یادداشت های من امروز کلاس داشتیم. با آقا رضا، همان نویسنده ای که به خاطر خلاقیتش معروف شده بود. البته از دید من واقعا یک آدم خلاقی بود. مثلا کتاب ازبه او را که خوانده بودم خیلی خوشم آمده بود. از یک نامه چه ماجراهایی که درست کرده بود. حالا قرار بود داخل کلاس از تجربیاتش بگوید. چه خوب می گفتند هرچه از دل برآید بر دل نشیند. من از کتابی گفتن و کتابی حرف زدن خیلی خوشم نمی آید. حرف هایی که از تجربه ی کسب شده زده می شود بیشتر حالم را خوب می کند. حالا کجا بودم؟ آهان سر کلاس آقا رضا امیر خانی. نه پاورپوینت باز کرد نه سایت، نه ابزارک و... تازه خیلی رک گفت که هیچ راهی برای نویسنده کردن ما بلد نیست. فقط لمیده بود روی مبل و تاکید روی یک چیز داشت. نوشتن. می گفت: روزانه بنویس. هر چی می بینی بنویس. هرجا میری یادداشت کن. هم با چشم خودت ببین و بنویس. هم با چشم بغل دستی ات. هم با زبون مخالف هم با زبون موافق. فقط بنویس. یاد حرف استادم افتادم که می گفت: قدم های اول نویسندگی، خوب دیدن. خوب شنیدن و خوب خواندن است. خب تا این جایش حدودا برایم تکراری بود. اما زمانی تازه شد که نمونه ای از کارش را نشانمان داد. این که خودش در سفرش چه مواردی را نکته برداری کرده بود و.... سریع چند تا اسکرین شات گرفتم تا با هر بار نگاه، یاد حرف ها و نکاتش بیفتم. از سفرهایش که گفت بیشتر جذب شدم. از این که مدام صدا ضبط کرده و به صورت نوشته پیاده می کرده است. وقتی که با عکس گرفتن مخالف بود و بر این باور بود که ما عکاس نیستیم بلکه کارمان نوشتن هست، و اگر همان جا ننویسیم فراموش می شود و حسش را از دست می دهیم، به یکی نقطه ی ضعف خودم پی پردم. یادم آمد از دو ماه پیش که به ابرده ی شاندیز رفتیم. چه رستوران شیکی بود. همه اش با چوب نما و آبشار و مجسمه تزیین شده بود. من که قلم کاغذ نبرده بودم تند تند شروع به عکس گرفتن کردم. با خودم گفتم که هر وقت خواستم ترسیمش کنم به عکس ها نگاه می کنم و می نویسم. اما انگار آقا رضا راست می گفت. عکسها همان بود اما خبری از صدای زیبای پرندگان و آب نبود. خوب حالا چه کاری...! خودم صداها را می سازم.. اما نه... هر کار می کنم ان شادابی که ان لحظه به من دست داده بود و باعث لبخند و نفس های عمیق پی در پی ام شده بود ایجاد نشد.. پس این ضعف بود و من خبر نداشتم. چیزی دیگری که برایم جالب آمد این حرفش بود. این که قرار است هر کدام از ما مثل خودمان باشیم. قرار است هرکسی نظر خودش را داشته باشد و با روش خودش بنویسد. جالب تر از همه این که گفت حتی خواب هایتان را هم بنویسید. اما چطوری؟ به چه کار می آمد؟ سوالاتی بود که در ذهنم شروع به جست و خیز کرد. چند باری تایپ کردم که استاد من خواب های صادقانه زیاد می بینم که به واقعیت تبدیل می شود، اما چه کارآیی دارد؟ و چطور می شود در داستان آورد؟ چند باری تایپ کردم اما خوانده نشد. حق داشت جمعیت زیاد بود و سوالات فراوان. کلاس تمام شد و من شروع کردم مجدد به روزانه نویسی. یعنی همین متن. ولی جدی نوشتن خواب ها چه فایده ای داشت؟ چهارشنبه ۱۹ آذر ماه ۹۹ @ANARSTORY