🌸🌸🌸
🌾
#غواص ها بوی نعنا می دهند🌾
#قسمت (۳۸) 📝
...............
🌾 هواپیماها که آمدند تو آسمان , موجی آمد طرفم و سرم را برد زیر آب و من خیلی سریع سعی کردم بیایم روی آب و ببینم این بار بمب ها کجا افتاده و چه ها کرده.
و همان لحظه , از همان راه دور حدس زدم باید اسکله باشد, اسکله نیروهای پیاده.
و منورها با آن درخشندگی بی رحم شان , حقیقت تلخی را نشانم دادند , آتشی که به جان قایق ها افتاده بود, در مدخل کارون و....
نخواستم تخیلم را به کار بیندازم و قایق ها را پر از نیرو ببینم.🌹
حتی دلم می خواست حس بویایی ام از کار می افتاد و بوی خون و باروت را نمی شنیدم.😔
یا یک بوی تند دیگر را که از بودنش در تعجب ماندم و سر چرخاندم و دنبالش گشتم و دیدم آنجا نمی تواند آن بو را شنید و گفتم پس....
این بوی 🍃"
#نعنا "🍃از کجاست؟
و موج آب و صدای آب و تمنای درونی ام به تنهایی های بلم و سواری روی آن و خلوت غار , به اعتراضم کشاند که این بو از همان نعنایی است که آن شب , کنار آن غار , پیشانی کنار خاکش گذاشته بودم. یا آن نعنا و سر
#حمیدی نور .
خیلی آنی یاد نادر افتادم و یاد بلم سواری و آن بو بیشتر شد و این ها همه فقط در یک لحظه , حتی کم تر از یک چشم برهم زدن, به تصورم آمد.🌸
و من دنبال کریم می گشتم.
حتی صداش می زدم , بلند و بی پنهان کردن خیلی چیزها. و او هم جواب می داد.
می خواستم بگویم : که کریم برگردیم. بچه ها قتل عام میشن.😔
و من به خودم گفتم : نه.
گفتم : دهانت را بببند.
گفتم : حتی به زبان هم نباید بیاوری.
گفتم : حتی دیگر حق نداری برگردی به عقب کنی.
گفتم : جلو .
فقط جلو.
گفتم : سریع
گفت:بی حرف.
گفتم : فقط بگو چشم.
انگار به
#نجفی گفته باشم و من به خودم , برای خودم , دست اطاعت به پیشانی زدم و حتی گفتم , نه زیاد آهسته و حتی بلند : چشم...
و فین زدم و رفتم جلو...👣
#ادامه_دارد…
🌸.....
@Karbala_1365