❤️
❤️ ❤️
❤️ ❤️ ❤️
قسمت 537
مادرم به آشپزخانه میاد...
جاروخاک انداز دسته بلند را برمیداردو برای جمع کردن خرده شیشه های ظرف کریستال وغذای ریخته شده روی زمین میرود.
نگاهم به امیرعلی میفته که داره منونگاه میکنه.وبا توجه به اخمی که کردم لبخندی میزنه تا منم بخندم
ومن لبخند کوچکی میزنم.مادرم خورده شیشه های کریستالو غذای ریخته شده روی زمین راجمع کرده .
امیرعلی :کتایون خانم، غذا خیلی خوشمزه بود
_نوش جان...
مادرم به آشپزخانه برمیگرددو خرده شیشه هارا توی سطل آشغال میریزد. سطل آشغال رابرمیدارد
_نهال من میرم آشغالا رو بذارم دم در
_باشه
مادرم به طرف در ورودی عمارت میرودوخارج میشود
امیرعلی بلافاصله بعد از رفتن مادرم ازجاش بلند میشه وبه آشپزخانه میاد.
_نهال...
فوراازجا بلند میشم .ازترس اینکه سارا واقا کورش پیداشون شه نگاه کوچکی به طبقه دوم میکنم و روبه امیرعلی میگویم :امیر خواهش میکنم برگردسرجات، الان میان میبیننمون بازمیخوان بگن من اغفالت کردم...
امیرعلی آرام خندید
_ آخه راس میگن خب، منه مغرورو کی جز تو میتونه درگیر خودش کنه؟؟!
حالا فکرشو کن این مغرور همش دلش میخواد قربون صدقت بره
هردومون میخندیم
لبخند میزنیم وخیره درنگاه هم
لبخند روی لبمان محو میشود....
هردومون غم را درچشمهای یکدیگر میبینیم، غم دوری که قراره تحمل کنیم
_منتظرت میمونم برگردی
_یادت نره که منتظرم بمونی
_تنهاچیزی که تواین یه سال یادم نمیره همینه
_خودت گفتی باید برم و باید منتظرم بمونی، شمارمو که داری، من هیچوقت شمارمو عوض نمیکنم. بعداز یه سال به عشق تو برمیگردم ایران، منتظر تماستم.فردام بیا واسه بدرقه ام.
_:قول نمیدم، سعی میکنم بیام.
مادرم وارد میشودو نگاه منوامیرعلی به طرفش میرود.
مادرم با دیدن ما که روبه روی هم وبا فاصله کمی از هم ایستادیم فورا به آشپزخانه بر میگرده ومات نگاهمون میکنه
قبل از اینکه حرفی بزنه امیرعلی میگوید :
_:کتی خانم سارا این روزا جریان بچه دارشدن بهه همش ریخته بابت رفتار بدش من عذرمیخوام.
_نه اقا، این حرفا چیه؟!شماچرا؟ !
امبرعلی نگاه کوچکی به من میکندو به طبقه دوم میرود.
مادرم بعد از رفتن امیرعلی ورسیدنش به بالای پله هاباعصبانیت وشتاب به طرفم میاد.
_:معلومه بااین پسره توآشپزخانه چی میگی؟؟ نمیشه یه دقیقه تنهاتون گذاشت! باز یادت رفت خدمتکاری
_:مامان چیزی نگفتیم که،فردا داره میره نگران چی هستی؟
_:خیلی خب برو میزو جمع کن
_:چشم
میز شام راجمع میکنیم و ظرف ها را میشوریم.
مادرم دم نوش آرامش بخشی برای کم کردن عصبانیت سارا و آرام کردنش دم میکند توی لیوان بزرگی میریزد میخواهد برایش ببرد.
مانعش میشم.
_:میشه من ببرم؟! شایددلش ازمن صاف شه
_:بعید میدونم ولی باشه ببر
مادرم بشقاب ولیوان دمنوش رابه من میدهد، به طرف پله ها میروم که دوباره مادرم میگوید:ازش بپرس اگه گرسنه هست براش یه چیزی آماده کنیم .
_:باشه.
ازپله ها بالا میرم.به طبقه دوم میرسم.
در اتاق امیرعلی بستست و لامپ اتاقش خاموش.
ولی لامپ اتاق ساراواقا کوررش روشن است و درش نیمه باز...
❤️❤️❤️
همه پارت های فصل اول آماده شده😍دوستانی که میخوان زودتر رمان رو بخونن وارد لینک زیر بشن وی ای پی
#رماننهال 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/4114546821C209335af48
#ادامہدارد....
#کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
✍نویسنده:
#زهرابانشی