🔴 #سلبریتی ها منبع پراکندن #انرژی_منفی بین مردم #ایران هستن👆هدفشون چیه؟!
#بازیگر #هنرپیشه #فوتبالیست #خواننده #شادی #غم #غصه #مصیبت #بدبختی #سیاهنمایی #فلاکت #القا #روانشناسی #انرژی_مثبت #خبر_بد #خبر_خوش #ایران #موفقیت #پیشرفت #شاد #افسرده #آمریکا #انگلیس #اسیدپاشی #تجاوز #فقر
👉 @roshangarii 🌹
#انسان ها عاشق شمردن #مشکلات شان هستند
اما #نعمت هایشان را نمی شمارند!!
اگر آنها را هم می شمردند،
همه می فهمیدند که هر کدام
به اندازه کافی از #زندگی #لذت برده اند..
همیشه
حساب نعمت هایت را داشته باش، نه #مصیبت هایت
حساب داشته هایت را داشته باش، نه باخته هایت
نعمت هایت را بشمار
#خدا #انرژی_مثبت #شادی #شاد #شکر #زیبا #سلبریتی
👉 @roshangarii 🌹
🔷 اینم از #سلبریتیهای_مشنگ مون 👆گریه زاری برای #گربه مرحوم! 😐
بنظرتون تو #سینما تو غذای اینا چی میریزن انقدر خل و چل میشن؟😐😂
#بهنوش_طباطبایی #میتراحجار #ژوله #بازیگران #بازیگر #بزرگمهر_حسین_پور #حیوان_باز #حیوان_بازی #سگبازی #گربه_بازی #سادیسم #روانشناسی #مشنگ #سلبریتی #بازیگر_زن #حیوان #فلسطین #یمن #کشمیر #مصیبت #تلویزیون
👉 @roshangarii 🌹
هدایت شده از محمد عبدالهی
ادامه👇👇
🔰اما راه حل چیست؟
1️⃣ حضور #آمریکایی ها در #عراق و هر نقطه، صرفا حضوری توطئه آمیز و نحس و ویرانگر است. آنها در هر کشوری یا به راحتی #مشغول_غارت هستند و در صورت ممانعت نیروهای ملی شان، آن کشور را به #بی_ثباتی و ویرانی سوق خواهند داد. حضور آمریکایی ها در عراق چنان برایشان اهمیت دارد که خروج خود را با تهدید به #تحریم شدید اقتصادی عراق، پرداخت #غرامت، و فشارهای سیاسی و جنایت های #تروریستی گره زده اند. هر لحظه حضور بیشتر آمریکایی ها در عراق،👈👈 به منزله یک #توطئه جدید، یک #جنایت جدید و یک #مصیبت جدید است. عراقی ها بدون فوت وقت، هر دو شیوه مبارزه #نظامی و #دیپلماتیک را توامان برای خروج آمریکایی ها به کار بگیرند و هرگز اجازه حضور یک نیروی آمریکایی در خاک خود را ندهند. بستن #سفارت_آمریکا در عراق، می تواند خیال آنها را از شر مهمترین غارتگر جهان و گروهکهای تروریستی در کشورشان در امان نگه دارد.
2️⃣جوکرهای آمریکایی و #آشوب های خیابانی باید متوقف شوند. روشنگری #رسانه ای درباره ماهیت و اهداف عمال #آمریکا و حضور خیل عظیم طرفداران جبهه #مقاومت و نیروهای ضداجنبی در خیابانها میتواند پایانی بر آنها باشد. در پاسخ جنگ رسانه ای ماشین تبلیغاتی آمریکا و عربستان، عراقی ها باید بر نیاز به #آرامش و #امنیت و " نه به آشوب" تشویق شوند. مدارس و مراکز رسمی به فعالیت عادی شان برگردند. دولت عبدالمهدی همچنان بر سر کار بماند و با بکارگیری نیروهای کارامد وضعیت خدمات و رفاهی و خصوصا اشتغال را بصورت سریع بهبود بخشد.
3️⃣ هر نوع صدا و ندایی برای #تجزیه بیشتر عراق، به عنوان صدای #خیانت و تضعیف عراق، باید تحت فشار شدید افکار عمومی متوقف و مسئولان حامی این موضوع برکنار و منزوی شوند. هرگز نباید اختلاف #شیعه و #سنی در عراق تحریک شود و برای #وحدت عراقی ها خصوصا نخبگان و روسای قبایل آنها ذیل #پرچم_عراق اقدام شود.
🔶 #رهبر انقلاب در خطبه تاریخی خود خطاب به کشورهای عربی و اسلامی فرمودند: سرنوشت منطقه، نجات از سلطه استکباری آمریکا و رهایی فلسطین از حاکمیّت بیگانگان #صهیونیست است. همّت ملّتها باید زمان رسیدن به این مقصود را نزدیک کند.
#محمد_عبدالهی
☑️ @abdollahy_moh
هدایت شده از داستانهای ممنوعه (رمانهای جبهه مقاومت)
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_هفتم
💠 یک نگاهم به قامت غرق #خون عباس بود، یک نگاهم به عمو که هنوز گوشه چشمانش اشک پیدا بود و دلم برای حیدر پر میزد که اگر اینجا بود، دست دلم را میگرفت و حالا داغ فراقش قاتل من شده بود.
جهت مقام #امام_مجتبی (علیهالسلام) را پیدا نمیکردم، نفسی برای #دعا نمانده بود و تنها با گریه به حضرت التماس میکردم به فریادمان برسد.
💠 میدانستم عمو پیش از آمدن به بقیه آرامش داده تا خبری خوش برایشان ببرد و حالا با دو پیکری که روبرویم مانده بود، با چه دلی میشد به خانه برگردم؟
رنج بیماری یوسف و گرگ مرگی که هر لحظه دورش میچرخید برای حال حلیه کافی بود و میترسیدم مصیبت #شهادت عباس، نفسش را بگیرد.
💠 عباس برای زنعمو مثل پسر و برای زینب و زهرا برادر بود و میدانستم رفتن عباس و عمو با هم، تار و پود دلشان را از هم پاره میکند.
یقین داشتم خبر حیدر جانشان را میگیرد و دل من بهتنهایی مرد اینهمه درد نبود که بین پیکر عباس و عمو به خاک #مصیبت نشسته و در سیلاب اشک دست و پا میزدم.
💠 نه توانی به تنم مانده بود تا به خانه برگردم، نه دلم جرأت داشت چشمان #منتظر حلیه و نگاه نگران دخترعموها را ببیند و تأخیرم، آنها را به درمانگاه آورد.
قدمهایشان به زمین قفل شده بود، باورشان نمیشد چه میبینند و همین حیرت نگاهشان جانم را به آتش کشید.
💠 دیدن عباس بیدست، رنگ از رخ حلیه برد و پیش از آنکه از پا بیفتد، در آغوشش کشیدم. تمام تنش میلرزید، با هر نفس نام عباس در گلویش میشکست و میدیدم در حال جان دادن است.
زنعمو بین بدن عباس و عمو حیران مانده و رفتن عمو باورکردنی نبود که زینب و زهرا مات پیکرش شده و نفسشان بند آمده بود.
💠 زنعمو هر دو دستش را روی سر گرفته و با لبهایی که بهسختی تکان میخورد #حضرت_زینب (علیهاالسلام) را صدا میزد.
حلیه بین دستانم بال و پر میزد، هر چه نوازشش میکردم نفسش برنمیگشت و با همان نفس بریده التماسم میکرد :«سه روزه ندیدمش! دلم براش تنگ شده! تورو خدا بذار ببینمش!»
💠 و همین دیدن عباس دلم را زیر و رو کرده بود و میدیدم از همین فاصله چه دلی از حلیه میشکافد که چشمانش را با شانهام میپوشاندم تا کمتر ببیند.
هر روز شهر شاهد #شهدایی بود که یا در خاکریز به خاک و خون کشیده میشدند یا از نبود غذا و دارو بیصدا جان میدادند، اما عمو پناه مردم بود و عباس یل #مدافعان شهر که همه گرد ما نشسته و گریه میکردند.
💠 میدانستم این روزِ روشنمان است و میترسیدم از شبهایی که در گرما و تاریکی مطلق خانه باید وحشت خمپارهباران #داعش را بدون حضور هیچ مردی تحمل کنیم.
شب که شد ما زنها دور اتاق کِز کرده و دیگر #نامحرمی در میان نبود که از منتهای جانمان ناله میزدیم و گریه میکردیم.
💠 در سرتاسر شهر یک چراغ روشن نبود، از شدت تاریکی، شهر و آسمان شب یکی شده و ما در این تاریکی در تنگنای غم و گرما و گرسنگی با مرگ زندگی میکردیم.
همه برای عباس و عمو عزاداری میکردند، اما من با اینهمه درد، از تب سرنوشت حیدر هم میسوختم و باز هم باید شکایت این راز سر به مهر را تنها به درگاه #خدا میبردم.
💠 آب آلوده چاه هم حریفم شده و بدنم دیگر استقامتش تمام شده بود که لحظهای از آتش تب خیس عرق میشدم و لحظهای دیگر در گرمای ۴۵ درجه #آمرلی طوری میلرزیدم که استخوانهایم یخ میزد.
زنعمو همه را جمع میکرد تا دعای #توسل بخوانیم و این توسلها آخرین حلقه #مقاومت ما در برابر داعش بود تا چند روز بعد که دو هلیکوپتر بلاخره توانستند خود را به شهر برسانند.
💠 حالا مردم بیش از غذا به دارو نیاز داشتند؛ حسابش از دستم رفته بود چند مجروح و بیمار مثل عمو #مظلومانه درد کشیدند و غریبانه جان دادند.
دیگر حتی شیرخشکی که هلیکوپترها آورده بودند به کار یوسف نمیآمد و حالش طوری به هم میخورد که یک قطره #آب از گلوی نازکش پایین نمیرفت.
💠 حلیه یوسف را در آغوشش گرفته بود، دور خانه میچرخید و کاری از دستش برنمیآمد که ناامیدانه ضجه میزد تا فرشته نجاتش رسید.
خبر آوردند فرماندهان تصمیم گرفتهاند هلیکوپترها در مسیر بازگشت بیماران بدحال را به #بغداد ببرند و یوسف و حلیه میتوانستند بروند.
💠 حلیه دیگر قدمهایش قوت نداشت، یوسف را در آغوش کشیدم و تب و لرز همه توانم را برده بود که تا رسیدن به هلیکوپتر هزار بار جان کندم.
زودتر از حلیه پای هلیکوپتر رسیدم و شنیدم #رزمندهای با خلبان بحث میکرد :«اگه داعش هلیکوپترها رو بزنه، تکلیف اینهمه زن و بچه که داری با خودت میبری، چی میشه؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✍️ کانال #داستانهای_ممنوعه
@dastanhaye_mamnooe