🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸 🌸🌿 🌸 ؛﷽؛ 💕 ⚡️ ✍🏻 - چرا خواهر منو انتخاب کردید؟ تک سرفه‌ای کرد و گفت: - باید بگم! به نشانه بله سر تکان داد و سجاد خیلی جدی گفت: - بهشون علاقه دارم و رفتار و منش ایشون رو می پسندم! برو بالا انداخت و لبخندی را مخفی کرد. اما گوشه چشمش جمع شد. - چی دارید از خودتون؟ کمی فکر کرد. محسن که همه چیز را می دانست. چه باید می گفت؟ چشمش را بست و به ذهن آورد: - فکر کن اومدی خونه‌ی یه غریبه نه دوستت! بلند گفت: - یه خونه! یه ماشین، من مدیر یه شرکت ساختمان سازیم درآمدش خوبه! دستم به دهنم می رسه! دست بر دار نبود. کمر بسته بود به اذیت کردن سجاد. خیره و نافذ به او چشم دوخت: - از خصوصیات اخلاقیتون بگید! لحنش پر کنایه شد. یخش آب شده بود. انگار با محسن سر جنگ داشت. جلسه تقابل دوطرف بود به جای جلسه خواستگاری. البته که محسن حق داشت: - اگه از دوستان نزدیکم بپرسید، بهتون می گن. من ذات آرومی دارم، دنبال دردسر نیستم. می گن مهربونم هستم! خندید. - خوبه! موقع عصبانیت چیکار می کنید؟! مات شد و چپ چپ نگاهش کرد. محسن اخم درهم کشید و سجاد تقریبا کاملا کلافه گفت: - خیلی خیلی کم پیش میاد عصبانی بشم ولی اگه بشم سعی می کنم خودمو کنترل کنم! مادر/ پدرم تو این سال ها فقط یکی دوبار عصبانی شدن منو دیدن. 🚫کپے مطلقا ممنوع🚫 پرده اول رمان👇🏻 https://eitaa.com/ANARASHEGH/1307 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱 ╭─┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰───────────── 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱