✡ پروژهٔ لولیتاسازی و دعوت به طغیان (١)
1⃣ سال گذشته، در هیاهوی جنجالهای سیاسی در آمریکا و در سایه شروع بحران کرونا، یک خبر بسیار مهم، آنچنان که باید و شاید دیده نشد: «مرگ جفری اپستین»
2⃣ #جفری_اپستین جعبه سیاه فساد و انحراف جنسی عمیق طبقه حاکم بر آمریکا در حوزههای مختلف سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی بود. دستکم رفاقت نزدیک دو تن از رؤسای جمهور آمریکا (از دو حزب) یعنی #بیل_کلینتون و #دونالد_ترامپ با او آشکار و قطعی بود و البته دهها چهرهٔ متنفّذ و قدرتمند آمریکا در دایرهٔ دوستان جفری اپستین بودند.
3⃣ تخصص اصلی جفری اپستین، #قاچاق_دختران نوجوان به آمریکا و تشکیل #محفلهای_شیطانی برای #بهرهکشی_جنسی سیاستمداران، سوپرسرمایهداران، ستارگان موسیقی و سینما و ورزش از این دختران بود.
4⃣ جفری اپستین که به لطف حامیان قدرتمند خود، بارها از تلهٔ قانون گریخته بود و گویی مصونیّت آهنین داشت، سرانجام در پی همهگیر شدن جنبش «me too»، بهواسطهٔ کثرت و وسعت سیاهکاریهایش بازداشت شد و در روند رسیدگی قضایی، به نحوی مشکوک با ادعای #خودکشی در سلول، از صحنه خارج شد.
5⃣ بسیاری از اهالی رسانه در آمریکا معتقدند که اصل خبر خودکشی اپستین دروغ بوده و با این ترفند او را از صحنه خارج کردهاند تا با هویّت جعلی جدید در نقطهای دیگر از دنیا ادامه حیات دهد. البته، محتملتر است که مهرهٔ سوختهای چون اپستین که رازهای تکاندهنده بسیاری از فساد و انحرافات اخلاقی شدید حاکمان آمریکا داشت، کلاً حذف شود.
#یهودیت_صهیونیست
#پرونده_ویژه
@roshangeran
✡ «جفری اپستین» جعبه سیاه فساد و انحراف جنسی طبقه حاکم بر آمریکا و رفیق نزدیک بیل کلینتون و دونالد ترامپ و بسیاری از چهرههای متنفّذ و قدرتمند آمریکا
@roshangeran
✡ پروژهٔ لولیتاسازی و دعوت به طغیان (٢)
1⃣ اواخر دههٔ ۱۹۸۰، زمانی که اردوگاه #سرمایهداری به سردمداری آمریکا در آستانهٔ غلبه بر رقیب سوسیالیست خود بود، در فضای سرمستی حاصل از پیروزی قریبالوقوع، در حوزهٔ اجتماعی و فرهنگی هم داشت تغییرات بنیادین اتفاق می افتاد و طراحان پشتپرده بهدنبال #نمادسازی برای شورش و عصیان کامل در برابر #اخلاقیات مسیحی در حوزهٔ فرهنگ و هنر بودند.
2⃣ غولهای #یهودی حاکم بر #هالیوود (بهعنوان بایگاه اصلی تولید #سبک_زندگی و ایدئولوژی مدرن) #موسیقی و #سینما را به سمت پردهدریهای اخلاقی و #طغیان در برابر اخلاقیات ریشهدار مسیحی هدایت کردند و برای این روند، نمادهایی هم تراشیدند.
3⃣ #مدونا آوازهخوان و رقصندهٔ لاتینتبار، تبدیل به نماد #عصیان_فمینیستی در برابر سنّتهای اخلاقی شد و موزیک ویدیوهای اروتیک و سرشار از نمادهای جنسی او، دوران جدیدی را در موسیقی و به تبع آن لایف استایل آمریکایی رقم زد.
4⃣ متن اشعار، سناریوهای داستانی دقیق، همراه با کارگردانی فنّی بسیار ماهرانه، از دخترکی «معصوم» روایت میکرد که با ظاهری بیگناه، موهای کوتاه به سبک دختران دبیرستانی و کمی رمانتیک، ناگهان به قالبی #اروتیک، تحریککننده و بهشدت #عصیانگر تغییر ماهیت میداد. مدونا تبدیل به یک نماد از شورش «دخترکان معصوم» در برابر اخلاقیات ریشهدار و هنجارهای پذیرفتهشده و به یک الههٔ فتّانه و افسونگر و بیپروا به لحاظ جنسی و اخلاقی تبدیل شد.
5⃣ این روند نمادسازی، در دههٔ ۱۹۹۰ با چهرههایی چون «بریتنی اسپیرز»، «کریستینا آگیلرا»، «جسیکا سیمپسون» و گروههایی چون «اسپایس گرلز» ادامه یافت و در قرن٢١، چهرههایی چون «مایلی سایرس»، «ریحانا»، «تیلور سوئیفت» و «کیتی پری»، به نماد آن «دخترک معصوم» که در برابر اخلاق عصیان میکند، تبدیل شدند.
#یهودیت_صهیونیست
#پرونده_ویژه
@roshangeran
✡ «مدونا» آوازهخوان و رقصندهٔ لاتینتباری که تبدیل به نماد عصیان فمینیستی در برابر سنّتهای اخلاقی شد و موزیک ویدیوهای سرشار از نمادهای جنسی او، دوران جدیدی را در موسیقی و لایف استایل آمریکایی رقم زد.
✅ @roshangeran
✡ پروژهٔ لولیتاسازی و دعوت به طغیان (٣)
1⃣ گفتنی است که این طراحی شیطانی برای #نمادسازی «دختر نوجوان بیپروا» در فرهنگ پاپ امریکایی اواخر دههٔ ۹۰ جریانساز شد و بهعنوان #گرایش_لولیتا شناخته میشد.
2⃣ #لولیتا برگرفته از نام رمان معروفی نوشته نویسنده روستبار آمریکایی، #ولادیمیر_ناباکوف بود که شخصیت اصلی آن یک دختر نوجوان «اغواگر» است. این رمان بعد از اولین انتشار، تا سالها بهخاطر محتوای هنجارشکن و ضدیت آن با اخلاقیات مسیحی، در بسیاری از کشورهای غربی ممنوع بود.
3⃣ #مایلی_سایرس که با کاراکتر دختر مدرسهای «هانا مونتانا» در سریالی ساخته شرکت دیزنی در نوجوانی معروف شده بود، بعدتر به یکی از نمادهای #وقاحت_جنسی در فرهنگ پاپ آمریکا تبدیل شد
4⃣ #نمادپردازی از این چهرهها (که از سنین ۱۵ یا ۱۶ سالگی فعالیت حرفهای خود را در موسیقی و سینما آغاز کردند)، بههمراه طراحیهای رسانهای چون ظاهرشدن پدیدههایی چون «رئالیتی شو»، که مرز بین زندگی خصوصی و عمومی این ستارگان نوجوان را برمیداشت و آنها، و #سبک_زندگی طراحی شده برای آنان را (که حول مفهومی به نام «سکسی بودن» ترسیم شده) وارد سبک زندگی آمریکایی میکرد، نقش مهمی در انهدام بنیان خانواده در غرب و طغیان #حرامزادگی ایفاء کرد.
5⃣ البته، همزمان، شبیخونهای فکری در قالب جنبشهای «حقوق زنان»، «حقوق دگرباشان جنسی»، «آتئیسم»، «فمینیسم تهاجمی» و... به روان بشر مدرن صورت گرفت تا زمینهها و بسترهای فکری را برای حاکم شدن «ارزشهای نوین» بهویژه در نسلهای جدید، هموار کند.
#یهودیت_صهیونیست
#پرونده_ویژه
@roshangeran
✡ «ریحانه پارسا» جدیدترین نمونهٔ نمادسازی ایرانی از «دخترک معصوم» دیروز که امروز «طغیان» کرده است!
✅ @roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 نصر 🔰
🎥گاف پشت صحنه مصی پولینژاد در شبکه سعودی اینترنشنال!
🔹وقتی مصی پولینژاد نمیتواند گافش را جمع کند و دست به گریه و اشک تمساح میزند!
🔹 مصی میگه من نمیتونم حرف بزنم! نبایدم بتونی! کسی که تحریک کرد چهارتا جوون خام رو بکشونه کف خیابون کی بود؟! خودت بودی!
درحالیکه خودت خارج ازکشوری میلیون دلاری پول میگیری!
غلط میکنی بخوای حرف بزنی! اگه جرئت داری برگرد خودت بیا کف خیابون.
@roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♻️ نفوذیها در صدا و سیما
⭕️ بهرام شکوری رئیس کمیسیون معادن و صنایع معدنی اتاق ایران، پس از پخش شدن تصاویر منشوری دخترش در فضای مجازی و بعد از آن که در مصاحبه با شبکه بهایی منوتو این روال را عادی دانست و راهکار مهاجرت از ایران را مطرح کرد، تریبون شبکه خبر صداوسیما هم در اختیارش قرار گرفت!
🔻 نفوذی نه شاخ دارد نه دم!
نیروهای انقلابی که از آرمانهای انقلاب دفاع میکنند و حقوق مردم را فریاد میزنند، ممنوع التصویرند اما به برکت نفوذیها و بیعرضگی مدیران نالایق، این افراد بلافاصله پس از یک افتضاح، آنتن میگیرند وجولان میدهند.
#نفوذ
@roshangeran
⭕️ یه زمانی بحثمون سر این بود، اون میمونی که فرستادن فضا با اینی که برگشته فرق داره یا نه؟
الان باید ببینیم تتلو فحش جدید چی داده، دنیا جهانبخت جدیدا با کیه؟ ریحانه پارسا توی لایو کیه؟
یه انتخاب اشتباه اینطوری روزگارمون رو سیاه کرد.
#چیبودیم_چی_شدیم
@roshangeran
📗" یک کتابی تازه خواندهام که خیلی برای من جالب بود. دختر و پسر جوان -زن و شوهر- متولّدین دههی ۷۰، مینشینند برای اینکه در جشن عروسیشان گناه انجام نگیرد، نذر میکنند سه روز روزه بگیرند! به نظر من این را باید ثبت کرد در تاریخ که یک دختر و پسر جوانی برای اینکه در جشن عروسیشان ناخواسته خلاف شرع و گناهی انجام نگیرد، به خدای متعال متوسّل میشوند، سه روز روزه میگیرند. پسر عازم دفاع از حریم حضرت زینب (س) میشود؛ گریهی ناخواستهی این دختر، دل او را میلرزاند؛ به این دختر -به خانمش- میگوید که گریهی تو دل من را لرزاند، امّا ایمان من را نمیلرزانَد! و آن خانم میگوید که من مانع رفتن تو نمیشوم، من نمیخواهم از آن زنهایی باشم که در روز قیامت پیش فاطمهی زهرا سرافکنده باشم! ببینید، اینها مال قضایای صد سال پیش و دویست سال پیش نیست، مال سال ۹۴ و ۹۵ و مال همین سالها است، مال همین روزهای در پیش [روی] ما است؛ امروز این است. در نسل جوانِ ما یک چنین عناصری حضور دارند، یک چنین حقیقتهای درخشانی در آنها حضور دارد و وجود دارد؛ اینها را باید یادداشت کرد، اینها را باید دید، اینها را باید فهمید. فقط هم این [یک نمونه] نیست که بگویید «آقا! به یک گل بهار نمیشود»؛ نه، بحث یک گل نیست؛ زیاد هستند از این قبیل. این دو -زن و شوهری که عرض کردم- هر دو دانشجو بودند که البتّه آن پسر هم بعد میرود شهید میشود؛ جزو شهدای گرانقدر دفاع از حریم حضرت زینب (س) است. وضعیّت اینجوری است..."
👈سخنان رهبر انقلاب در دیدار اعضای مجلس خبرگان درباره #کتاب_یادت_باشد ۱۳۹۷/۰۶/۱۵
#امام_خامنه_ای
#کتاب
#هفته_کتابخوانی
@roshangeran
📣📣♦️یک فرصت عالی♦️📣📣
♦️به مناسبت #هفته_کتابخوانی♦️
.
🔹کتابهای دفاع مقدس، مدافعان حرم، بیانات مقام معطم رهبری، کتب توصیه شده و تقریظ خورده توسط مقام معظم رهبری و...🔹
💢💢 تا ۳۰ % تخفیف ویژه 💢💢
.
🔹 یک کتاب خوب #هدیه برای هر بار خرید
🔸 #ارسال_رایگان برای خرید بالای صد هزار تومان.
🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂
.
✅ ثبت سفارش👇👇👇
Nashreshahidkazemi.ir
📲 پیامک نام کتاب به👈 3000141441
📞 خرید تلفنی👈 02537840844
🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂
@roshangeran
بسم الله الرحمن الرحیم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
داستان نیمه شبی در حلّه
《 اثر مظفر سالاری 》
قسمت سیزدهم
....... پس از آن ماجرا به پدر بزرگ گفتم: بهتر است از این به بعد نعمان به دارالحکومه برود.
گفت: عجله نکن.
بالاخره کارت را شروع خواهی کرد. زن های دارالحکومه کارشان همین است. آنها به دنبال بهانه ای هستند تا باعث تفریح و سر گرمیشان بشود. از مشتی آدم بیکار و ثروتمند و دارای قدرت چه انتظاری داری. من هم مایل نیستم که تو به آنجا بروی؛ اما می ترسم اگر مخالفت کنی بلایی به سرت بیاورند.
بعد از ظهر به حمام رفتم. ابوراجح در رختکن نبود. مسرور لبه ی سکو نشسته بود و گرفته و خشمگین به نظر می رسید. جواب سلامم را نداد.نتوانستم حدس بزنم از چه چیز ناراحت است. معلوم بود که حوصله مرا ندارد.
ابوراجح در اتاق خودش مطالعه می کرد. کنارش نشستم، کتاب را کنار گذاشت. پس از احوال پرسی پرسیدم: چرا مسرور این قدر کلافه است؟
آهی کشید و گفت: به یاد داری که از ریحانه خواستگاری کرده بود؟
خون به مغزم فشار آورد.
--- بله خودتان به من گفته بودید.
--- قضیه را به ریحانه گفتم.
--- چه گفت؟
--- جوابش یک کلمه بود:《 نه》.
اضطرابم فرو نشست و خدا را در دل شکر کردم. برای من خبر مسرت بخشی بود. به مسرور حق دادم که آن گونه ناراحت باشد.
ابوراجح گفت: به ریحانه گفتم، پس از پایان مهلتی که تعیین کرده ام، اگر خوابت تعبیر نشد باید روی خواستگاری مسرور، جدی تر فکر کنی.
خطر هنوز کاملا" رفع نشده بود.
باز هم اضطراب به سراغم آمد؛ اما همین قدر که فهمیدم ریحانه، مسرور را به خواب ندیده است، خوشحال شدم. اگر ریحانه، مسرور را به خواب دیده بود. پاک از او نا امید می شدم.
مسرور در شان ریحانه نبود. به خودم فکر کردم. آیا من در شان ریحانه بودم؟
صرف نظر از زیبایی ام و ثروت پدر بزرگم، چه امتیاز دیگری داشتم؟
ابوراجح گفت: از همسرم شنیدم که قرار است مدتی در دارالحکومه کار کنی.
معلوم بود که ام حباب راست می گفت که در این باره چیزهایی به ریحانه و مادرش گفته است.
پرسیدم: همسرتان چگونه خبردار شده؟
--- پیرزنی که گویا از همسایه های شماست به آنها گفته.
تمامی آنچه به قنواء و ماجرای آن روز دارالحکومه ارتباط داشت، برای ابوراجح تعریف کردم. نظر پدربزرگم را نیز به او گفتم.
گفت: ارتباط تو با دارالحکومه می تواند مفید باشد؛ به شرط آن که به گناه نیفتی و اجازه ندهی تو را آلت دست قرار دهند و مانند یک اسباب بازی با تو بازی کنند
اگر تسلیم آنها باشی از تو سواری می گیرند و تحقیرت می کنند؛ اما اگر وقار خود را حفظ کنی، آنها هم مجبور می شوند به تو احترام بگذارند.
پرسیدم: وقتی من نمی خواهم با قنواء ازدواج کنم، چگونه ممکن است ارتباط با دارالحکومه برایم مفید باشد؟
به نقطه ای خیره شد وگفت: تو شیعه نیستی، اما خوب می دانی که بعضی از بهترین و درستکارترین شیعیان حلّه، تنها به جرم شیعه بودن، در سیاهچال های مرجان صغیر زندانی اند. خبری آورده اند که حال بعضی از آنها وخیم است.
یکی از دوستان من به نام صفوان و پسرش حماد نیز آنجا هستند. به بهانه دیدن جاهای مختلف دارالحکومه می توانی قنواء را ترغیب کنی که به نگهبان های سیاهچال بگوید شما را به داخل را بدهند. اگر بتوانی خبری از آنها بیاوری، مرا مدیون خودت کرده ای.
حاضر بودم برای خوشنودی ابوراجح هر کاری بکنم. دلم می خواست به او بگویم این کار را به شرطی انجام میدهم که بپذیری ریحانه، یا با من ازدواج کند و یا اینکه هرگز ازدواج نکند.
اما چگونه می توانستم چنین حرفی به او بزنم؟ برای اینکه اهمیت کاری را که از من می خواست به او گوشزد کنم پرسیدم: آیا کار خطرناکی نیست؟ ممکن است حاکم خبردار شود و مرا محاکمه کند.
گفت: نمی خواهم تو را به چنین کاری وادارم. اختیار با خود توست. از خدا کمک بخواه و هوشت را به کار بگیر. امیدوارم امام ( عج) نیز یاور تو باشد.
به یاد ماجرای شفا یافتن اسماعیل هرقلی افتادم. گفتم: اگر می خواهید مطالعه کنید بروم. خندید و گفت: می دانی که تو را دوست دارم و صحبت با تو برایم شیرین است. احساس می کنم چیزی را می خواهی بگویی، اما تردید داری.
دلم می خواست اعتراف کنم که ریحانه را دوست دارم؛ ولی در آن لحظه می خواستم موضوعی را که مدت ها فکر مرا مشغول کرده بود و برایش جوابی نیافته بودم، بپرسم.
--- درست فهمیدید، ابوراجح. چرا من نمی توانم با دختری شیعه ازدواج کنم؟ مگر همه ما مسلمان نیستیم؟ شما حتی یک بار نپرسیدید که او کیست. شاید بشود کاری کرد.
با مهربانی گفت: زن و شوهر باید با هم تفاهم و همسویی داشته باشند؛ به ویژه از نظر اعتقادی و مذهبی باید مانند هم باشند تا در انجام احکام و عبادات، بینشان جدایی نباشد.
تفاوت در اعتقاد و اعمال، بین زن و شوهر فاصله و کدورت ایجاد می کند و روی تربیت فرزندانشان تاثیر منفی می گذارد گاهی هم ممکن است شوهر بر همسرش سخت بگیرد تا مذهب خود را تغییر دهد.
👇👇
از سوی دیگر، فرض می کنیم که تو موفق شوی با دختری شیعه ازدواج کنی. آن موقع، به احتمال زیاد، اقوام تو و خویشان همسرت، شما را ترد خواهند کرد. به همین دلیل ازدواج تو را با دختری شیعه به صلاح هیچ کدام از شما نمی دانم.
به این چیزها چندان فکر نکرده بودم. ریحانه هم مانند پدرش شیعه ای متعصب بود و هرگز حاضر نمی شد با مردی غیر شیعه ازدواج کند.
گفتم: می دانید که تعداد مسلمانان غیر شیعه بسیار بیشتر از مسلمانان شیعه است. چرا شیعیان از مذهب اکثریت پیروی نمی کنند تا به وحدت و یکپارچگی برسیم و چنین جدا از هم و پراکنده نباشیم؟
--- باید ببینیم حق با شیعه است یا غیر شیعه. بیشتر بودن گروهی از گروه دیگر، دلیل حقانیت آنها نخواهد بود. اگر به تعداد است باید مسلمانان همگی مسیحی بشوند؛ زیرا تعداد مسیحیان از مسلمانان بیشتر است. مسلمانان صدر اسلام نیز تعدادشان کم بود باید از بت پرستان که تعدادشان بیشتر بود پیروی می کردند.
وانگهی مسلمانان غیر شیعه هم با یکدیگر وحدت کاملی ندارند و به فرقه ها و مذاهب مختلفی تقسیم شده اند. اهل سنت به چهار مذهب حنبلی، شافعی، مالکی و حنفی تقسیم شده اند؛ چرا آنها یکی نمی شوند؟ هیچ کس از یکی شدن آنها حرف نمی زند و تنها به شیعیان اعتراض می کنند که وحدت مسلمانان را بهم زده اند.
بهترین کار این است که در کنار چهار مذهب خودشان، مذهب شیعه را هم به رسمیت بشناسند؛ ولی متاسفانه سیاست آنهایی که حکومت را در دست دارند غیر از این است. کارهای مرجان صغیر؟ نمونه خوبی برای این مطلب است.
ابوراجح ایستاد و گفت: بهتر است به کنار رودخانه برویم. من به این اتاق عادت دارم؛ اما تو جوانی و می دانم که از فضاهای آزاد و دلگشا بیشتر خوشت می آید.
از پیشنهادش خوشحال شدن. مسرور از شنیدن اینکه من و ابوراجح قصد داشتیم با هم به جایی برویم، بیش از پیش ناراحت شد و چهره در هم کشید.
شاید خیال کرده بود که من، ریحانه را از ابوراجح خواستگاری کرده ام و در آن لحظه می خواهیم برویم در این باره با ریحانه و مادرش حرف بزنیم.............
پایان قسمت #سیزدهم......
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#رمان
@roshangeran
🚨 در منزل من، همه افراد، هرشب در حال مطالعه خوابشان مىبرد
⚠️ همه خانوادههاى ايرانى بايد اينگونه باشند
📝 رهبر انقلاب: من اين را مىخواهم عرض كنم كه در منزل خودِ من، همه افراد، بدون استثنا، هرشب در حال #مطالعه خوابشان مىبرد. خود من هم همينطورم. نه اينكه حالا وسط مطالعه خوابم ببرد. مطالعه مىكنم؛ تا خوابم مىآيد، كتاب را مىگذارم و مىخوابم. همه افراد خانه ما، وقتى مىخواهند بخوابند حتماً يك كتاب كنار دستشان است. من فكر مىكنم كه همه خانوادههاى ايرانى بايد اينگونه باشند. توقّع من، اين است.
📚بايد پدرها و مادرها، بچهها را از اوّل با كتاب محشور و مأنوس كنند. حتّى بچههاى كوچك بايد با كتاب اُنس پيدا كنند.
📚بايد خريدِ كتاب، يكى از مخارج اصلى خانواده محسوب شود. مردم بايد بيش از خريدن بعضى از وسايل تزييناتى و تجمّلاتى - مثل اين لوسترها، ميزهاى گوناگون، مبلهاى مختلف و پرده و... -، به كتاب اهميّت بدهند.
📚اوّل كتاب را مثل نان و خوراكى و وسايل معيشتى لازم بخرند؛ بعد كه اين تأمين شد به زوايد بپردازند. ۱۳۷۴/۰۲/۲۶
📖 #هفته_کتابخوانی
👉 @roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 انتقام خون #حاج_قاسم چی شد؟
❗️آیا قراره انتقام رو از یک شخص بگیریم؟ یا یک جریان؟
✅ جواب جالب حجت الاسلام مهدی طائب
✅ @roshangeran
17.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ
#استاد_شجاعی
⚜ عوامل مؤثر در جایگاه رفیع حضرت عبدالعظیم"علیهالسلام" چیست؟
✅چطور میشود، کسی تا مقام " کمن زارَالحسین بکربلا " بالا رود؟
#منتظران_واقعی
#مهدویت
@roshangeran
بسم الله الرحمن الرحیم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
داستان نیمه شبی در حلّه
《 اثر مظفر سالاری 》
🔹قسمت چهاردهم
.......... بالای پل، زن و شوهر جوانی ایستاده بودند و به رودخانه و منظره های اطراف نگاه می کردند. معلوم بود که خیلی به هم علاقه دارند.
هیچ آرزویی نداشتم جز آنکه روزی من و ریحانه نیز مانند آنها، کنار هم بایستیم و با محبت به هم لبخند بزنیم و از هر دری صحبت کنیم.
از بالای پل، قسمتی از ساختمان دارالحکومه پیدا بود. نمی دانستم قنواء برای روز بعد چه نمایشی ترتیب داده است. نسیم خنکی می وزید. رودخانه مانند خطی نا منظم بود که بین خانه های حلّه و نخلستان های انبوه کشیده شده باشد.
ابوراجح لبخند زنان گفت: تو خبر داری که سابقه ی مذهب ما بیشتر از مذهب های شماست؟
با تعجب پرسیدم: یعنی چنین چیزی وجود دارد؟
خندید و گفت:
بنیان گذاران مذاهب چهارگانه اهل سنت که احمد حنبل، شافعی، مالک و ابوحنیفه نام دارند، تقریبا" پس از یک قرن که از هجرت پیامبر(ص) گذشته بود، به دنیا آمده اند. معلوم می شود که حداقل در قرن اول هجری، مذهب های چهارگانه وجود نداشته اند. مسلمانانی که در صدر اسلام و در قرن اول زندگی می کرده اند از پیروان مذهب های چهارگانه، قدیمی تر و پر سابقه ترند و اگر این مذهب ها به وجود نمی آمدند، مردم همچنان مسلمان بودند.
پرسیدم: مذهب شیعه از کی به وجود آمد؟
گفت: از زمان پیامبر(ص) و با خواست خود ایشان.
گفتم: شما به راست گویی و درستکاری معروف هستید و من هم می دانم که این طور است؛ اما آیا آنچه می گویید حقیقت دارد؟
به نرده پل تکیه داد و گفت: بله، همان طور که این رودخانه و این پل، وجود دارند، آنچه را به تو می گویم حقیقت دارد. پیامبر(ص) مسلمانان را به پیروی از اهل بیت(ع) خود دعوت کرد و فرمود:
《 من در میان شما دو چیز گران بها می گذارم: کتاب خدا و اهل بیتم. آنها از هم جدا نخواهند شد تا اینکه در کنار حوض کوثر به من بپیوندند》.
ما شیعیان از پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) او پیروی می کنیم. خود پیامبر(ص) فرمودند که اهل بیت(ع) ایشان، علی(ع)، فاطمه( س)، حسن( ع) و حسین(ع) هستند. راستی هاشم، تو چیزی از ماجرای 《غدیر خم》 شنیده ای؟
--- تنها می دانم شما شیعیان، عیدی به این نام دارید.
--- ماجرای آن را بسیاری از دانشمندان اهل سنت در معتبرترین کتاب های خود نقل کرده اند.
هنگامی که پیامبر(ص) در سال آخر زندگی اش از آخرین حج خود باز می گشت، مردم را به فرمان خدا، در محلی به نام 《 غدیر خم 》 جمع کرد و آنها را از فرا رسیدن زمان درگذشت خود آگاه نمود و پس از سفارش مجدد به همراهی با قرآن و اهل بیت(ع) خود، فرمود:《 خدا مولا و سرپرست من است و من مولای هر مومنی هستم...》
آنگاه دست علی(ع) را گرفت و گفت: 《 آن کس که من مولای او هستم، این علی- ع- مولای اوست...》 پیامبر(ص) در جای دیگری فرموده اند:《 بدانید که اهل بیت-ع- من در میان شما، مثال کشتی نوح-ع- است؛ کسی که بر آن سوار شود، نجات می یابد و کسی که از آن دوری گزیند، غرق خواهد شد》.
شیعیان کسانی هستند که به توصیه ها و دستورهای پیامبر(ص) در این باره عمل کرده اند. ما وقتی چنین دلیل های محکم و فراوانی برای پیروی از اهل بیت پیامبر(ص) داریم، چگونه انتظار داری که آنها را رها کنیم و به دیگران روی آوریم؟
آنچه ابوراجح گفته بود،چنان برایم عجیب می نمود که با وجود نسیم خنک، دانه های عرق بر پیشانی ام نشسته بود.
چند دقیقه بعد، سوار بر قایقی شده بودیم. قایقران آرام پارو می زد. قایق به آرامی سینه ی آب را می شکافت و پیش می رفت. ابوراجح گفت: می دانم که باور کردن حرف هایم برایت دشوار است؛ اما از خدا می خواهم که ما را به آنچه درست است هدایت کند.
چند قایق دیگر روی آب بود. در جایی که عمق آب زیاد نبود، بچه ها مشغول آب تنی بودند. ابوراجح ادامه داد: اگر بدانی که شروع تاریخ شیعه تقریبا" هم زمان با شروع رسالت پیامبر(ص) است، بیشتر تعجب خواهی کرد.
--- چگونه؟
--- در همان سال های شروع رسالت، خدا از طریق وحی به پیامبر(ص) دستور داد که اقوام نزدیکش را به اسلام دعوت کند. او هم چهل نفر از نزدیکانش را در خانه عمویش، ابوطالب(ع)، جمع کرد و پس از پذیرایی به آنها فرمود: 《 ای فرزندان عبدالمطلب-ع- ، به خدا سوگند من در جامعه عرب، جوانی را نمی شناسم که برای قوم و قبیله اش بهتر از آنچه من برای شما آورده ام، آورده باشد.
من خیر دنیا و آخرت را برای شما آورده ام و خداوند مرا فرمان داده که شما را به سوی او دعوت کنم》.
پس از آن فرمود: 《 کدام یک از شما حاضر است در این راه با من همکاری کند و پشتیبانم باشدتا برادر، وصی و جانشین من باشد؟》 همه از او روی بر تافتند و تنها علی(ع) که در آن زمان از همه کم سن و سال تر بود، بر خاست و آمادگی خود را اعلام کرد. پیامبر(ص) دو بار دیگر حرف خود را تکرار کرد و باز تنها علی(ع) بود که برخاست و آمادگی خود را اعلام کرد.
👇👇👇👇👇👇
سرانجام پیامبر دست بر دوش او گذاشت و فرمود:《 همانا این جوان، برادر، وصی و جانشین من در میان شماست. سخن او را بشنوید و از او اطاعت کنید》.
حاضران با تمسخر و ناراحتی از جای خود برخواستند و رفتند و برخی از روی طعنه به ابوطالب(ع) گفتند:《 محمد-ص- به تو دستور داد که سخن فرزندت، علی-ع- را بشنوی و از او اطاعت کنی 》.
به این ترتیب می بینی که پیامبر(ص)، از همان نخستین سال های رسالتش، جانشین خود را مشخص نمود تا پس از وی، مردم دچار سردرگمی و اختلاف نشوند.
از قایق پیاده شدیم ابوراجح گفت: در ضمن، پیامبر(ص) به دوازده جانشین خود که امامان ما هستند اشاره کرده است، که اولین آنها علی(ع) و آخرین ایشان، امام زمان(عج) است.
به یاد داشته باش که تمام آنچه را گفتم در معتبرترین کتاب های حدیث شما آمده است. امیدوارم این مقدمه ای باشد برای آنکه بیشتر به فکر مطالعه و تحقیق باشی.
از قدم زدن و قایق سواری با ابوراجح که پدر ریحانه بود، لذت برده بودم، ولی حرف هایش که با اعتقاد و صمیمیت بیان شده بود، بیشتر از قبل، ویرانم کرده بود. قصه ی اسماعیل هرقلی و آنچه آن روز در باره ی توجه پیامبر(ص) به اهل بیتش و سفارش ایشان در مورد جانشینان خود شنیده بودم، با مذهب ما سازگاری نداشت.
دلم می خواست که بدانم سرانجان حق با کیست.
تا نزدیکی حمام، ابوراجح را همراهی کردم. موقع خداحافظی، دستم را فشرد و گفت: نام صفوان و حماد را به خاطر بسپار.
حماد، پسر صفوان و هم سن و سال توست. صفوان را به اتهام بدگویی از مرجان صغیر دستگیر کرده اند. وقتی حماد، چند روز بعد به دارالحکومه می رود تا از سرنوشت پدرش با خبر شود، او را هم روانه سیاهچال می کنند. فکر می کنم اگر هر یک از شیعیان به دارالحکومه برود و بی گناهی آنها را گوشزد کند، او را هم به سیاهچال بیندازند. برخورد وزیر با من را که به یاد داری؟
دست ابوراجح هنوز در دستم بود. گفتم: شما همیشه برای من و پدربزرگم، دوست و راهنمای خوبی بوده اید. اکنون زمانی است که باید گوشه ای از محبت های شما را جبران کنم.
ابوراجح مرا در آغوش کشید و پس از آن گفت: بگذار به چیزی اعتراف کنم. تاسف می خورم که به رغم محبت فراوانی که بین ما وجود دارد، اختلاف در مذهب، بین ما دیواری ایجاد کرده است. اگر این دیوار نبود، دوست داشتم ریحانه را به جوانی شایسته مانند تو شوهر بدهم.
چشم های ابوراجح از همیشه مهربان تر بود و با شنیدن این حرف، احساس کردم که بر افروخته شده ام. خواستم خودم را کنترل کنم، ولی دلیلی برای این کار ندیدم. با صدایی که از خوشحالی می لرزید، گفتم: من هم به خاطر اینکه دوستی مانند شما دارم خدا را شکر میکنم.
کاش در همان لحظه از ابوراجح جدا شده بودم! ابوراجح مانند آنکه فکری ناگهانی از ذهنش گذشته باشد، گفت: حماد جوان خوبی است. در رنگرزی پدرش کار می کرد. شاید ریحانه او را در خواب دیده است.
تمامی خوشحالی ام مانند کبوتری، از وجودم پر کشید و رفت.
--- شاید در یکی از روزهایی که آنها میهمان ما بوده اند و یا ما به خانه ی آنها رفته بودیم، ریحانه، حماد را دیده و پسندیده باشد.
این بار سعی کردم صدایم نلرزد.
--- می توانید از ریحانه بپرسید. شاید این طور نباشد.
ابوراجح سری به تاسف تکان داد و گفت: این کار درستی نیست و ریحانه را رنج می دهد که هر بار با یک حدس تازه به سراغش بروم و بپرسم: آیا فلان جوان را به خواب دیده ای؟
تازه یکی- دوساعت بود که تا حدی خیالم از بابت مسرور راحت شده بود. قسمت چنین بود که دوباره نگرانی هایم با همان سرعت که رفته بود، مانند کلاغی بزرگ شود و به سویم باز گردد. حماد را هنوز ندیده بودم؛ ولی از همان لحظه او را دشمن خودم احساس می کردم.
هر کس که می توانست ریحانه را از من بگیرد، جز دشمن چه نامی می توانست داشته باشد؟........
پایان قسمت #چهاردهم.......
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#رمان
@roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 مقایسهای تاریخی بین بسیج و سایر نیروهای مقاومت مردمی در دنیا
♦️رهبرمعظم انقلاب: «پدیدهی بسیج در دنیا بیسابقه است.»
🗓 به مناسبت هفته #بسیج مستضعفین
◀️ @roshangeran
🔴«عقلانیت»
✅ پاسخ عاقلانه فیدل کاسترو به یک سوال ...
🔷 در انتخابات 1960 آمریکا از فیدل کاسترو رهبر کوبا پرسیدند: بین نیکسون از حزب جمهوریخواه و کندی از حزب دموکرات، کدامیک را ترجیح میدهد؟
🔶 کاسترو پاسخ داد: مقایسه بین دو لنگه کفش که یک شخص به پا دارد غیر ممکن است.
🔶 آمریکا را یک حزب اداره میکند و آن حزب صهیونیست است که دو بال دارد، بال جمهوریخواه که جناح افراطی صهیونیست هاست و جناح دموکرات که قدرت نرم صهیونیست هاست.
🔶 هیچ تفاوتی بین اهداف و راهبردهای این دو وجود ندارد. اما امکانات، ابزار و روشهای آنها متفاوت است.
🇮🇷 حقیقتی را که کاسترو 60 سال پیش فهمیده بود، امروز عده ای باوجود مشاهده 60 سال دشمنی علنی آمریکا با ملت ایران، هنوز نفهمیدند !!!
#بصیرت
#دشمن_شناسی
#نفوذ
@roshangeran
❌ ملک زاده همان اجرا کننده طرح کنترل جمعیت☝️
🔺خلاصه عملکرد ملکزاده معاون مستعفی وزیر بهداشت:
۱-مبدع شعار فرزند کمتر زندگی بهتر!
۲-دشمن شماره یک طب سنتی در وزارت
۳-از جمله متهمان هدایت کشور به سمت پیری
۴-متهم به سیاست های تنظیم خانواده
۵-مجری سیاست های سازمان بهداشت جهانی که از متهمان بالا رفتن آمار کرونای کشور است.
۶-مقاومت و مخالفتی که در این هشت ماه برای استفاده از درمان های مکمل طب سنتی در #کرونا داشت رو کنار اصرارش بر استفاده از محصولات #تراریخته بگذارید!
اصراری که زمانی بخاطرش تلویزیون هم اومد
#خائن
#نفوذ
@roshangeran
بسم الله الرحمن الرحیم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
داستان نیمه شبی در حلّه
《 اثر مظفر سالاری 》
🔹قسمت پانزدهم
....... وقتی مقابل سندی ایستادم، دیگر از اضطراب و کنجکاوی روز قبل، در من اثری نبود.
سندی بی درنگ برخاست و با تکان دادن سر و نشان دادن دندان های پوسیده اش به من احترام گذاشت و در همان حال، سه ضربه به در نواخت.
بدون اینکه به اطراف توجه کنم، به آب نما نزدیک شدم.
حس می کردم که از تمامی پنجره های دارالحکومه به من نگاه می کنند. کسانی که روی پله ها انتظار می کشیدند، بی اختیار به احترام من بر خاستند. لابد فکر کردند از صاحب منصب های دارالحکومه هستم که چنان آزاد و بی پروا به سوی ایوان ورودی می روم.
تنها امینه در اتاق بود. داشت آئینه را گردگیری می کرد. صندوقی چوبی و منبت کاری شده، گوشه اتاق گذاشته شده بود. اتاق تفاوتی با روز قبل نداشت، مگر وجود همین صندوق.
--- برای کار من، جای دیگری در نظر گرفته شده؟
امینه به صندوق اشاره کرد و گفت: بنا به دستور بانویم قنواء در همین اتاق مشغول به کار خواهید شد. آنچه از وسایل و ابزار احتیاج دارید. در این صندوق گذاشته شده است.
به صندوق نزدیک شدم تا درش را باز کنم. درِ آن قفل بود.
--- کلید این قفل کجاست؟
امینه پیش آمد و قفل را امتحان کرد.
---- نمی دانم. کسی چیزی به من نگفته است.
گمان می کنم فراموش کردهاند قفل را باز کنند.
لبه سکو نشستم و گفتم: بهتر است بگوئید بیایند و قفل را باز کنند، هر چه زودتر کارم را شروع کنم بهتر است.
تعظیم کرد و به شمعدان نقره ای روی طاقچه که چند شمع کافوری درون شاخه های آن قرار داشت، دستمال کشید.
--- تا دقیقه ای دیگر خواهم رفت.
به کنار پنجره رفتم و به رودخانه و پل نگاه کردم. چشم انداز زیبایی بود.
--- امروز با بانویت قنواء چه نمایشی ترتیب داده اید؟
--- ایشان دیگر حال و حوصله ی نمایش ندارند.
--- حق با اوست. کار سختی است که هر بار با مشتی دوده، خود را سیاه کند. خود را سیاه کردن آسان است؛ ولی شستن دوده ها کار آسانی نیست.
امینه با خشمی ناگهانی به سویم آمد و گفت:
لطفا" مودب باشید.من می دانم که شما او را دوست ندارید و دلتان می خواهد او را به بازی بگیرید؛ اما من نمی گذارم.
سفارش های ابوراجح را به یاد آوردم. گفتم: احتمال می دهم شما به من حسادت می کنید. نمی توانید بپذیرید که قنواء به شخصی غیر از شما علاقه داشته باشد.
برآشفت و گفت: من همیشه به او وفادار خواهم ماند. علاقه ی او به شما دوامی نخواهد داشت و به زودی از اینجا رانده خواهید شد.
گفتم: ترجیح می دهم با شما حرف نزنم. شما هم بهتر است مودب باشید.
فراموش کرده اید که مرا برای کار به اینجا خوانده اند؟ اگر به اختیار خودم بود، پایم را دیگر اینجا نمی گذاشتم. پدربزرگم اصرار کرد و من آمدم. حالا که آماده ام فقط به کاری که باید انجام دهم فکر می کنم و بس.
--- بیچاره قنواء که گمان می کند شما می توانید شوهر خوبی برایش باشید.
--- بیچاره من که هیچ امیدی به زندگی ندارم. به کسی علاقه دارم که دست یافتنی نیست. قنواء که خواستگاران فراوانی دارد و سرانجام با یکی مانند خودش ازدواج خواهد کرد.
امینه روی صندوق نشست و با پشت دست، اشکش را پاک کرد.
--- داستان عجیبی است. ریحانه به دیگری علاقه دارد؛ شما به او. قنواء به شما، پسر وزیر به او، من به پسر وزیر، و این رشته سر دراز دارد.
از اینکه قنواء برای امینه از ریحانه حرف زده بود، تعجب کردم.
--- برای من خوشایند نیست که نام ریحانه در اینجا بر سر زبانها افتاده.
--- دختر فقیری که گلیم می بافد. یعنی او را بر قنواء ترجیح می دهید؟
تصمیم داشتم خونسردی ام را حفظ کنم.
--- شاید قنواء ترجیح بدهد که من، به جای آنکه زرگر باشم، فرزند خلیفه می بودم، اما برای من مهم نیست که ریحانه ثروتمند نیست و گلیم می بافد. به نظر من اگر پسر وزیر هم، مانند قنواء بازیگر خوبی باشد، آن دو شایسته ی یکدیگر خواهند بود. تو بهتر است به فکر خودت باشی.
امینه کنترل خود را از دست داد. با یک جهش؛ شمشیری را از میخ روی دیوار جدا کرد و آن را از غلاف بیرون کشید.
سعی کردم وحشت زده نشوم. بی گمان، باز نمایشی در کار بود. بعید نبود که قنواء از روزنه ای سرگرم تماشای ما باشد. از درون ظرف میوه، سیبی برداشتم و به طرف امینه انداختم.
خواست آن را با ضربه شمشیر به دو نیم کند؛ ولی نتوانست. شمشیر از کنار سیب گذشت و سیب به پریشانی اش خورد.ناگهان صدای خنده ای بلند شد. صدا از درون صندوق بود. امینه نیز شمشیر را پایین آورد و به خنده افتاد.
--- حدس می زدم که باز هم نمایشی در کار باشد.
امینه کلیدی از جیبش بیرون آورد و قفل صندوق را باز کرد. با باز شدن صندوق، قنواء مانند مجسمه ای در میان آن ایستاد.
با کمک امینه بیرون آمد و همچنان که می خندید شمشیر را از امینه گرفت. توی صندوق هیچ چیز نبود. بدون آنکه به قنواء نگاه کنم، 👇👇
به کنار پنجره رفتم و به بیرون چشم دوختم. قنواء خطاب به من گفت:
حالا تو باید به درون صندوق بروی. ما تو را با کمک خدمتکارها پیش پدرم می بریم و می گوییم که یوزپلنگ دیگری برایتان هدیه آورده اند.
بدون آنکه برگردم، گفتم: امنیه برای این نقش مناسب تر است.
--- بهتر است به آنچه گفتم گوش کنی وگرنه راهی سیاهچال خواهی شد.
گفتم: موافقم. اتفاقا" خیلی دوست دارم آنجا را ببینم، اگر قرار است کاری انجام ندهم و فقط باعث تفریح و سرگرمی شما باشم، بهتر است خودم هم کمی تفریح کنم.
امنیه گفت: چرا سیاهچال؟ دارالحکومه جاهای دیدنی دیگری هم دارد.
سیاهچال جای وحشتناکی است.
قنواء گفت: پدرم یک یوزپلنگ و چند باز شکاری و اسبی زیبا دارد. مادرم چند گربه ی پشمالو و یک طاووس دارد. من هم دو تا میمون و چند طوطی سخن گو دارم. می خواهی آنها را ببینی؟
به طرف آنها چرخیدم.
--- به شرط آنکه دیگر از نمایش خبری نباشد و من از فردا کارم را شروع کنم.
--- می پذیرم.
پس از دیدن حیوانات دست آموز که درون قفس های کوچک و بزرگی نگهداری می شدند، به اصطبل رفتیم و اسب حاکم و قنواء و اسب های دیگر را دیدیم.
قنواء یال بلند اسب ابلق خود را نوازش کرد و گفت: فردا پس از آنکه چند ساعتی کار کردی، به اسب سواری خواهیم رفت.
نمی توانستم قبول کنم. اگر چنین اتفاقی می افتاد، همهی مردم حلّه از آن خبردار می شدند و بدتر از همه به گوش ریحانه می رسید.
--- نه قرار بود دیگر از نمایش خبری نباشد. من برای کار به اینجا آمده ام.
قنواء آهسته گفت: من خود را به شکل پسری جوان در خواهم آورد. با آن قیافه حتی تو هم مرا نخواهی شناخت. من بارها این کار را انجام داده ام.
--- مردم بالاخره می فهمند. همان طور که فهمیده اند تو در هیئت پسری فقیر، در بازار دست فروشی و گدایی کرده ای.
قنواء مقابلم ایستاد و با خشم گفت: مراقب باش! عاقبت کارت به سیاهچال و شلاق خواهد کشید.
آن قدر خوب نقش بازی می کرد که نتونستم بفهمم جدی می گوید یا شوخی می کند.
--- به جای این حرف ها اگر دارالحکومه جای دیدنی دیگری دارد، بهتر است نشانم دهید.
به جاهای مختلف دارالحکومه سر زدیم و آنچه دیدنی بود دیدم. قنواء همچنان اصرار داشت که روز بعد، در ساحل رودخانه، اسب سواری کنیم. می گفت یکی- دو روز است که برای آن نقشه کشیده است و دوست دارد انجامش دهد.
گفتم: بهتر است شما و امینه، خودتان را به شکل پسرها در آورید و با هم به سواری بروید.
گفت: نقشه ام را خراب نکن. ما تا کنار رودخانه می رویم. بعد از پل عبور می کنیم و تا نخلستانهای بیرون شهر، چهار نعل می تازیم و باز می گردیم.
--- بعید نیست همین روزها کارم به سیاهچال بکشد. پس بهتر است قبلا" آنجا را ببینم.
--- پدرم به کارهای عجیب و غریب من عادت دارد؛ ولی مطمئنم اگر بشنود با تو به سیاهچال رفته ام، تعجب می کند. بهتر است صرف نظر کنی.
--- تو می توانی بیرون بایستی تا من باز گردم. البته آنجا برای شما ترسناک است.
--- نمی خواهم فکر کنی که می ترسم؛ اما سیاهچال جای متعفن و خطرناکی است.بعضی از زندانی ها بیماری های واگیردار دارند.
آنجا موش هایی دارد که گربه ها از دیدنشان بر خود می لرزند و فرار می کنند. جای مرطوب و نفس گیری است.
آدم را به یاد جهنم می اندازد. زندانی ها در آنجا نه مرده اند و نه زنده.
گفتم: دیدن آنجا برای من تجربه جالبی خواهد بود. من تنها به این شرط با تو به اسب سواری خواهم آمد که سیاهچال را ببینم.
قنواء به امینه گفت: ما به آنجا می رویم؛ اما تو مجبور نیستی بیایی.اگر بخواهی می توانی بروی.
--- رفتن به آنجا کار خوشایندی نیست.
امینه این را گفت و پس از تعظیمی رفت.
قنواء گفت: فکر می کردم هیچ گاه مرا تنها نخواهد گذاشت.
از راهروی نیمه تاریکی گذشتیم و در انتهای آن به دری چوبی رسیدیم که بست های فلزی بزرگی داشت. در آن لحظه فقط کنجکاو بودم حماد را ببینم............
پایان قسمت #پانزدهم.........
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#رمان
@roshangeran