#داستان
راه طلایی
همین که از حیاط بیرون آمدیم مادرم به نرگس گفت: «یک کار جالب بهت میگم انجام بده! کن از دم خونمون تا مسجد چند قدمه؟»
لبخند زد:
_ چه کار جالبی! یک، دو، سه،...
با خوشحالی قدم برمیداشت و میشمرد:
_ ...نود و هشت، نود و نه، صد! مامان جون شمردم صد قدمه!
مامان گفت: «خب حالا که شمردی به این معمایی که میگم خوب گوش کن. پیامبر خدا میفرمایند: «وقتی از خانه به سوی مسجد میروی هر گامی که بر میداری ثوابی برایت مینویسند.» فاصله خونه ما تا مسجد صد قدمه اما خدای مهربون به شما ۲۰۰ تا ثواب میده، چرا؟»
نرگس کمی فکر کرد:
_ آهان فهمیدم! چون من بچهام خداجون برای هر قدمی که برمیدارم دوتا ثواب میده مامان خندهاش گرفت:
_ نه!
من گفتم: «صد تا برای نماز ظهر، صدتا هم برای نماز عصر».
مامان گفت: «این نه!»
بعد گفت:«حالا به این حدیث پیامبر خوب توجه کنید؛ رفتن به سوی مسجد و بازگشت از مسجد به سوی خانه در پاداش مساویاند.»
من گفتم: «فهمیدم صدتا ثواب برای رفتن صدتا ثواب آن برای برگشتن که روی هم میشه دویست تا!»
نرگس لبخند زد:
_ یه فکر جالب! فردا قدمامو کوچیک بر می دارم تا ثوابم بیشتر بشه!
م امان خم شد و صورت او را بوسید:
_ چقدر باهوشی عزیزم! اتفاقاً پیامبر خدا هم وقتی به مسجد میرفت. قدمهاشو کوچیک برمیداشت.
#قسمتهفدهم
نویسنده سیدمحمدمهاجرانی
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚2679🔜