمل کنیم. شب که شد ما زن‌ها دور اتاق کِز کرده و دیگر در میان نبود که از منتهای جان‌مان ناله می‌زدیم و گریه می‌کردیم. 💠 در سرتاسر شهر یک چراغ روشن نبود، از شدت تاریکی، شهر و آسمان شب یکی شده و ما در این تاریکی در تنگنای غم و گرما و گرسنگی با مرگ زندگی می‌کردیم. همه برای عباس و عمو عزاداری می‌کردند، اما من با اینهمه درد، از تب سرنوشت حیدر هم می‌سوختم و باز هم باید شکایت این راز سر به مهر را تنها به درگاه می‌بردم. 💠 آب آلوده چاه هم حریفم شده و بدنم دیگر استقامتش تمام شده بود که لحظه‌ای از آتش تب خیس عرق می‌شدم و لحظه‌ای دیگر در گرمای ۴۵ درجه طوری می‌لرزیدم که استخوان‌هایم یخ می‌زد. زن‌عمو همه را جمع می‌کرد تا دعای بخوانیم و این توسل‌ها آخرین حلقه ما در برابر داعش بود تا چند روز بعد که دو هلی‌کوپتر بلاخره توانستند خود را به شهر برسانند. 💠 حالا مردم بیش از غذا به دارو نیاز داشتند؛ حسابش از دستم رفته بود چند مجروح و بیمار مثل عمو درد کشیدند و غریبانه جان دادند. دیگر حتی شیرخشکی که هلی‌کوپترها آورده بودند به کار یوسف نمی‌آمد و حالش طوری به هم می‌خورد که یک قطره از گلوی نازکش پایین نمی‌رفت. 💠 حلیه یوسف را در آغوشش گرفته بود، دور خانه می‌چرخید و کاری از دستش برنمی‌آمد که ناامیدانه ضجه می‌زد تا فرشته نجاتش رسید. خبر آوردند فرماندهان تصمیم گرفته‌اند هلی‌کوپترها در مسیر بازگشت بیماران بدحال را به ببرند و یوسف و حلیه می‌توانستند بروند. 💠 حلیه دیگر قدم‌هایش قوت نداشت، یوسف را در آغوش کشیدم و تب و لرز همه توانم را برده بود که تا رسیدن به هلی‌کوپتر هزار بار جان کندم. زودتر از حلیه پای هلی‌کوپتر رسیدم و شنیدم با خلبان بحث می‌کرد :«اگه داعش هلی‌کوپترها رو بزنه، تکلیف اینهمه زن و بچه که داری با خودت می‌بری، چی میشه؟»... ✍️نویسنده: ✍️ کانال @dastanhaye_mamnooe