- آهـــای... چیکار میکنی پسر؟ یه نارنگی هم بلد نیستی پوست کنی؟ من همسن تو بودم یه نور میخوردم و یه کوچولو آب. با همون جیره روزانه رشد کردم شدم اینی که میبینی. آی دَدَه!
- انقد غرغر نکن نارنگی جان. اینهمه سختی کشیدی تا به اینجا برسی دیگه! حالا که به اینجا رسیدی، یکم دیگه تحمل کن الان تموم میشه. الان میخورمـــت!
- باشه باشه... درسته تو درست میگی. یه عمر جون کندم برای امروز. منو با نمک بخور بیشتر میچسبم.
- چشم چشم. تازه با پوستت هم کاردستی درست میکنم تا یادت موندگار بشه.
- فدای دادااااش. آی مادر. میگم علی چیز کن... چیز...
- چیز؟
- یا مولا رسول! علی... علی اومدن بدبخت شدیم. دیگه نمیذارن منو بخوری. خدایا من نمیخوام ناکام از این دنیا برم.
- نترس نترس. دوستت دارم نارنگی جونم.
دهانش را باز کرد و نارنگی متوسط را، درسته توی دهانش چِپاند و شروع کرد تند تند جویدن.
- خدانگهدار علی جان. امیدوارم یه روزی مامانت برات کیک نارنگی درست کنه. خدانگهدار مرد.
#رجینا
#تمرین96