یکی از آشنایان ایشان میگوید:
شیخ حسین مادر پیرى داشت که مراقبت ایشان را بر عهده داشت.
#مادر به حدى پیر بود كه نمى توانست براى قضاى حاجت به دستشویى برود؛ لذا آقا هنگام قضاى حاجت، براى مادر لگنى قرار مى داد .
وقتى مادر چند ضربه به لگن مى زد، یعنى وقت برداشتن لگن است .
روزى به در منزل آقا رفتم ، آقا در را باز نكرد؛ خیلى طول كشید تا آقا بیاید.
وقتى آقا در را باز كرد، دیدم لباسشان خیس است .
از آقا سۆ ال كردم چرا لباستان خیس است ؟
فرمود: موقعى كه مادرم ضربه به لگن زده بود، من متوجه نشدم و كمى دیر رفتم ، همین كه نزد مادر رفتم ، از عصبانیت لگدى به لگن زد و لباس من نجس شد .
گفتم : مادرتان چیزى نگفت ؟
آقا فرمود:
چرا، وقتى مادرم دید كه لباس مرا نجس كرده است
گفت : ننه ، حسین ، نجست كردم ؟😔
جواب دادم:
مادر جان
حالا چیزى نشده ؛
این همه من شما را در كودكى نجس كردم ، شما چیزى نگفتید؛ حالا هم چیزى نشده و عیبى ندارد.
#سبک_زندگی
#سیره_علما