eitaa logo
روزهای التهاب🌱
8هزار دنبال‌کننده
538 عکس
123 ویدیو
4 فایل
🍀هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي🍀 تنها کانال تخصصی رمانهای بانو ققنوس (ن.ق) #کپی_رمانهای_این_کانال_ممنوعععععععع_است و نویسنده این کانال رضایت ندارد. کانال دوم ما👈https://eitaa.com/eltehab2 @sha124 ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دُرنـجف
حکمت های ۲۱۱_۲۱۰.mp3
16.01M
📌 📒با موضوع: و 📆۱۱ دی ۱۴۰۲ 🎤 با سخنرانی: ❇️روزانه 15 دقیقه از کلام امیر لذت ببریم و دیگران را نیز دعوت کنیم تا در ثوابش شریک شویم. 🌺 👇👇لیـــــــــنک دعوت 👇 📤 https://eitaa.com/mahdavi_arfae
💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖 💖💫💖💫 💖💫💖 💖💫 💖 قسمت تو جاده ی خاکی راه افتادیم. تمام مسیر نگران زندایی بودم و نگاهم مدام به اطراف می چرخید تا شاید بتونم میداشون کنم. بین راه، چند تا موکب بود که با چایی و غذا و میوه پذیرایی می کردند. چند دقیقه ای خستگی در می کردیم و دوباره راه میوفتادیم. هرچه به روستا نزدیک تر می شدیم، زیبایی جاده هم بیشتر می شد. اما چه حیف که دلم بخاطر زندایی آشوب بود و نمی تونستم از اون همه زیبایی لذت ببرم. چند ساعتی میشد که توی راه بودیم و توی جاده ی خاکی از،بین زمین های کشاورزی و درختان نخل رد می شدیم. توی اون جاده پیر مردی رو دیدم که سینی بزرگ پر از خرما رو روی چهارپایه ای وسط‌جاده گذاشته بود و از همه ی زائرا پذیرایی می کرد. کمی جلو تر دختر بچه ای که پارچ آب و لیوان بدست، با شوق جلوی تک تک آدمهایی که از اون مسیر می گذشتند، می ایستاد و با آب پذیرایی می کرد. اما چیزی که به وضوح به چشم میومد این بود، از اون موکب داری که باغذاهای مختلف سر راه زائرا ایستاده بود، تا اون پیر مرد و این دختر بچه، همه ی اینها تمام بضاعتشون رو توی این راه گذاشته بودند و هیچ کوتاهی رو جایز نمی دونستند. حالا بضاعت یکی در حد غذاهای خوش آب و رنگ و سفره ی رنگین بود، و بضاعت دیگری در حد یک ظرف خرما و یا حتی یک پارچ آب. و اینها زیبایی های مسیر رو هزاران برابر می کرد. زمان می گذشت و خسته بودیم از چند ساعت پیاده روی. هرچه بیشتر می رفتیم و بیشتر می گشتیم، بیشتر از پیدا کردن زندایی نا امید می شدیم. نزدیک غروب بود و دیگه هیچ کدوم نای راه رفتن نداشتیم. امیر حسین که در کل مسیر جلو تر از ما می رفت، ایستاد تا من و نرگس بهش رسیدیم. شرایط عضویت کانال Vip در لینک زیر😍😍👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2794062104C60d7dbb433 ⛔️کپی برداری پیگرد قانونی و‌الهی دارد⛔️ 🖋نویسنده:(ن.ق) 💖💫@rozhay_eltehb 💫💖 💖💫💖 💖💫💖💫 💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖 💖💫💖💫 💖💫💖 💖💫 💖 قسمت زمان می گذشت و خسته بودیم از چند ساعت پیاده روی. چه بیشتر می رفتیم و بیشتر می گشتیم، بیشتر از پیدا کردن زندایی نا امید می شدیم. نزدیک غروب بود و دیگه هیچ کدوم نای راه رفتن نداشتیم. امیر حسین که در کل مسیر جلو تر از ما می رفت، ایستاد تا من و نرگس بهش رسیدیم. نرگس نفس زنان و خسته از راه گفت -داداش من دیگه نمی تونم بیام، هوا هم داره تاریک میشه. بنظرم بهتره یه جایی استراحت کنیم. امیر حسین سری تکون داد و گفت -آره دیگه داره شب می شه نمی تونیم ادامه بدیم.‌ باید یه جا بخوابیم و صبح دوباره راه بیوفتیم.‌ اشاره ای به جلو کرد و چند نفری که داشتتد با هم می رفتند رو نشون داد -اونا هم یه کاروانند، من با مسولشون صحبت کردم. دنبال یه جا می گردند برای استراحت، این مسیر زیاد موکب نداره باید ببینیم تو کدوم خونه ها می تونیم تا صبح بمونیم؟ ما هم با اونا میریم، هر جا خانمهاشون رفتند شما هم برید که تنها نباشید -باشه داداش خیالت راحت. دوباره راه افتادیم، کنار مسیر دو مرد میانسال ایستاده بودند . یکی سمت امیر حسین رفت و یکی هم سمت اون کاروانی که جلوی ما می رفت و به زبان عربی حرفهایی می زد. مردی که ظاهرا مسول اون کاروان بود، چند قدم به امیر حسین نزدیک شد -داداش ما قراره شب همین جا بمونیم -باشه ما هم می مونیم اون دو مرد عراقی جلو افتادند و بقیه پشت سرشون وارو کوچه پس کوچه های خاکی شدیم. جلوی دوتا خونه ایستادیم و اون دو نفر اول ورود ما رو به اهل خونه اعلام کردند و بعد ما ر به داخل خانه دعوت کردند. قبل از ورود، امیر حسین جلو اومد -'من تو این خونه کناری هستم، برید خوب استراحت کتید فردا بلافاصله بعد از اینکه صبحانه خوردید راه میوفتیم. امیر حسین رفت و ما هم پشت سر خانمهایی که همراه کاروان بودتد، وارد خونه شدیم. خونه ی کوچک و گِلی روستایی بود با دوتا اتاق کوچک. سادگی اون خونه چشمم رو گرفته بود و برام سوال بود. کسایی که همچین جایی زندگی می کنند، حتما از طبقه ی پایین جامعه هستند.‌ اما همینها چطور هر ساعت از روز، درِ خونه رو به روی زائران باز گذاشتند و هر وعده از زائران ِ خسته راه به این خوبی پذیرایی می کنند؟ واقعا عقل آدمی در جواب دادن به این سوالات عاجز و نا توان می موند و در عوض این قلب بود که پاسخ می داد: -تنها دلیل خلق چنین صحنه هایی فقط عشق حسین(ع) است و بس!! شرایط عضویت کانال Vip در لینک زیر😍😍👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2794062104C60d7dbb433 ⛔️کپی برداری پیگرد قانونی و‌الهی دارد⛔️ 🖋نویسنده:(ن.ق) 💖💫@rozhay_eltehb 💫💖 💖💫💖 💖💫💖💫 💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫
❌پارت اول رمان❌ پارت اول رمان روزهای التهاب https://eitaa.com/eltehab2/4 پارت اول رمان با عشق تو بر می خیزم https://eitaa.com/rozhay_eltehb/23452 شرایط عضویت در کانال Vip هر دو رمان در لینک زیر https://eitaa.com/joinchat/2794062104C60d7dbb433
هدایت شده از روزهای التهاب🌱
animation.gif
148K
السلام علیک یا شهر الله الاکبر و یا عید اولیائه هلول ماه رمضان مبارک باد
هدایت شده از روزهای التهاب🌱
اعمال شب اول...🌙
هدایت شده از روزهای التهاب🌱
animation.gif
203.7K
اللّٰهُمَّ إِنَّ هٰذَا الشَّهْرَ الْمُبارَکَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ وَجُعِلَ هُدیً لِلنَّاسِ وَبَیِّناتٍ مِنَ الْهُدیٰ وَالْفُرْقانِ قَدْ حَضَرَ فَسَلِّمْنا فِیهِ وَسَلِّمْهُ لَنا وَتَسَلَّمْهُ مِنّا فِی یُسْرٍ مِنْکَ وَعافِیَةٍ، یَا مَنْ أَخَذَ الْقَلِیلَ وَشَکَرَ الْکَثِیرَ اقْبَلْ مِنِّی الْیَسِیرَ؛
هدایت شده از روزهای التهاب🌱
❌پارت اول رمان❌ پارت اول رمان روزهای التهاب https://eitaa.com/eltehab2/4 پارت اول رمان با عشق تو بر می خیزم https://eitaa.com/rozhay_eltehb/23452 شرایط عضویت در کانال Vip هر دو رمان در لینک زیر https://eitaa.com/joinchat/2794062104C60d7dbb433
وقتی عروسی به کوچه‌های سیل‌زده رسید 🔹«سیل هم شد دلیل لغو مراسم عروسی؟! شما فقط تعداد مهمانان رو اعلام کنید. شام عروسی با ما.» اهالی روستای «سایانی» از توابع چابهار، در روزهای خودنمایی باران و سیلاب، انتظار هر پیشنهادی را داشتند جز تقبل شام مراسم عروسی زوج جوان روستا از طرف جمعیت امام رضایی‌ها. 🔹جهادگران این نهاد مردمی اما پاشنه‌های همتشان را ورکشیدند و مثل همیشه داوطلبانه وسط میدان آمدند؛ این بار برای اینکه نگذارند مراسم ازدواج دو جوان، غریبانه و سوت و کور برگزار شود. 🔹آن‌ها به نیابت از حامیان جمعیت امام رضایی‌ها، به یاد ماندنی‌ترین هدیه را به عروس و دامادی دادند که سیل، عزمش را جزم کرده بود برای خراب‌کردن بهترین شب زندگی‌شان. اینطور بود که در میانۀ مراسم عروسی زوج جوان چابهاری زیر بارش شدید باران، آنچه به گوش می‌رسید، فقط صدای همدلی و شادی بود... 🔗ماجرا را اینجا بخوانید @Farsna
هدایت شده از  حضرت مادر
عزیزان تصمیم داریم مثل هر ماه به نیت سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان عج قربانی انجام بدیم اگر هزینه به حد نصاب برسه گوسفند خریده میشه اگر کمتر باشه گوشت قرمز و توزیع میشه اما چون در ماه مبارک رمضان هستیم وسال جدیدرو پیش رو داریم اگر مبلغ واریزی ها بالا باشه در نظر داریم پک مواد غذایی آماده کنید وبین نیازمندان توزیع کنیم پس دوستان از به#به‌نیت‌امواتتون‌کمک کنید یا صدقه بدید بزنیدروی شماره کارت کپی میشه
5892107046105584
کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c
هدایت شده از  حضرت مادر
سلام و نوووور به ماه رمضان خوش آمدید😍 خدا رو شکر زنده ایم و به مهمانی خدا رسیدیم🦋 دوستانی‌که واریز میزنن بگن برای قربانی ورسید روبفرستن چون به کمک یه گروه جهادی داریم برای حل مشکل یه بنده خدایی پول جمع میکنیم که اشتباه نشه مطمئن باشید برکت این کمک ها وصدقه ها به زندگیتون برمیگرده بزنیدروی شماره کارت کپی میشه
5892107046105584
کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر رسید واریزی رو برای ادمین ارسال کنید🙏ممنون از همراهیتون👇👇👇👇 @Karbala15 اجرتون باحضرت مادر مستندات رو داخل کانال میتونید ببینید👇https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c عزیزان اگرواریزی ها بیشتر باشه برای کمک بعدی یا کارفرهنگی هزینه میشه