روشنگران
#ابوحلما💔 #قسمت_پانزدهم: کوری حلما دیس برنج را جلو کشید و درحالی که برای محمد می کشید گفت: + جلو در
#ابوحلما💔
#قسمت_شانزدهم : نفوذی
(ده روز بعد-جلسه مشترک محرمانه)
حسین از جایش بلند شد و گفت: صلاح نمیدونم اطلاعات طبقه بندی شده رو چنین جایی مطرح کنم.
عباس برگه هایی که در دستش بود را مرتب کرد و گفت: قرار بر همکاریه...
حسین سرش را پایین انداخت و گفت: بعضی افراد در جلسه هستن که در حد...
یکدفعه کوروش خودکاری که در دستش بود را روی میز انداخت و گفت:
مشکلت با من چیه حاجی؟
حسین بلافاصله گفت: مشکل اینه که شما جایی ایستادی که نباید...
کوروش پوسخندی زد و گفت: اولا که من نشستم دوما اینکه اختلافات سیاسی تو با بابام نباید باعث درگیری...
حسین کیفش را از روی صندلی برداشت و درحالی که به کوروش اشاره میکرد گفت: البته که اگه پشتت به جناح سیاسی پدرت گرم نبود، اینجا نبودی، بحث امنیت ملی بچه بازی نیست...
کوروش کتش را از پایین مرتب کرد، تمام قد ایستاد و گفت: یه حقیقت غیر قابل انکار اینه که فهم و توانایی های آدم رابطه معکوس با سن و سال داره..
عباس عینکش را از چشمش برداشت و روبه کوروش گفت: آقای اسدی شما نه فقط به آقای رسولی بلکه به اکثر افراد حاضر در جلسه و بیشتر دانشمندا و محققین تاریخ دارید توهین میکنید. بشینید تا جلسه رو به جای...
حسین درحالی که دسته کیفش را میفشرد رو به کوروش گفت: یه حقیقت غیرقابل انکار فساد اقتصادی باندیه که به تهش وصلی بچه!
کوروش رفت و مقابل حسین ایستاد و با دستان گره کرده گفت: از پرونده سازی برای من چیزی عایدت نمیشه
حسین نگاهی به جمع انداخت و از اتاق خارج شد. کوروش دنبالش دوید و در راهرو به او رسید و گفت:
-حاجییییی...حق نبود اینطوری جلو جمع با من حرف بزنی
حسین برگشت و گفت:
+اگه حق به حقدار میرسید الان تو زندان بودی
-اون بار قاچاق ربطی به من نداشت تو جلسه دادگاه اون بوشهریه اعتراف کرد...
+اینکه چیکار کردی اون بدبخت گناهتو گردن گرفته بماند. چطور از مادرِ زنِ مرحومت رضایت گرفتی که الان پای میز محاکمه نیستی؟
کوروش مشتش را باز کرد. عرق سردی روی پیشانی اش نشست و از جیب شلوارش یک فلش کوچک سبز را بیرون آورد و گفت:
-وقت کردی یه نگاه به این بنداز حاجی
+علاقه ای به دیدن....
-این یکی فرق داره حاجی! مطمئنم به دیدن این فیلم علاقه داری
+من دیگه کاری با تو ندارم نمیخوام ببینمت تو هیچ جلسه دیگه ای سر هیچ پرونده ای! میفهمی بچه؟
-ولی من باهات خیلی کار دارم حاجی، راستی به عروست سلام برسون.
کوروش این را گفت و با برق عجیبی که در چشمان درشتش بود، از حسین جدا شد و به طرف اتاق رفت. حسین به فلشی که کوروش در دستش گذاشته بود، خیره شد. شقیقه هایش تیر میکشید با عجله به طرف خیابان رفت.
❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀
به قلم:سین کاف غفاری
#رمان
✅ @Roshangeran
💠 آیت الله کشمیری:
🔸 تا انسان ها آماده پذیرش حضرت نشده باشند، تا حضرت در دل آنها ظهور نکرده باشد و قرین دل آنها نشده باشد، ظهور خارجی برای انسان چیزی را عوض نخواهد کرد و پیدا کردن این آمادگی همان انتظار فرجی است که افضل شمرده میشود.
🔸 امام زمان (عجل الله) پاک و طاهر است، باید پاک شوید، طاهر شوید، تا با او سنخیت پیدا شود 👌
✅ @Roshangeran
💬 وزیر دفاع صهیونیستها:
در نهایت این رویارویی پایانی (با محور ایران) رخ خواهد داد
🔸شما فعلا جلوی بالونهای آتشزا رو بگیرید که بچههای غزه باهاش پوستتون رو کندن، بعد یه تور بازدید از آتشبازی چهارشنبهسوری براتون میذاریم!
🔸اونوقت دیگه خودتون میفهمید کشوری که سطح آتشبازی جوانهاش از آتش برخی گروههای مقاومت بالاتره! قدرت موشکیش شما رو شخم میزنه.
✅ @Roshangeran
براۍجهادلازمنیستفقطشمشیــر
برداریم. مواجهه با این شبهـــــات
#بزرگترینجهاد است.
🌹حضࢪٺآقا🌹
✅ @Roshangeran
روشنگران
#ابوحلما💔 #قسمت_شانزدهم : نفوذی (ده روز بعد-جلسه مشترک محرمانه) حسین از جایش بلند شد و گفت: صلاح ن
#ابوحلما💔
#قسمت_هفدهم: خبرهای خوب
-خداحافظ
+به سلامت مهندسم...اِ...محمد ناهارتو نبردی
-چاکرم
+باش
-اینجوریاست؟
+برو خجالت بکش مزاحم این خانم محترم نشو
-آخه این خانم محترم ...سلام آقای ملکی
حلما چادر سفیدش را محکم تر گرفت و محمد خودش را عقب کشید و اجازه داد همسایه از راه پله عبور کند. بعد به چشمان پر از خنده حلما نگاه کرد و شانه هایش را بالا انداخت و سوار آسانسور شد. دکمه پارکینگ را زد و همانطور که درِ آهنی آسانسور بسته میشد دستش را کنار سرش بالا آورد و روبه حلما سلام نظامی داد. حلما دستش را روی قلبش گذاشت و به لبخندش اجازه داد به تمامی روی صورتش طرح خنده بیندازد.
بعد درِ خانه را بست چادرش را روی دسته مبل گذاشت و دوید سمت تلفن و با مادرش تماس گرفت:
+الو..سلام مامانی بهتری؟
-سلام گلم آره خوبم. میلاد از دیشب که اومد درمانگاه دید زیر سِرُمم تا الان از کنارم تکون نخورده
+وظیفه اشه گوشیو بده بهش
-حالا بعدا ، چی شد به محمد گفتی؟
+هم آره هم نه
-یعنی چی؟
+جواب آزمایشو گذاشتم ته ظرف غذاش
-اه کثیفه این چه کاریه دختر!
+تو پلاستیک گذاشتم بعد روش ماکارونی ریختم
-حالا اگه غذاشو تا آخر نخورد چی؟
+نترس دامادت تا ظرفو خالی نکنه زمین نمیذاردش
-میلاد سلام میرسونه میگه دایی شدنم مبارک
+بهش بگو علیک سلام بیشع...
-حلماااا
+باشه مامان من برم بخوابم یکم
-برو عزیزم در پناه خدا...راستی چی دوست داری برات درست کنم ؟
+ول کن با این وضعت مامان، خودم هرچی دلم بخواد درست میکنم
-ترشی، شیرینی، میوه ای چیز خاصی دلت نمیخواد؟
+نوچ فقط زود، زود گشنه ام میشه
-قربونش برم الهی
+خدا نکنه...میگم راستی مامانی
-جانم
+امشب دعوتیم خونه مادر شوهرم
-بهشون میگی؟
+خود محمد به محض اینکه بفهمه به همه عالم میگه
-ای جانم! خب برو استراحت کن فعلا
+چشم، خداحافظ
-خدا حامی و حافظت ان شاالله
❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀
به قلم:سین کاف غفاری
#رمان
✅ @Roshangeran
💠 امام صادق (ع) می فرمایند :
🌷 يكى از محبوب ترين كارها نزد خداوند عزّوجلّ شاد كردن مؤمن است:
✅ برطرف كردن گرسنگى اش،
✅ يا زدودن اندوهش،
✅ يا پرداختن قرضش
📚 ميزان الحكمه، ج۲، ص۴۳۵
#حدیث_روز
✅ @Roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری #استاد_پناهیان
🌤 چرا میگیم؛
به فرجِ قریبالوقوع امام زمان علیهالسلام، امیدوار باشید؟
✅ @Roshangeran
🛑طریق کسب جایزه کَن !!
نظام ایران سرکوب گره!!
شما درباره هولوکاست سوال تونستی بپرسی؟
✅ @Roshangeran
#بازگشت_قوم_لوط
🔹بخشی از برنامه #شیطان تغییر ماهیت وجودی زن و مرد
🔸پ.ن: #جشنواره_کن یکی از مشهورترین مراسم فرهنگی هنری در دنیای غرب
✅ @Roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️چند روز پیش فرمانده #سپاه خوزستان با دادن سه وعده به معضل بی آب این استان ورود کرد
#آبرسانی به اهالی روستاها و دام ها
رهاسازی سد آب کرخه
اجرای خط انتقال آب به #جفیر و اجرای فاز دوم آبرسانی به روستاهای #حمیدیه
امروز هر سه وعده عملی شد
تصاویر فوق مربوط به آغاز پروژه انتقال آب به جفیر
✅ @Roshangeran
روشنگران
#ابوحلما💔 #قسمت_هفدهم: خبرهای خوب -خداحافظ +به سلامت مهندسم...اِ...محمد ناهارتو نبردی -چاکرم +باش
#ابوحلما💔
#قسمت_هجدهم: پروانگی
+گفتی محرم ترک؟
- آره اولین شهید مدافع حرم ایرانی...
مادر محمد سینی چای را روی زمین گذاشت و گفت:
محمد ریز ریز یواش چی میگی به عروس خوشکلم که اینطوری رنگش پریده؟
محمد سرش را بلند کرد و سعی کرد غمی که بر صدایش سایه انداخته بود را پنهان کند:
-هیچی مامان اخبار منطقه رو براش میخوندم
×سرتو از اون گوشی بیار بیرون یه شبم که اومدید ببینیمتون....اِ حاجی خیره باشه بلاخره از اتاقت اومدی بیرون!
حلما و محمد پیش پای حاج حسین بلند شدند. محمد جلو رفت و دست پدرش را بوسید حلما لبخندی زد و سلام کرد. حاج حسین ابروهای کم پشت و سفیدش را بالابرد و روبه حلما گفت: بیا کارت دارم بابا
حلما با گوشه چشم نگاهی به محمد انداخت و گفت: اتفاقا ماهم کارتون داریم باباجون
حاج حسین روی سر بی مویش دستی کشید و قبل از اینکه چیزی بگوید، موبایلش زنگ خورد.
مادر محمد اخمی کرد و خطاب به شوهرش گفت: باز که رفتی حاجی...خب نمیشه به من بگید بعد خودم به حاجی میگم
دهان محمد به لبخند بازشد جوری که دندانهای ردیف و سفیدش پیدا شدند، بعد دست حلما را گرفت و همانطور که او را روی زمین می نشاند گفت: نه نمیشه از این دست اخبار رو فقط یه بار میگن
مادرش گردن راست کرد و گفت:
×وا مگه چی میخوای بگی حالا...اصلا تو بگو حلما جان
+منکه هرچی آقامون بگه
-راه نداره مامان باید صبر کنی تا بابا بیاد
×چه جورم میخنده...لابد میخوای خبرای جنگ و کشتار و اینارو بگی باز بعد مثلا بگی فلان شهر سوریه از دست فلان جنایت کار خلاص شد
-آزادی مردم مسلمون بیگناه از شر تروریستا کم خبریه؟
×نه مادر ولی همچین ربطش به ما...
-مامان شما روزی صدبار این بحثارو با بابا میکنی خسته نمیشی؟
×خب باباتم که هرچی میگه من آخرش نمیفهمم مدافع حرم یعنی چی آخه قربون حضرت زینب برم منم دلم راضی نمیشه کسی به قبر نوه پیغمبر بی احترامی کنه ولی...
-مامان فکرمیکنی اگه داعشیا حرم حضرت زینبو زبونم لال...خراب کنن بعد برن سراغ حرم بقیه ائمه...چی میشه؟ این داعشیا به اسم اسلام دارن آدم کشی و ظلم و جنایت میکنن اگر مسلمونای واقعی جلوشون نایستن از اسلام واقعی چیزی نمی مونه! چند سال بعدم میگن از کجا معلوم حسین و زینب و عباسی درکار بوده اگه بود قبری ازشون لااقل نشونی چیزی می موند، پس اسلام همینه که ما میگیم. اسلام رو فقط یه نماز با هر وضعی درحال ظلم و غصب به دنیا معرفی میکنن دین مونو منحرف میکنن شیعه رو نابود میکنن تازه فکر میکنی شعارشون چیه؟شنیدی تاحالا؟ دولت اسلامی عراق و شام...میخوان بعدش بیان ایرانم بگیرن به قول خودشون کافرای مجوس منظورشون ما ایرانیاییم مردا رو سر ببرن و ناموس...
در همین هنگام صدای حاج حسین از اتاق بلند شد: حلما بیا اینجاااا
❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀
به قلم:سین کاف غفاری
#رمان
✅ @Roshangeran
💚 حضرت فاطمه زهرا (س) میفرمایند :
🌷 سه چیز از دنیای شما محبوب من است: اوّل خواندن قرآن، دوم نگاه کردن به چهرهی رسولالله و سوم انفاق در راه خدا.
📚 صحیفةالزهرا، قول ۱۹
📚 نهجالحیاة، ص ۲۷۱
#حدیث_روز
✅ @Roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ هشداری به پدران و مادران ⚠️⚠️
❓آیا میدانید کودکانتان چه بازی هایی انجام میدهند؟
#سواد_رسانه
✅ @Roshangeran
پان ترکها سالها پیشرفت های آنسوی ارس را تو سر ایران میکوبند حالا علی اف از سمند تولیدی خط مشترک ایران و جمهوری آذربایجان با اسم خزر رونمایی کرده است،
آب و صابون بیارید برای وطن فروشها
✅ @Roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر در این 8 سال، بجای گدایی از آمریکا صرف ساخت نیروگاههای اتمی میکردید امروز کمبود انرژی نداشتیم
چقدر حرفهای حکیمانه #رهبری را در این روزهای بحران #برق میتوانیم درک کنیم!
پاسخ رهبر انقلاب به افرادی که میگویند انرژی هستهای به چه درد میخورد
🔹 سخنان بصیرانه رهبر معظّم انقلاب درباره انرژی هسته ای : صنعت هستهای نیاز قطعی فردای کشور برای تولید برق است و امروز باید به فکر فردا باشیم.
✅ @Roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖥 🎞 تیزر #مستند شگفتی روزگار
✅ @Roshangeran
✅ مستند #شگفتی_روزگار
♨️ محصول: صدا و سیما
📆 سال تولید: ۱۳۹۵
⏱ زمان: ۴۷:۰۴
🔸 مستند «شگفتی_روزگار» به کارگردانی مصطفی صفاری، به شرح حال زندگی و فعالیت سیاسی شیخ بهلول علیه کشف حجاب رضاخان می پردازد.
🔹شیخ محمدتقی بهلول گنابادی،مشهور به شیخ بهلول یا علامه #بهلول از روحانیون و عارفان به نام ایران بود. نام وی با سخنرانی ایشان بر علیه اقدام حکومت برای کشف حجاب و واقعه ی مسجد گوهرشاد پیوند خورده است.
🔸در این #مستند زندگینامه ایشان را از زبان دوستان و آشنایان مرور شده و با او بیشتر آشنا می شویم.
🔻لینک دانلود🔻
Ⓜ️⬇️ http://m.aparat.com/v/VmJih
✅ @Roshangeran
روشنگران
#ابوحلما💔 #قسمت_هجدهم: پروانگی +گفتی محرم ترک؟ - آره اولین شهید مدافع حرم ایرانی... مادر محمد سینی
#ابوحلما💔
#قسمت_نونزدهم: باج
حاج حسین دوباره صدا زد: حلما بابا بیا
دوباره تلفنش زنگ خورد اینبار با عصبانیت جواب داد:
-چه مرگته هی فرتو فرت به من زنگ میزنی؟
×چرا عصبانی میشی حاج آقا واسه ترکشایی که تو مخته خوب نیست ها،
-این فیلمه چیه بهم دادی؟ منظورت از این کارا چیه؟اصلا تو به چه حقی عروسمو تعقیب کردی؟
×جوش نزن حاجی منکه بهت گفتم پا رو دمم نذار ...در ضمن اون موقع که رفقای من این فیلمو گرفت حلما هنوز عروست نشده...
-دهن کثیفتو ببند اسم عروسمو نیار
×مثل اینکه اینجوری به جایی نمیرسیم پس خوب گوش کن چی میگم حاج حسین...
-نه تو گوش کن بچه پولدار ازت شکایت میکنم...
×به چه جرمی؟ به جرم حرف زدن با عروست تو قبرستون؟ یا گرفتن فیلمی که ممکنه برات دردسر ساز بشه؟
-چرا چرت و پرت میگی چه دردسری؟
×میدونستی امروزه تکنولوژی چقدر پیشرفت کرده؟ مثلا کافیه صدا و تصویر یه نفرو داشته باشی بعد میتونی باهاش...
-خفه شو کوروش فقط خفه شو
حاج حسین تلفن را زمین کوبید دست هایش را روی شقیقه هایش فشرد. تمام سرش با درد عجیبی نبض میزد. و قلبش به شدت به دیواره ی سینه اش هجوم آورده بود.
در طرف دیگر خانه حلما با نگرانی به محمد نگاهی کرد. محمد به نشانه تایید آرام چشم برهم گذاشت. حلما دستش را روی شانه محمد گذاشت و به آرامی از جایش بلند شد و به طرف اتاق حاج حسین، رفت اما وقتی به اتاق رسید جیغ بلندی کشید. محمد و مادرش به طرف اتاق دویدند.
حاج حسین کنار تخت روی زمین افتاده بود و چشمانش نیمه باز بود. مادر محمد شروع کرد به کوبیدن بر سرش و داد و بیداد کردن. محمد رفت سر پدرش را بلند کرد و دو انگشتش را روی گردن حسین گذاشت. بعد رو به حلما با عجله گفت: زنگ بزن اورژانس!
(سه ساعت بعد_بیمارستان خاتم الانبیاء)
همراه آقای رسولی...
پرستار گوشی تلفن را زمین گذاشت و روبه نگاه منتظر جمع گفت: فقط یه نفرتون...
محمد سینه ستبرش را جلو داد و گفت: چی شده؟ حالش چطوره؟
پرستار به چند برگه کاغذ برداشت و درحالی که جلو میرفت گفت: دنبالم بیا
محمد به مادرش و حلما دلداری داد و دنبال پرستار راه افتاد، پرستار پرسید:
-چه نسبتی با بیمار دارید؟
+پسرشم
-گروه خونیتون چیه؟
+اُ منفی
-به همه میتونی خون بدی ولی هیچ کس جز ...
+بله میدونم حالا بابام خون احتیاج داره؟
-بله یه عمل جراحی سخت در پیش داره باید با دکترش صحبت کنید
+دکترش کجاست؟
-داریم میریم پیشش
❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀
به قلم:سین کاف غفاری
#رمان
✅ @Roshangeran