💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖
💖💫
💖
#باعشقتوبرمیخیزم
قسمت##دوهزاروصدوچهلوسه
پرستاری که کنار تخت بچه بود، با گوشه ی چشم نگاهی به ماهان کرد و با لحنی که معلوم بود ناراحته و کنایه وار گفت
-اجازه هست بچه رو بدم مادرش شیر بده یا خدایی نکرده یه وقت مادرش اذیت میشه؟
نفهمیدم چرا اینجوری حرف زد.
نگاهم رو به ماهان دادم که نگاه پر غروری به پرستار کرد و دست به سینه کمی اون طرف تر ایستاد و بی حرف به پرستار اجازه داد کاری که می خواد رو بکنه.
پرستار دست برد و نوزاد پتو پیچ شده رو از روی تخت کوچیک کنار ش بغل گرفت و آروم کنار من گذاشت.
پشت چشمی برای من نازک کرد و با لحنی که کمی غیظ داشت گفت
-باید شیرش بدی، اگه بلد نیستی بگو همکارا میاند کمکت میکنند.
گفت و منتظر پاسخ من نموند و از اتاق بیرون رفت.
پرستار دیگه ای که کنارم بود کمک کرد تا بچه رو بغل کنم.
-همینجوری بهش شیر بده، کاری هم داشتی صدا بزن
نگاهی به صورت کوچولو و معصوم پسرم کردم.
تو همون نگاه اول خیلی شبیه پدرش به نظر میومد.
لبخندی زدم و نگاهم رو به ماهان دادم که اونم با لبخند به پسرمون خیره بود.
جلو اومد و با پشت انگشتش آروم رو صورتش کشید
-پدر سوخته، بزار بریم خونه حساب تو یکی رو می رسم.
-وای دلت میاد ماهان، ببین چه ناز خوابیده
مهربون نگاهم کرد و گفت
-بهش شیر بده و خودتم استراحت کن.
زینت کمکم می کرد و ماهان کنارم ایستاد تا کمی حسین رو شیر دادم و وقتی خوابش برد، زینت بغلش کرد و روی تختش گذاشت.
-من باید برم اداره ثبت احوال
منتظر بودم بیدار بشی ببینمت بعد برم.
-شما برید آقا خیالتون راحت باشه من حواسم هست.
ماهان نیم نگاهی زینت و نرگس کرد.
از هر دوشون تشکری کرد و از اتاق خارج شد.
شرایط عضویت کانال Vip #باعشقتوبرمیخیزم در لینک زیر😍😍👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2794062104C60d7dbb433
⛔️کپی برداری پیگرد قانونی والهی دارد⛔️
🖋نویسنده:#ققنوس(ن.ق)
💖💫@rozhay_eltehb 💫💖
💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫