💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖
💖💫
💖
#باعشقتوبرمیخیزم
قسمت##دوهزاروصدوسیوهفت
چند روزی حال زندایی خیلی روبراه نبود ماهان سعی میکرد وقت بیشتری برای مادرش بذاره و بیشتر از قبل بیرون می بردش.
زندایی که خودش دل رفتن به زندان و ملاقات مهران رو نداشت، به ماهان سفارش کرده بود که حتما برای دیدنش بره.
اما مهران همچنان لجاجت می کرد و حاضر به دیدن برادرش نشد.
هنوز هم اعتقاد داشت ماهان باعث و بانی تمام مشکلات اون و پدرش شده .
و هیچ وقت دست از این لجاجت برنداشت.
از وقتی خبر صدور حکم مهران رو شنیدم، چندین بار با افروز تماس گرفتم اما هر بار خاموش بود و موفق نشدم باهاش صحبت کنم.
کاش شاهین این خبر رو شنیده باشه تا شاید ذره ای دلش اروم بگیره.
اون روزها هم مثل روزهای دیگه می گذشت و شکر خدا حال زندایی هم رو به بهبود بود،
خدایی که تدبیر کننده ی زندگی ماست، خوب می دونست الان تو این اوضاع وجود یه بچه چقدر می تونه به بهبود حال زندایی کمک کنه،
شاید بزرگترین بهونه و انگیزه برای زندایی چشم انتظاری برای نوه اش بود که دوباره حالش رو خوب کرد.
بشقاب میوه رو جلوی ماهان گذاشتم و خودم تکه ای از سیبی که خورد کرده بودم رو برداشتم.
زندایی نگاهی به بشقاب جلوی ماهان کرد کرد و با خنده گفت
-ثمین جان اینقدر شوهرت رو لوس می کنی پس فردا درد سر میشه برات.
خنده ای کردم و گفتم
-چرا؟
-الان اینجوری میوه پوست می کنی خورد می کنی، پس فردا که بچه به دنیا بیاد نتونی این کارها رو بکنی این آقا حسودیش میشه به اون طفل معصوم.
ماهان نگاه از تلوزیون گرفت و تکه ای از میوه ها رو برداشت و خورد.
و گفت
-یعنی اون پدرسوخته قراره جای من رو بگیره؟
غلط می کنه
زندایی چشم غره ای نثارش کرد و گفت
-قرار شد دیگه درباره بچم اینجوری حرف نزنیا.
ماهان ابرویی بالا انداخت و گفت
-باشه آقا، اصلا بچت مال خودت.
کاری به زن من نداشته باشید تا بتونه برام میوه پوست بگیره
-امان از دست تو، فقط به فکر خودتی.
زندایی این رو گفت و نگاهش بین ما جابجا شد
-راستی شما دوتا هنوز سر اسم به توافق نرسیدید؟
تا چند وقت دیگه به دنیا میاد هنوز اسم نداره.
باز،ماهان حق به جانب جواب داد
-من که انتخاب کردم، این خانم مخالفه
-عه، آخه شاهان شد اسم؟
شما بگید زندایی، بنظرتون اسمی بهتر از شاهان نیست؟
-چشه مگه؟ خیلیم خوبه
نگاهم رو از ماهان گرفتم و به زندایی دادم و گفتم
-اصلا شما یه اسم بگید، ما تایکسال دیگه هم به نتیجه نمی رسیم.
زندایی متعجب گفت
-من؟ قبلا هم بهتون گفتم خودتون باید انتخاب کنید. شما پدر و مادرش هستید
-تو هم مادربزرگش هستی، اصن هر چی ت بگی همون میذاریم
-منم موافقم
حرف ماهان رو تایید کردم و هر دو منتظر به زندایی چشم دوختیم.
-آخه، من چی بگم؟
-یه اسم بگو دیگه
نگاه از پسرش گرفت و کمی سکوت کرد.
لبخندی زد و نگاهی به من و ماهان کرد و گفت
-راستش من منتظر بودم خودتون اسمش رو انتخاب کنید.
بخاطر همین هر بار از من خواستید نظر بدم چیزی نگفتم.
نگاهش رو به چشمهای منتظر ماهان دوخت و گفت
-تو زندگیت رو از امام حسین مگه نه؟
ثمین رو
این بچه رو
همه رو از لطف آقا داری
ماهان لبخندی زد و با لحنی مهربون گفت
-حتی تو رو، اینکه الان کنار مایی اینم از امام حسین دارم.
لبخند زندایی عمیق تر شد.
-قربون آقام برم که همیشه حواسش به ما بوده، حتی وقتایی که ما حواسمون نبوده.
مکثی کرد و گفت
-چه خوبه اسم پسرت رو بذاری "حسین"
اینجوری هر وقت صداش میزنی یادت میوفته که این بچه یکی از اون هدیه هایی هست که به لطف آقا به ما رسیده.
نظرتون چیه؟
من قبلا هم نطر زندایی رو پرسیده بودم و خودم هم عاشق این اسم بودم.
ولی نمی خواستم حق انتخاب رو از ماهان بگیرم.
الان منتظر نظر ماهان بودم.
نگاه از مادرش گرفت و کمی فکر کرد.
و زیر لب زمزمه می کرد
-حسین!
حسین درخشان!
حسین پسر ماهان درخشان.
لبخند دلنشینی روی لبهاش نشست که حاکی از رضایتش بود.
نگاهش بین من و مادرش جابجا شد و گفت
-حسین درخشان هم قشنگه ها.
از شاهان درخشان قشنگ تره
من هم با لبخند حرفش رو تایید کردم و زندایی بخاطر این انتخاب زیبا تبریک گفت.
شرایط عضویت کانال Vip #باعشقتوبرمیخیزم در لینک زیر😍😍👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2794062104C60d7dbb433
⛔️کپی برداری پیگرد قانونی والهی دارد⛔️
🖋نویسنده:#ققنوس(ن.ق)
💖💫@rozhay_eltehb 💫💖
💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫