eitaa logo
روزهای التهاب🌱
8هزار دنبال‌کننده
538 عکس
123 ویدیو
4 فایل
🍀هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي🍀 تنها کانال تخصصی رمانهای بانو ققنوس (ن.ق) #کپی_رمانهای_این_کانال_ممنوعععععععع_است و نویسنده این کانال رضایت ندارد. کانال دوم ما👈https://eitaa.com/eltehab2 @sha124 ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖 💖💫💖💫 💖💫💖 💖💫 💖 قسمت سفره ی شام جمع شد و دختران اون خونه یکی یکی پتو و تشک ها رو برای استراحت مهمونها پهن می کردند. همه خسته بودند و مشتاق خواب، یکی یکی روی تشک ها دراز می کشیدتد. -تو نمی خوابی؟ صبح زود باید راه بیوفتیم نگاهم رو به نرگس که کنارم دراز کشیده بود دادم و آهی کشیدم. -تو بخواب، من فعلا بیدارم -در عوض من خیلی خسته ام، من می خوابم ولی تو هم زود بخواب و تا دیر وقت بیدار نمون -باشه همونجا کنار دیوار زانوهام رو بغل کرده بودم، یکی از خانمها چراغ رو خاموش کرد و حالا توی تاریکی اتاق راحت تر بودم. بلافاصله چشمهام پر آب شد و توی دلم به خدا التماس می کردم که مراقب زندایی باشه و کمک کنه تا زودتر پیداش کنیم. سرم رو روی زانوهام گذاشتم و بی صدا اشک می ریختم -ثمین، داری گریه می کنی؟ نرگس که متوجه حالم شده بود، بلند شد و کنارم نشست. تن صداش رو پایین آوردم و کنار گوشم با نگرانی لب زد -خوبی ثمین؟ چرا گریه می کنی؟ درحالی که مراقب بودم صدای صحبتهامون مزاحم استراحت بقیه نشه گفتم -نرگس من خیلی می ترسم. یعنی الان زندایی کجاست؟ کسی پیشش هست؟ شب کجا موندن؟ -ای بابا ثمین، با این فکر و خیالا که چیزی درست نمیشه -آخه تو که تا حدودی ماهان رو می شناسی. می ترسم هیچ توجهی به حال و روز زندایی نکنه. وای اگه یه وقت حالش بد بشه چی؟ -اینقدر نفوذ بد نزن دختر، بسپر دست امام حسین، خود آقا مراقب زائراش هست. چیزی نگفتم و نرگس گفت. -به جای اینکه بشینی گریه کنی بگیر بخواب که صبح زودتر بتونیم بریم پیداشون کنیم. اینجوری که خودتم حالت بد میشه و کاری نمی تونی بکنی. نیم نگاهی بهش انداختم و اشکهام رو پاک کردم و بغضم رو به سختی فرو خوردم. کنار نرگس دراز کشیدم و باز از خدا کمک خواستم تا هر چی زودتر بتونیم زندایی و ماهان رو پیدا کنیم. شرایط عضویت کانال Vip در لینک زیر😍😍👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2794062104C60d7dbb433 ⛔️کپی برداری پیگرد قانونی و‌الهی دارد⛔️ 🖋نویسنده:(ن.ق) 💖💫@rozhay_eltehb 💫💖 💖💫💖 💖💫💖💫 💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫