💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖
💖💫
💖
#باعشقتوبرمیخیزم
قسمت##دوهزاروصدوچهلوشش
زینت مثل همیشه شام رو آماده کردو آماده ی رفتن شد.
ماهان در حالی که از اتاق بیرون میومد صداش زد.
-زینت
-بله آقا؟
ماهان کاغذی به دستش داد و گفت
-فردا این مدارک بیار با هم بریم گذر نامه ات رو درست کتیم.
زینت نگاه گنگی روی برگه ی توی دستش انداخت و گفت
-گذر نامه؟ برای کی آقا؟
-برای خودت دیگه، مگه نمی خواستی بری کربلا؟
کربلا رفتن هم گذر نامه می خواد.
زینت نگاهش رو به ماهان داد و گفت
-کربلا؟ من؟
-ای بابا، حالا تا صبح می خوای سوال بپرسی؟
زینت قطره اشکی که داشت پایین می ریخت رو زود پاک کرد و گفت
-خدا از بزرگی کمتون نکنه آقا، ولی...ولی من نمی تونم برم.
ماهان اخمی کرد و گفت
-چرا نمی تونی؟ میگم مدارکت رو بیار گدرنامه ات رو درست میکنم. بقیه شم تو کار نداشته باش فقط وسایلت رو اماده کن.
-نه آقا، شما که خیلی لطف دارید.
ولی من بخوامم نمی تونم برم.
بچه هام رو چکار کنم؟
نمی تونم تنها بذارمشون که.
درد که یکی دوتا نیست.
ماهان که انگار فکر اینجاش رو نکرده بود، نفسش رو پرصدا بیرون داد و چنگی لای موهاش زد.
-بچه هات؟...نمیشه بذاری پیش خواهرت.
زینت لبخند تلخی زد و گفت
-نه آقا، خواهرمم داره با شوهر و بچه هاش میرند.
من روسیاه سعادت ندارم، وگرنه همه دارند می رند.
ماهان برگه ای دست زینت داده بود رو ازش گرفت و با اخم و متفکر نگاهش کرد.
-الهی که امام حسین دستتون رو بگیره آقا.
همین که به فکرم بودید و بهم گفتید اندازه یه دنیا ارزش داره.
خود امام حسین عوضتون بده.
قسمت نیست دیگه آقا.
نگاهی به من و زندایی کرد و گفت
-اگه کاری ندارید من برم دیگه.
زندایی سری تکون داد و گفت
-دستت درد نکنه برو به امید خدا.
زینت نگاهش رو به من داد
-راستی خانم، فردا میام حسین رو می برم حمام. چند روزه نبردمش.
از اینکه ماهان نتونست کاری برای زینت بکنه ناراحت بودم، لبخند کم رنگی زدم و گفت
-باشه عزیزم، ممنون.
زینت خداحافظی کرد و خواست از خونه خارج بشه که ماهان دوباره صداش زد.
-صبر کن زینت.
دستش روی دستگیره ی در بی حرکت موند و سرچرخوند.
-بله آقا
ماهان جلو رفت و دوباره کاغذ توی دستش رو به زینت داد
-اینو بگیر، فردا مدارک خودت و بچه هات رو بیار.
اصلا بچه هاتم بیار چون لازمه عکس بگیرند.
-آقا بچه ها دیگه..
ماهان نذاشت حرفش تموم بشه، کلافه سری تکون داد
-دوباره می خوای سوال کنی؟
این مدارک رو فردا بیار، گذر نامه خودت و بچه هات رو درست میکنم. بقیه هزینه ی سفرتون هم با خودم دیگه سوالی هست؟
زینت ناباور به هرسه نفرمون نگاه کرد.
-آخه آقا ما سه نفریم خرجمون خیلی میشه.
ماهان شاکی گفت
-تو چکار به خرجش داری؟
قرار بود من و مامان و ثمین بریم که نشد.
حالا شما به جای ما میرید دیگه
زندایی که خیلی از این کار ماهان راضی بود، لبخند به لب گفت
-چونه نزن دیگه زینت.
اگه دوست داری و اگه میتونی با بچه هات بری، معطلش نکن.
کاری که ماهان گفت رو انجام بده.
زینت در حالی که لبخند به لب داشت و اشکش رو گونه اش ریخت، با صدای لرزانی گفت
-بله خانم با بچه ها می تونم.
اصلا با خواهرم میرم خیلی راحت ترم
-خب دیگه، پس دیگه معطل چی هستی؟
زینت نتونست جلوی بغضش رو بگیره و زیر گریه زد.
ماهان نوچی کرد و گفت
-الان میشه بگی گریه برای چیه؟
زینت با چشمهای اشکبارش نگاهش کرد و گفت
-من تا آخر عمر هم دعاتون کنم کمه
خدا بهتون عوض بده.
زینت دعا گویان رفت و قرار شد فردا با ماهان برای گرفتن گذرنامه اقدام کنند.
شرایط عضویت کانال Vip #باعشقتوبرمیخیزم در لینک زیر😍😍👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2794062104C60d7dbb433
⛔️کپی برداری پیگرد قانونی والهی دارد⛔️
🖋نویسنده:#ققنوس(ن.ق)
💖💫@rozhay_eltehb 💫💖
💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫