هدایت شده از Farhangian🍟🛵
- آهـــای... چیکار میکنی پسر؟ یه نارنگی هم بلد نیستی پوست کنی؟ من همسن تو بودم یه نور میخوردم و یه کوچولو آب. با همون جیره روزانه رشد کردم شدم اینی که میبینی. آی دَدَه! - انقد غرغر نکن نارنگی جان. اینهمه سختی کشیدی تا به اینجا برسی دیگه! حالا که به اینجا رسیدی، یکم دیگه تحمل کن الان تموم میشه. الان می‌خورمـــت! - باشه باشه... درسته تو درست میگی. یه عمر جون کندم برای امروز. منو با نمک بخور بیشتر می‌چسبم. - چشم چشم. تازه با پوستت هم کاردستی درست میکنم تا یادت موندگار بشه. - فدای دادااااش. آی مادر. میگم علی چیز کن... چیز... - چیز؟ - یا مولا رسول! علی... علی اومدن بدبخت شدیم. دیگه نمی‌ذارن منو بخوری. خدایا من نمی‌خوام ناکام از این دنیا برم. - نترس نترس. دوستت دارم نارنگی جونم. دهانش را باز کرد و نارنگی متوسط را، درسته توی دهانش چِپاند و شروع کرد تند تند جویدن. - خدانگهدار علی جان. امیدوارم یه روزی مامانت برات کیک نارنگی درست کنه. خدانگهدار مرد.