🔸بر گرد بستر تو،نشسته دختر تو
🔸چه سازم با دل خون،چه سازم با سر تو
🔹طبیب آمد سرش را هی تکان داد
🔹مرا دست بلایی بی امان داد
🔶طبیب امشب چه در گوش حسین گفت
🔶زمین خورد و کفن هارا نشان داد
😭😭😭😭
🔷چرا بابا به بستر جان نداری
🔷ندارم هیچ باور،جان نداری
🔻سرت بر شانه ات میافتد ای وای
🔻بمیرم مثل مادر جان نداری
😭😭
✔️روزای آخر عمر مادرم، یادم اومد
✔️امشب فاطمه اومده استقبال علی، بی بی ما حضرت زهرا، 2بار پاش به کوفه باز شد
✔️یکی برا استقبال مولا اومد...
⬅️تو اهل روضه ای،میدونی چی میخوام بگم
♨️زن خولی میگه نیمه های دل شب، دیدم از تو تنور یه نوری بالا میره
اومدم نزدیک تنور، دیدم یه مادر قامت خمیده ای یه سر بریده رو بغل گرفته
هی میگه بنی بنی بنی
#مادر_برات_بمیره_حسین
😭😭
💢بخوان روضه که خون شد حاصل تو
💢که خون میجوشد از درد و دل تو
💢شبیه قاتلان مادرم باز،
💢بمن خندید بابا قاتل تو
🔅تازه از خنده های قنفذ راحت شدیم
🔆گفت مادری را سینه بشکستن که خندیدن نداشت
🔆دومی خندید و زینب طاقت دیدن نداشت
♻️قاتل از شیر تو نوشین،بمن میخندد
♻️طعنه اش کشت مرا پیش برادر بابا
☑️گفت زحمت نکش
☑️گفت شیر ببرید براش
☑️درسته قاتل ماست، اما تو خونه ی ماست
🔘شیر آوردن براش
🔘همچین که ظرف شیر رو گرفت، شروع کرد به خندیدن گفت دلتونو خوش نکنید
✔️هزار درهم دادم،خریدمش
✔️هزار درهم دادم زهرآگینش کردن
✔️هزار درهم دادم تیزش کردم
#کاش_کربلا
♦️با خنجر تیز، وارد گودال میشد
♦️هرچی خنجر میزد،نمیگرفت
😭😭
♦️هربار که خنجر رو حنجر میومد یه ♦️صدای مادرونه میگفت بُنیَّ بُنیَّ
#حسیــــــــن
✅اصلا زینب عادت کرد که بهش بخندن
❇️هم تو کوفه بهش خندیدن هم تو شام هم کربلا
یه نگاهی کرد گفت:
آه...
😭کن تماشا بین نامحرم اسیرم
😭طعنه و دشنام و خنده،کرده پیرم
👌حسین دردم از اینه اوناییکه دارن به من میخندن یه روز شاگردای کلاس قرآنم بودن
😭😭
🔸دو دستش روی سینه، با ادب رفت
🔸تو گفتی فاطمه با تاب و تب رفت
🔹همینکه نام زهرا را شنید او
🔹سرش پایین به سمت در، عقب رفت
😔امشب فرمود همه برن فقط بچه های فاطمه بمونن
مختصر کنم روضه رو
😔غیرت الله سرشو پایین گرفت،داره از در بیرون میره
عباسم،تو کجا میری؟؟
✔️بابا، فرمودی بچه های فاطمه
✔️من، غلام بچه های فاطمه ام
☑️مادرم یادم داده نوکرای بچه های فاطمه باشم
☑️اصلا نمیتونم تصور کنم به من بگن پسر فاطمه
#فرمود_بیا_پسرم
عین روایته
👌آقا امیرالمومنین دستای اما حسن و امام حسینو حضرت زینبو، تو دستای حضرت ابالفضل گذاشت
👌یه نگاه کرد گفت ابالفضل، زینب امانته دستت
😞حرف آخرو بزنم سینه بزنیم
💢ابالفضل حواست باشه نگاه کن زینبمو
امانتو دستت سپردم
💢فلذا وقتی که خواستن سوار ناقه بشن، یه نگاه کرد به علقمه
😔حاشا به غیرتت ابالفضل
😭ببین امانتی که بابام علی،دستت سپرده
#دور_تا_دورشو_نا_محرم_گرفت
#حسیــــــــــــن
آه...
#کانال_تخصصی_روضه
#حاج_عباس_طهماسب_پور
🆔 http://eitaa.com/rozehajabbas